بازگشت

تأملي در معجزه ي باران


در اينجا ذكري از يكي از معجزات امام حسن عسكري عليه السلام، خالي از لطف نيست. آن حضرت كرامتها و معجزات فراواني داشته است كه ذكر همه ي آنها مجالي گسترده تر مي طلبد. [1] .

اما برخي از اين معجزات علاوه بر اينكه دليلي بر امامت و نشانه اي بر عظمت و جلالت آن حضرت است، نوعي بيدارباش و آگاهي بخشي را نيز به همراه دارد و از اين جهت نيز در خور تأمل و دقت است. يكي از اين كرامات و معجزات، در قحطسالي سامراء صورت مي گيرد كه علي بن حسن بن سابور آن را چنين نقل مي كند:

در زمان امام حسن عسكري عليه السلام، در سامراء قحطي و خشكسالي به مردم رو آورد، همه ي اهل مملكت براي طلب باران بيرون رفتند و سه روز پياپي نماز باران گزاردند و دعا كردند، اما باران نيامد. روز چهارم، «جاثليق» همراه با مسيحيان و كشيشان رو به صحرا نهاد.

در بين آنان راهبي بود.

همينكه دست به دعا برآورد؛ آسمان از ابر پوشيده شد و باراني سرشار و پياپي باريدن گرفت. پس بسياري از مردم شك كردند و با شگفتي به آيين مسيحيت گرويدند. خليفه كه از اين امر باخبر گرديد، در پي حسن بن علي عليهماالسلام فرستاد كه در زندان بسر مي برد. پس او را از زندانش خارج ساخته و به آن حضرت عرض كرد: امت جدت را



[ صفحه 51]



درياب كه هلاك شدند.

فرمود: من انشاءالله تعالي فردا به صحرا بيرون خواهم رفت و شك مردم را از بين خواهم برد.

«جاثليق» در سومين روز نيز همراه با كشيشان بيرون رفت و امام حسن عليه السلام نيز در ميان تني چند از اصحاب خود رو به صحرا نهاد و همين كه راهب را ديد كه دستش را براي دعا بالا برده يكي از اصحابش را دستور داد كه دست راست او را گرفته و آنچه را بين دو انگشت خود دارد بگيرد. امر امام عليه السلام را اطاعت كردند و از بين دو انگشت او استخوان كوچك سياهي را خارج ساختند.

پس حضرت امام حسن عليه السلام آن را به دست خود گرفته و به راهب فرمود: اكنون طلب باران كن. او طلب باران كرد، اما اين بار بر عكس شد و آسمان كه ابري بود صاف گشت، ابرها ناپديد شدند و خورشيد روشن و داغ ظاهر گشت.

خليفه پرسيد: اين استخوان چيست اي ابومحمد؟!

حضرت فرمود: اين مرد به قبر يكي از پيامبران الهي گذر كرد و در آنجا اين استخوان را يافت؛ و اينك اثر اين استخوان است، چرا كه استخوان پيامبري رو به آسمان ظاهر نمي گردد مگر اينكه از آسمان بارانهاي تند و پياپي مي بارد.

آنگاه امام عليه السلام دعا فرمود و خداوند به بركت دعاي او قحطي را از ميان برداشت. [2] .



[ صفحه 52]



براستي اگر استخوان پيامبري - كه از دنيا رفته - چنين خاصيتي داشته باشد كه حتي در دست يك مسيحي ملحد، باران رحمت الهي را از آسمان نازل گرداند. وجود سرشار از رحمت و كرامت فرزند و جانشين و پاره ي تن برترين پيامبران چه اثر و خاصيتي خواهد داشت؟!

چرا بايد همه ي اهل يك مملكت به اصطلاح اسلامي سه روز نماز بخوانند و دعا كنند و قطره اي باران نيايد، ولي دعاي يك راهب با استخوان كوچكي از پيامبري در گذشته، باراني سيل وار به همراه داشته باشد؟

اين چه طلسمي بوده كه دل و جان پيروان پيامبر صلي الله عليه و آله را به بند كشيده و چه رمزي در كار بوده كه اين همه غفلت و وانهادگي را نصيب مسلمانان معاصر ائمه عليهم السلام نموده است؟!

چه مي شد اگر چنين كرامتهايي، پرده ي سياه تعصبات و غرض ورزيهاي كور را، كنار مي زد و حركتي به مردم مي داد، تا از آثار يك استخوان عبرت گيرند و جان پيامبرشان، و تجسم زنده ي قرآن و سنت او را دريابند و خليفه ي واقعي او را كه ولايتش ادامه ي ولايت اوست، واسطه ي همه ي فيوضات رحماني و وسيله ي فوز و رستگاري خود در دنيا و آخرت قرار دهند؟!

چه مي شد اگر آن مقدار كه يك مسيحي براي استخوان پوسيده ي پيامبري ارزش قائل بود، مسلمانان براي فرزند زنده ي پيامبرشان ارزش قائل مي شدند؟!



[ صفحه 53]




پاورقي

[1] طالبين به بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 247 تا 306 مراجعه نماييد.

[2] مناقب آل ابي طالب، جلد 4، صفحه ي 425 - كشف الغمه، جلد 3، صفحه ي 311.