بازگشت

دوران زندگاني حضرت امام حسن عسكري


امام حسن عسكري دوران كودكي خود را در خدمت پدر، در مدينه منوره گذراند و در سال 235 ه كه سن آن حضرت چهار سال و چند ماه بود با پدر بزرگوارش به عراق حركت فرمود و حدود 19 سال در سامرا در خدمت پدرش بود تا آن حضرت شهيد شد و به مقام امامت و پيشوائي رسيد و مدت امامت آن حضرت هم بيش از شش سال نبود و در اين مدت همان مرام و برنامه و خط سير پدران خويش را دنبال كرد و به علت سختگيري بيش از حد مقام خلافت، با تقيه بسيار شديد رفتار مي كرد و در به روي مردم، حتي عامه شيعه بسته و جز خواص شيعه كسي را اجازه ملاقات نمي داد با اين حال اكثر اوقات زنداني بود [1] .

يك سال و چند ماه كه از امامت امام عسكري گذشت مردم با مهتدي بالله (255ه) بيعت كردند، گرچه او طريق زهد پيش گرفت و ملاهي را از خود دور كرد. و مي خواست مثل عمر بن عبدالعزيز در ميان عباسيان باشد [2] ولي طبق روايات با امام حسن عسكري (ع) بدرفتاري كرد و آن حضرت را به زندان انداخت و قصد كشتن او را داشت كه خداوند ريشه عمر او را قطع كرد.

مسعودي مي گويد: از ابوهاشم روايت شده كه گفت: من با حضرت امام حسن عسكري در زندان مهتدي عباسي بوديم، امام عسكري به من فرمود: اين مرد ستمكار امشب از دنيا مي رود، خداوند رشته عمر او را قطع كرد و عمرش را به خليفه بعدي داد، من فرزندي ندارم ولي خداوند به همين زودي به لطف و كرم خويش پسري به من عنايت مي كند ابوهاشم مي گويد: وقتي كه ما آن شب را صبح كرديم تركها به مهتدي عباسي حمله كردند و عموم مردم هم به جهت اين كه مهتدي به عقيده گروه معتزله و قدريه معتقد شده بود با آنان همكاري كردند و مهتدي بالله را كشتند و به جاي مهتدي، معتمد را نصب كردند و با او بيعت نمودند، قبل از اين كه مهتدي كشته شود او قصد داشت كه امام حسن عسكري را شهيد كند، ولي خدا او را به خودش مشغول كرد تا اين كه كشته شد و به سوي دردناكترين عذاب خدا حركت كرد [3] .

شيخ مفيد و ديگران از احمد بن محمد روايت كرده اند كه گفت: مهتدي عباسي دست به كشتار مواليان ترك و وابستگان خود زد. من نامه به حضرت عسكري نوشتم كه: سپاس خداي را كه او را از ما به خود مشغول ساخت، زيرا من شنيده بودم شما را تهديد كرده و گفته است كه من ايشان را از روي زمين بر مي دارم، حضرت عسكري به من نوشت: اين سخن، عمر او را كوتاهتر كرد از امروز پنج روز بشمار و روز ششم پس از خواري و ذلتي كه به او برسد، كشته خواهد شد و چنان هم شد [4] .

صاحب خرايج از عيسي بن صبيح روايت كرده است كه گفت: در زماني كه ما در زندان بوديم، امام حسن عسكري (ع) را نيز به زندان آوردند و من او را مي شناختم، به من فرمود: تو الان شصت و پنج سال و چند ماه و چند روز عمر كرده اي، تصادفاً همراه من كتاب دعائي بود كه تاريخ تولد من در آن نوشته شده بود به آن مراجعه كردم ديدم چنان بود كه آن حضرت به من خبر داد. بعد فرمود: فرزندي روزي تو شده؟ گفتم: نه، فرمود: اللهم ارزقه ولداً يكون له عضداً فنعم العضد الولد خدايا به او فرزندي روزي كن كه عضد و بازوي او باشد چه اين كه فرزند خوب بازوئي است. سپس به اين شعر متمثل شد:



من كان ذا ولدٍ يُدرك ظلامته

ان الذليل الذي ليست له عضدٌٌ



هر كس صاحب فرزند باشد، داد خود را مي گيرد، ذليل كسي است كه بازو ندارد.راوي مي گويد:

من گفتم تو فرزند داري؟ فرمود: آري، به خدا قسم به اين زودي خداوند پسري بر من كرامت فرمايد كه: يملاء الارض قسطاً و عدلاً زمين را از عدل و داد پر كند. اما الان فرزند ندارم، آن وقت به اين دو شعر متمثل گرديد:



لعلّك يوماً ان تراني كانما

بنيّ حواليّ الاسود اللّوابد



فان تميماً قبل ان يلدالحصي

اقام زماناً و هو في الناس واحد [5] .



آري شكوه و عظمت آن حضرت در زندان طوري بود كه زندانيان و زندانبانان را به شدت تحت تأثير قرار مي داد. با اين كه زندانبانان آن حضرت را از بدترين اشخاص انتخاب مي كردند باز در اثر مشاهده حالات روحاني و ملكوتي آن حضرت از ارادتمندان و شيفتگان او مي گرديدند و اين موضوع عباسيان را بيشتر رنج مي داد.

گويند: زماني كه امام حسن عسكري در زندان بود، عباسيان و صالح بن علي و ديگر منحرفان از ناحيه اهل بيت به نزد صالح بن وصيف (كه حضرت در خانه او زنداني بود) رفتند و به او گفتند: بر ابومحمد سخت گيري كن و به او روي خوش نشان نده صالح گفت: چه كنم با او؟ من دو مرد از بدترين كساني كه مي توانستم پيدا كنم بر او گماشتم، آن دو نفر در اثر مشاهده رفتار آن حضرت، از لحاظ عبادت و نماز و روزه خيلي كوشا شدند من به آن دو نفر گفتم: در او چه خصلت است؟ گفتند: چه مي گوئي درباره مردي كه روز را روزه مي گيرد و تمام شب را عبادت مي كند، نه سخني مي گويد و نه به چيزي سرگرم مي شود چون به او نگاه مي كنيم، رگهاي گردن ما مي لرزد و حالي به ما دست مي دهد كه نمي توانيم خود را نگه داريم. عباسيان كه اين سخنان را چنين شنيدند، سرافكنده و نوميد برگشتند [6] .

مدت دو سال و چند ماه كه از امامت امام عسكري (ع) گذشت مهتدي بالله عباسي بر دست غلامان كشته شد و پس از مرگ وي امام فوراً آزاد گرديد [7] و پسر عمش احمد بن جعفر متوكل ملقب به معتمد علي الله به جاي وي نشست و اين واقعه در سال 256 ه اتفاق افتاد. معتمد نيز مثل مهتدي بر امام حسن عسكري سخت گرفت و محدويتهاي بسياري بر آن حضرت تحميل كرد و او را مكرر به زندان انداخت و به دست بدترين و خشن ترين زندانبانان سپرد تا او را به بدترين وضع شكنجه نمايند.

شيخ مفيد و ديگران از جمعي از اصحاب روايت كرده اند كه امام حسن عسكري را به نحرير (خادم مخصوص خليفه عباسي) سپردند تا نزد او زنداني باشد، او بر حضرتش سخت گرفت و اذيتش مي كرد، زنش به او گفت: واي بر تو، از خدا بترس، نمي داني چه شخصي در منزل تو است؟ و شايستگي و خصوصيات اخلاقي حضرت را براي او بيان كرد و گفت: من درباره او بر تو نگرانم، مرد گفت: او را ميان درندگان مي اندازم و همين كار را هم كرد و شك نداشتند كه درندگان او را خواهند خورد، ولي امام را ديدند به نماز ايستاده و درندگان هم دور او حلقه زده اند، پس دستور داد آن حضرت را به خانه آوردند [8] .

شيخ مفيد به سند خود از محمد بن اسماعيل علوي روايت كرده كه گفت: حضرت عسكري را نزد علي بن اوتاش زندان كردند و اين مرد سختترين دشمنان آل محمد (ص) بود و بسيار با خشونت نسبت به فرزندان و خاندان ابي طالب رفتار مي كرد و به او دستور داده بودند هر چه مي تواند نسبت به او سخت گيري و بد رفتاري كند گويد: بيش از يك روز نگذشت كه آن مرد در برابر آن حضرت صورت بر خاك نهاد (كنايه از شدت فروتني است) و به جهت احترام و بزرگداشت آن حضرت در برابرش ديده به او نمي انداخت و سر به زير بود و هنگامي كه حضرت از پيش او بيرون رفت آن مرد از بهترين شيعيان خوش عقيده و ستايشگران حضرت شده بود [9] .

در روايت آمده است زماني كه معتمد امام حسن عسكري را زنداني كرد و به دست علي بن حزين سپرد. معتمد دائماً خبر آن حضرت را از علي بن حزين مي پرسيد او مي گفت: روزها روزه مي گيرد و شبها نماز مي خواند. يكي از روزها معتمد از زندانبان سراغ امام را گرفت، علي بن حزين همان جواب را گفت. معتمد گفت: همين ساعت به نزد او برو و سلام مرا به آن حضرت برسان، و به او بگو آزاد هستي و به منزل خود برگردد.

علي بن حزين مي گويد: من به در زندان آمدم، الاغ زين كرده اي را ديدم خدمت آن حضرت رفتم ديدم كه نشسته و لباسهاي خود را پوشيده وقتي كه مرا ديد از جاي خود بلند شد، من پيغام معتمد را به آن حضرت رساندم آن حضرت سوار شد، وقتي كه سوار شد كمي توقف كرد. من گفتم: براي چه توقف كردي؟ فرمود: براي اين كه جعفر هم خارج شود، گفتم: معتمد مرا دستور داد تنها ترا آزاد كنم، فرمود، برو نزد معتمد و به او بگو: من و جعفر از يك خانه خارج شديم، اگر من برگردم و جعفر همراه من نباشد عيبي دارد كه بر تو مخفي نيست. زندانبان رفت و برگشت. گفت معتمد جعفر را به خاطر شما آزاد كرده، زيرا جعفر را به جهت جنايتي كه در حق خود و شما كرده بود و حرفي كه درباره شما زده بود، زنداني كرده بودم، جعفر هم آزاد شد به همراه امام به خانه آن حضرت آمد [10] .

طبق نقل مسعودي از محمودي روايت شده كه گفت: در آن موقعي كه امام حسن عسكري (ع) از زندان معتمد خارج شد، خط آن حضرت را ديدم كه نوشته: يريدون ليطفؤوا نورالله بافواههم و الله متمّ نوره و لو كره الكافرون [11] (مي خواهند كه نور خدا را با دهانشان خاموش كنند، خداوند نور خود را كامل مي كند ولو اين كه كافران را خوش نيايد) [12] .

از روايات ظاهر مي شود كه امام حسن عسكري در طول شش سال امامت خود بيشتر اوقات در زندان بود و موقعي هم كه در زندان نبود در خفا و تقيه مي زيست زيرا عباسيان محدوديتهاي بسياري بر آن حضرت تحميل كرده و او را توسط جاسوسان خود محاصره كرده بودند. و به همين دليل اكثر شيعيان از تماس آزاد با آن حضرت محروم بودند. تنها برگزيدگان از هوادارانش مي توانستند شخصاً آنهم از پشت پرده با آن حضرت تكلم نمايند. بعضيها گفته اند:

كه اين عمل مقدمه اي بود براي غيبت امام زمان (عج) كه شيعيان به آن عادت كنند و از غيبت امام وحشت نكنند. يا به وسيله نامه با او ارتباط داشته باشند [13] .

سبب اينهمه فشار اين بود كه اولاً در آن زمان جمعيت شيعه كثرت وقدرتشان غيرقابل توجه شده بود، بدين جهت مقام خلافت بيش از پيش ائمه را تحت مراقبت در آورده بودند ثانياً مقام خلافت پي برده بود كه خواص شيعه براي امام يازدهم فرزند معتقدند و طبق رواياتي كه از خود امام يازدهم و هم از پدرانش نقل مي كنند فرزند او را مهدي موعود مي شناسند كه به موجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پيغمبر اكرم(ص) خبر داده بود و او را امام دوازدهم مي دانند از اين جهت امام حسن عسكري بيشتر از امامان ديگر تحت مراقبت مقام خلافت در آمده بود و خليفه عباسي تصميم قطعي گرفته بود كه به هر طريق باشد به قضيه امامت شيعه پايان بخشد و در اين خانه، براي هميشه ببندد.

در همين حال و با وجود چنين وضعيت بحراني امام يازدهم بوسيله سازمان مخفي وكالت با شيعيان در ارتباط بوده و آنها را به وسيله وكلا و نمايندگان خود رهبري و راهنمائي مي كرد. امام در نزد وكلاي خود نمونه خط و امضائي داشت كه به وسيله آن، نامه امام را مي شناختند [14] .

مسعودي از محمد بن عبيدالله روايت كرده كه گفت: من روزي براي امام حسن عسكري نامه نوشتم، آن حضرت را از اختلافات شيعيان و دوستان خبر دادم از آن بزرگوار خواستم كه دليلي اظهار كند، در جوابم نوشت: خداي سبحان با مردم عاقل گفتگو مي كند، هيچ كسي به اندازه خاتم پيامبران دليل و برهان نياورده، ولي آن مردم مي گفتند: رسول خدا جادوگر و دروغگو است و خدا هم هدايت كرد آن افرادي را كه بايد هدايت كند، آري دل بيشتر مردم به وسيله ي دليل و برهان تسكين پيدا مي كند.

موقعي كه خدا به ما اجازه دهد تكلم مي كنيم، وقتي كه ما را ممنوع كند ساكت مي شويم. اگر خدا دوست نمي داشت كه حق را ظاهر و آشكار كند پيغمبران مژده دهنده و ترساننده را نمي فرستاد كه در اوقاتي با حال ضعف و قوت حق را آشكار كنند و در اوقاتي سخن مي گويند تا امر خدا اجرا شود و حكم پروردگار براي طبقات مختلف مردم نافذ گردد.

كسي كه بينا باشد راه نجات را طي كند، به لطف حق چنگ مي زند به شاخه محكمي چنگ خواهد زد، شك و ريبي نخواهد داشت و غير از من پناهگاهي براي او نمي باشد. طبقه ديگري هستند كه حق را از اهل حق نمي گيرند، آنان نظير مسافر دريا هستند كه در موقع موج دريا موج مي زنند و در موقع سكون دريا ساكن مي شوند. طبقه ديگري هستند كه شيطان بر آنان مسلط شده، دأب آنان اين است كه اهل حق را برطرف كنند، اهل حق را به وسيله ي باطل و هوا و هوس از بين ببرند، آنان كافر و ذاتاً حسودند.

افرادي را كه اين طرف و آن طرف مي روند رها كن، زيرا چوپان موقعي كه بخواهد گوسفندان خود را جمع كند با مختصر تلاشي آنها را جمع خواهد كرد، راجع به اختلاف دوستان ما نوشته بوديد موقعي كه (درباره امر امامت) وصيت و كتابهائي در بين باشد جاي شك و ترديدي نخواهد بود، كسي كه در مجلس قضاوت بنشيند، به قضاوت اولي و سزاوارتر است. آن افرادي را كه بايد محافظت كني نيكو محافظت كن، از طلب رياست و فاش كردن اسرار برحذر باش زيرا اين دو موضوع انسان را به وادي هلاكت خواهد كشيد [15] .


پاورقي

[1] ارشاد، ص324 - كافي، ج1، ص512 - مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص429.

[2] تاريخ گزيده، ص330.

[3] ترجمه اثبات الوصيه، ص474.

[4] ارشاد، ص324 - كافي، ج1، ص510 - اعلام الوري، ص356.

[5] بحار، ج50 ص7 - 276.

[6] كافي، ج1، ص512 - ارشاد، ص324.

[7] بحار، ج5، ص303.

[8] ارشاد، ص324 - با كمي تفاوت كافي، ج1، ص513.

[9] ارشاد، ص322 - كافي، ج1، ص508.

[10] ترجمه اثبات الوصية، ص6 - 475.

[11] سوره صف، آيه 8.

[12] ترجمه اثبات الوصية، ص478.

[13] مناقب ابن شهراشوب، ج3، ص533 - صبحي نظريات الامامه، ص394 صبع قاهره، 1969م.

[14] كافي، ج1، ص513.

[15] ترجمه اثبات الوصيه، ص4 - 463.