بازگشت

گواهي دشمنان بر فضيلت امام


فضائل و مناقب امام حسن عسكري عليه السلام به قدري زياد و با عظمت بود كه در آن شرايط سخت و استثنايي كه به نوعي نهانزيستي شباهت پيدا كرده بود، باز هم در بين دوست و دشمن بروز و ظهور داشت، و هر كس با نام ابومحمد حسن بن علي - ابن الرضا - عليهم السلام آشنايي پيدا مي كرد دنيايي از محاسن، نيكويي ها و مكارم اخلاقي را با آن همراه مي يافت.

يكي از كارگزاران حكومت عباسي در آن دوران احمد بن عبيدالله ابن خاقان بود كه پدرش عبيدالله وزارت دربار را داشت و خودش بعدها مسئوليت جمع آوري خراج و ماليات بندي بر اراضي، در نواحي قم را پيدا كرد و بنا به نقل تاريخ نگاران از معاندترين و سرسخت ترين دشمنان اهلبيت عليهم السلام بود.



[ صفحه 48]



سالها پس از شهادت امام حسن عسكري عليه السلام، در جلسه اي كه تعدادي از راويان نيز در آن حضور داشتند؛ ذكري از آل ابوطالب مقيم در سامراء و كيفيت سلوك و ميزان نيكوكاري و ارزش آنان در نزد خلفا به ميان آمد. احمد بن عبيدالله گفت: در سامراء، نه ديدم و نه شناختم مردي از علويان را كه همانند و همپايه ي حسن بن علي بن محمد بن الرضا باشد. و نشنيدم كه هيچكس در ميزان هدايت و آرامش و پاكدامني و بزرگزادگي و كرامت، همچون او باشد، نه تنها نزد خاندان خودش، بلكه نزد سلطان و همه ي هاشميان و فرماندهان و وزيران و كاتبان و مردم عادي، چنانكه او را بر سالمندان و صاحب منصبان خود نيز مقدم دارند.

و شگفت است كه وقتي همين وزير زاده، از رفتار پدرش با امام حسن عليه السلام ناراحت و نگران شده و به او اعتراض مي كند كه اي پدر اين كه بود كه ديروز اينقدر اكرام و احترامش كردي و به بزرگي ستودي، او را بر مصلاي خويش نشاندي و جان خود و پدر و مادرت را قربان او خواندي؟! وزير مي گويد:

فرزندم! او، «ابن الرضا» امام رافضيان بود. سپس درنگي مي كند و مي گويد: اي فرزند اگر خلافت از خاندان بني عباس گرفته شود، هيچكس جز او سزاوار آن نيست. زيرا او به خاطر فضيلتش و عفاف و هدايت و حفظ نفس و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و درستكاريش، تنها كسي است كه شايستگي خلافت را دارد.

وزير زاده احمد بن عبيدالله گويد: با شنيدن اين سخنان نگراني و انديشه و غضبم بر پدرم زيادتر شد.



[ صفحه 49]



و از آن پس همه ي همتم اين شده بود كه از اخبار او بپرسم و از كار او جستجو كنم. و از هيچكس در ميان بني هاشم و فرماندهان و كاتبان و قاضيان و فقيهان و ساير مردم درباره ي او نمي پرسيم مگر اينكه او را در نهايت اجلال و اكرام و جايگاه رفيع و حسن اشتهار مي يافتم و همگان او را بر بقيه ي خاندانش و حتي مشايخ و بزرگان قومش مقدم مي شمردند. و همه مي گفتند: او امام رافضيان است. پس ارزش او را بزرگ يافتم؛ چون هيچ دوست و دشمني را نديدم مگر اينكه از او به نيكويي ياد مي كرد و او را ستايش مي نمود. [1] .

به راستي چه نگون بختي و شقاوتي از اين بالاتر كه جامعه اي با وجود چنين امامي كه مظهر همه ي خوبيها، خلاصه ي همه ي فضيلتها و وارث همه ي انبياء و اولياء و صالحان است، و آفتاب جلالت و عظمتش حتي خانه ي سياه دلهاي طاغوت زده را نور مي بخشد، به امير و حاكمي كه خود مأمور شيطان و محكوم هواهاي پست نفساني است رو كند و خلافت رسول الله صلي الله عليه و آله را كه معيار همه كرامتها و ارزشهاست به تبهكار ستم پيشه اي ببخشد كه همه ي شرافت ها را در پاي جامي شراب و كنيزي مست قرباني مي كند!

و همه ي فضيلتهاي انساني و كرامت هاي اخلاقي را در زير پايه هاي كاخ شهوت و غرور و دنياپرستي خود دفن مي نمايد!

دريغ و درد كه امام نور تنها مي ماند و چراغ هدايت به گوشه ي زندانها و سياه چالها انتقال مي يابد!



[ صفحه 50]




پاورقي

[1] نقل با تلخيص از كافي، جلد 2، صفحه ي 431 و 432 و 433 - كمال الدين، جلد 1، صفحه ي 120 - 125.