بازگشت

در انتظار شهادت


سرانجام وعده ي ديدار نزديك شد. سالهاي درد و رنج به پايان آمد، محاصره ها مراقبت ها، زندانها خاتمه يافتند. قدرنشناسي ها، بي حرمتي ها، شكنجه ها تمام شدند. امام حسن عسكري عليه السلام از سويي شادمان از قرب وصال معبود و از سويي نگران نسبت به سرنوشت امت پيامبر صلي الله عليه و آله و دو امانت او قرآن و حضرت مهدي عليه السلام، اينك غريبانه در بستر به خويش مي پيچيد.

سحرگاهان روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 هجري بود. [1] از سر شب تا كنون بيدار مانده و نامه هاي بسياري براي وكيلان و نائبان خويش كه در شهرهايي مختلف سكونت داشتند نگاشته بود. [2] نامه اي هم براي مادرش نوشته بود كه هم اكنون در مدينه بسر مي برد. در اين نامه براي او سفارشات بسياري داشت. مي دانست كه



[ صفحه 75]



پس از او بسياري از مسئوليت ها را، همين مادر مهربان بايد بر دوش بگيرد و خوب مي دانست كه خبر رحلت او چقدر مادرش را درهم خواهد شكست.

يادش مي آمد چندين ماه قبل، وقتي كه مادرش را همراه كارواني براي زيارت بيت الله الحرام مي فرستاد، [3] شب قبل از حركت كاروان براي وداع با او به حجره اش رفت، در چشمان اشك آلودش خيره شد و از او خواست تا در كنار خانه ي خدا و در حين مناسك و در هنگام زيارت جدش رسول الله صلي الله عليه و آله، او را از ياد نبرد و بعد چنانكه بخواهد عقده ي دلش را بگشايد دستهاي مادرش را گرفت، روي سينه اش نهاده و آهسته فرمود:

«در سال شصت واقعه اي دلگير و حزن انگيز به من روي مي آورد. بيم دارم كه مصيبتي در آن سال برايم روي دهد.» [4] .

با اين كلام شايد مي خواست پيشاپيش مادرش را براي تحمل فاجعه ي شهادت خويش آماده سازد، شايد مي خواست ميزان صبر او در برابر اراده ي خدا را بسنجد، زيرا وقتي مشاهده كرد كه مادرش از شنيدن اين سخن بي تاب گشت و ضجه زد و دردمندانه شروع به گريه كرد، به او فرمود: «از انجام امر الهي گريزي نيست. پس بي تابي مكن.» [5] .

امشب دلش در مدينه بود، در كنار حرم رسول الله صلي الله عليه و آله، كنار قبر



[ صفحه 76]



مادر مظلومه اش زهراء سلام الله عليها، كنار بقيع، كنار مادرش حديث. و مي دانست كه مادرش نيز به ياد اوست. انگار نگراني و اضطراب و نشست و برخاستهاي مادر را، به چشم دل مي ديد.

نماز شبش را خوابيده خوانده بود. آخرين نماز شب، آنهم در شب جمعه، شب رحمت خدا، شب پرواز او.

در نمازش بسيار گريسته بود، و حالا پرده اي از اشك چشمانش را پوشانده بود، پلكهايش را به هم فشرد و قطرات اشك از روي صورت گندمگون و زيبايش كه به زردي گراييده بود لغزيدند و در لابلاي محاسن سياهش گم شدند.

سرش را قدري بالا آورد و به اطراف نگريست. «عقيد خادم» در گوشه اي ايستاده و اندوهگين و حيرت زده نگاهش مي كرد.

امام عليه السلام پرسيد: «پس ديگران كجا رفتند»؟ «عقيد» جلو آمد و عرض كرد: فدايت شوم، زماني كه نامه هاي شما را به اشخاصي كه فرموديد تحويل دادم و برگشتم، آنان را در حجره ي نزديك در، خفته يافتم.

منظور حضرت از ديگران، همان گماشتگان قاضي القضاة بود. [6] چرا كه از روزهاي آغازين مريضي حضرت، ده نفر از نزديكان و افراد محل اعتماد قاضي دربار، به دستور معتمد خليفه، شبانه روز در منزل امام عليه السلام بسر مي بردند و هر تغييري در حال او و هر واقعه ي جديدي را



[ صفحه 77]



به قاضي گزارش مي كردند و اينان تازه غير از به اصطلاح طبيباني بودند كه به بهانه ي معالجه و پيگيري سير بهبود او، هر صبح و شام يكبار به دستور خود معتمد به او سر مي زدند. [7] .

دل امام عليه السلام از اين همه نيرنگ و نفاق مي گرفت. خود آنان بودند كه زهر در غذايش وارد كردند. خود آنان بودند كه غذاي آلوده را به خوردش دادند و چون به تأثير تدريجي زهر يقين داشتند، همه ي آثار مريضي و سير پيشرفت آنرا از قبل بخوبي مي دانستند، با اين همه اظهار تأسف مي كردند و با داروهايي بي خاصيت و با رفت و آمدهايي ظاهرسازانه، سعي در فريب افكار عمومي داشتند.

امام عليه السلام بخوبي مي دانست كه خلفاي جور عباسي و تركان تحت فرمان آنان و ناصبيان معاندي كه در دربار موقعيت هاي عالي داشتند، وجود او و فرزندش را هرگز نمي توانند تحمل كنند. اين چندمين بار بود كه طي اين چند سال كمر به قتل او مي بستند. اما هر بار به علتي ناكام مانده بودند.

اما اين بار...! او بخوبي مي دانست كه اقدامات پياپي هر يك از خلفاي معاصر براي نابودي او، در اثر هراس از پيدايش فرزندش مهدي عليه السلام بوده كه در احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله و همه ي پيشوايان پيشين عليهم السلام، به عنوان براندازنده ي همه ي كاخهاي ستم و برقرار كننده ي عدل و داد جهان، شناسانده شده بود.



[ صفحه 78]



و از همين رو بود كه خود در هنگام ولادت حضرت مهدي عليه السلام فرموده بود: «ستم پيشگان گمان كرده بودند كه مي توانند مرا به قتل برسانند تا اين نسل را منقطع نمايند! آنان قدرت خداوند قادر را چگونه ارزيابي مي كردند، در حاليكه خود خدا او را مايه ي اميد بشر ناميد؟» [8] .

راستي مگر مي شود خدا وجود آخرين حجت خويش حضرت مهدي عليه السلام را، سبب اميد و پشتوانه ي آرمانهاي الهي قرار دهد و بعد در مقابل توطئه هاي دشمن، از حفظ و حراست او ناتوان بماند؟!

داشت به فرزندش مهدي عليه السلام مي انديشيد كه صداي اذان صبح را شنيد. بانگ «لا اله الا الله و محمد رسول الله» در فضاي شهر سامراء مي پيچيد و او را به انديشه ي ديگري فرو مي برد. به ياد سفارشهاي پيامبر صلي الله عليه و آله مي افتاد كه ولايت را شرط قبولي نماز و هر عبادت ديگري قرار داده و محبت و مودت اهلبيت خود را مزد رسالت و راه سلوك الي الله ناميده بود. [9] .

راستي مردم، بدون معرفت او، چگونه به «لا اله الا الله» قائل مي شدند؟ بدون محبت و اطاعت او، چگونه خود را پيرو پيامبر صلي الله عليه و آله



[ صفحه 79]



مي دانستند؟ با پذيرش حكم طاغوت و حكام هواپرست و رد ولايت امامان معصوم عليهم السلام، چگونه خود را موحد و مسلمان فرض مي كردند؟

صداي فرزندش كه در اتاق مجاور، به اذان بلند شده بود رشته ي افكارش را گسيخت. بر بالينش، جاريه اش «صقيل»، ايستاده بود و كاسه اي شربت كه با «مصطكي» جوشانده شده بود در دست داشت. حضرت اشاره كرد كه ابتدا نمازم را مي خوانم. نماز صبح را بر روي بستر خويش اقامه فرمود. و پس از نماز كاسه را طلبيد. اما هنگامي كه آن را بدست گرفت، دستانش لرزيد و لب كاسه چند بار به دندانهايش خورد و از آشاميدن بازماند. [10] .

صقيل با نگراني كاسه را گرفت و گامي عقب نهاد. چشمهاي حضرت به سمت قبله دوخته شده بود و رعشه اي همه ي اندام مباركش را بر بستر مي لرزاند. لبهايش به سختي نام مهدي عليه السلام را تكرار مي كرد.

لحظه اي بعد جز او و حضرت مهدي عليه السلام كسي در حجره نبود. از آنچه بين او و فرزندش در آن اولين لحظات پگاه، اولين جمعه ي ماه ربيع الاول سال دويست و شصت گذشت، كسي جز خدا خبر ندارد.

هنوز آفتاب ندميده بود كه آفتاب عمر يازدهمين امام معصوم و آخرين خورشيد پيدا، غروب كرد و نه تنها سامراء كه همه ي بلاد اسلامي، و نه تنها بلاد زمين بلكه آسمانها را در ماتم فرو برد.



[ صفحه 80]




پاورقي

[1] در سال شهادت امام حسن عسكري عليه السلام تقريبا هيچ اختلافي بين صاحبنظران نيست. سن آن حضرت در هنگام شهادت 29 يا 28 سال بود. مناقب آل ابيطالب، جلد 4، صفحه ي 422 - كشف الغمه، جلد 3، صفحه ي 272.

[2] كمال الدين، جلد 2، صفحه ي 149.

[3] بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 336، به نقل از عيون المعجزات، روايت 13.

[4] مهج الدعوات، صفحه ي 343 - بحارالانوار، جلد 50، صفحه ي 313.

[5] مدرك پيشين.

[6] با استفاده از جريانات نقل شده توسط احمد بن عبيدالله بن خاقان، كمال الدين، جلد 1، صفحه ي 120 - 125.

[7] با استفاده از جريانات نقل شده توسط احمد بن عبيدالله بن خاقان، كمال الدين، جلد 1، صفحه ي 120 - 125.

[8] مهج الدعوات، صفحه ي 345 - غيبت شيخ طوسي، صفحه ي 144.

[9] اشاره به آيه ي 23 سوره ي شوري، «قل لا أسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي».

بگو از شما بر رسالت خويش هيچ مزدي جز دوستي اهلبيت خويش نمي طلبم.

و آيه 57 سوره ي فرقان: «قل ما اسألكم عليه من أجر الا من شاء أن يتخذ الي ربه سبيلا.» بگو من از شما بر رسالت خود مزدي نمي طلبم مگر از آنكس كه بخواهد بسوي پروردگارش راهي بيابد.

[10] كمال الدين، جلد 2، صفحه ي 149 و 150.