بازگشت

دوران زندگي


دردو بخش:

1 - قبل از امامت (22 سال) از 232تا254 ه. ق.

2 - دوران امامت (6 سال) از 254 تا 260 ه. ق.

آن حضرت، همواره تحت نظر و در زندان طاغوتهاي عصر خود بود، سرانجام با زهر جفا به شهادت رسيد.

ميلاد فرخنده در روز هشتم ربيع الثاني - ويا 24 ربيع الاوّل 232 هجري و در مدينة الرسول خانه شريف امام هادي عليه السلام به پيشواز دوّمين فرزندش از بانوئي دانا و پارسا كه او را حديث يا سليل مي خواندند، رفت. [1] تا سال 243 ه در مدينه ماند زيرا چنين به نظر مي رسد كه پس از اين سال همراه با پدر بزرگوار خويش به پايتخت خلافت عبّاسي يعني شهرسُرّمن رأي منتقل شد و در آنجا با پدر خود در منطقه اي به نام عسكرمسكن گزيد و بر همين اساس ملقب به عسكري شد.

علاوه بر اين لقب، آن حضرت را به القاب ديگري نيز مي خواندند كه عبارتند از:

صامت، هادي، رفيق، زكي، نقي.

اين القاب خود منعكس كننده خصلتهاي پسنديده اي هستند كه در طول زندگي آن حضرت براي مردم ظاهر شد.

كنيه او "ابو محمّد" بود و عامه مردم آن حضرت و پدر و جد او را ملقب به ابن الرضا مي كردند. [2] .

امام حسن عسكري عليه السلام برادري داشت از خودش بزرگ تر كه او را محمّد مي خواندند.

اين محمّد مردي بزرگ و والامقام بود چنانكه چشمان شيعيان بدو به عنوان جانشين پدرش دوخته شده بود.

زيرا وي بزرگ ترين فرزند امام هادي بود امّا حضرت هادي به ياران وخواص اشاره مي كرد كه امام بعد از وي امام حسن خواهد بود.

و محمّد (برادر امام حسن) نيز عملاً در سن جواني از دنيا رفت و اينك مزار او در جايي ميان بغداد و سامراء واقع است و زوار به گرد حرمش جمع مي آيند و خدا را مي خوانند و خدا هم براي بزرگداشت محمّد وپدران پاكش، دعاي آنها را مستجاب مي گرداند.

با وفات "سيد محمّد" (نامي كه وي بدان در ميان مردم شناخته شده است) همه دانستند كه يازدهمين امام، ابو محمّد حسن خواهد بود.

براي توضيح بيشتر امام هادي عليه السلام در كنار جنازه فرزندش محمّد، خطاب به امام حسن عسكري فرمود: "فرزندم براي خدا سپاسي تازه به جاي آر كه درباره تو فرماني تازه پديد آورد".

شايد، آنچه كه خداوند براي او پديد آورد نعمت اتفاق و عدم بروزاختلاف پيرامون امامت او پس از پدرش بوده باشد.

زيرا پس از وفات محمّد، آن حضرت بزرگ ترين فرزند پدرش محسوب مي شد.

اگر چه امامت موهبت الهي است كه اصلاً با ملاكهايي همچون سن ونظاير آن پيوستگي ندارد.

دليل ما بر اين نكته آن است كه امام هادي عليه السلام پيش ازوفات پسرش محمّد (معروف به سيد محمّد) به امامت حسن اشاره مي فرمود چنانكه روايات ديگري نيز در تأييد اين مطلب (امامت امام حسن) از سوي پدران بزرگوار آن حضرت نقل شده است.

بياييد با هم برخي از نصوصي را كه شيعه بر محتواي آنها اتفاق دارد بخوانيم.

اين روايات بر امامت امام حسن عسكري از دلالت كافي برخوردارند.

علي بن عمر نوفلي گويد: با امام هادي در خانه اش بودم كه ابو جعفر برما گذشت.

پرسيدم: آيا اين صاحب ماست؟ فرمودند: نه، صاحب شما حسن است. [3] .

علي بن عمرو عطار در روايتي گويد: در زمان حيات محمّد (سيد محمّد) خدمت حضرت هادي رسيدم و من گمان مي كردم او امام يازدهم است، به آن حضرت عرض كردم: فدايت شوم! كدام يك از فرزندانت رابه امامت تخصيص دهم؟ فرمود: هيچ يك را تخصيص ندهيد تا فرمان من براي شما صادر شود، بعد از آن نامه اي نوشتم كه اين امر(امامت) دردست كيست.

آنگاه براي من نوشت: در دست فرزند بزرگترم و ابو محمّد از جعفر بزرگتر بود. [4] .

اين جعفر همان كسي است كه بعداً ملقّب به كذاب يا تواب شد زيرا مدّتي ادعاي امامت كرد و سپس از ادعاي خود بازگشت و توبه كرد.

ابوجعفر(سيد محمّد) بزرگ ترين فرزند امام هادي عليه السلام بود.

امّا چنانكه پيداست او در آن هنگام دنيا را بدرود گفته بود.

امام هادي به ابو بكر فهفكي نامه اي نگاشت و به او فرمود: "فرزندم ابو محمّد از ديگر خاندان محمد نيك سرشت تر و حجّت و برهانش ازديگران استوارتر است و او بزرگترين فرزندان من است و جانشين من وزمام و احكام امامت به وي مي رسد.

پس هر چه مي خواهي از من بپرسي، از او سؤال كن كه آنچه بدان نيازمندي نزد اوست". [5] .

امام جوادعليه السلام نيز به اين حقيقت اشاره كرده و در حديثي كه توسّط عقر فرزند دلف روايت شده، آمده است: "از ابو جعفر، محمّد بن علي الرضا، شنيدم كه مي فرمود: پيشواي پس از من فرزندم علي است، فرمان او فرمان من و گفتار او گفتار من، و طاعت از او طاعت از من و پيشواي پس از او فرزندش حسن است". [6] .

بعلاوه روايات مستفيضي از سوي پيشوايان مورد اعتماد حديث به نقل از پيامبر وارد شده كه تعداد ائمه اثني عشر و نام و صفات آنها را بيان كرده است تا آنجا كه در مؤمنان جاي ترديدي در اين نكته باقي نمي گذارد كه پس از امام هادي حجّت بالغه خداوند سرور ما حضرت امام حسن عسكري عليه السلام است.

بدينسان وظيفه امامت اسلامي و خلافت الهي پس از وفات امام هادي به امام حسن عسكري كه در آن هنگام 23 سال از سن شريفش مي گذشت انتقال يافت.

سالهايي كه آن حضرت امامت مردم را عهده دار گرديد مصادف شد با بقيه دوران حكومت معتز عبّاسي و پس از آن حكومت مهتدي و در نهايت پنج سال از حكومت معتمد. [7] .

صفات و كرامات امام حسن عسكري برخي از معاصران امام او را چنين وصف كرده اند: آن حضرت سبزه بود وچشماني فراخي داشت، بلند بالا و زيبا چهره و خوش هيكل وجوان بود و از شكوه و هيبت بهره داشت. [8] .

شكوه و عظمت او را وزير دربار عبّاسي در عصر معتمد، يعني احمد بن عبيداللَّه بن خاقان، به وصف كشيده است اگر چه او خود سر دشمني باعلويها را داشت و در گرفتار كردن آنها مي كوشيد، در وصف آن حضرت چنانكه در روايت كليني آمده چنين گفته است: در شهر "سُرّمن رأي" هيچ كس از علويان را همچون حسن بن علي بن محمّد بن الرضا، نه ديدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف وبزرگواري وكرمش، در ميان خاندانش و نيز در نزد سلطان و تمام بني هاشم همتايي چون او نديدم.

بني هاشم او را بر سالخوردگان وتوانگران خويش مقدّم مي دارند و بر فرماندهان و وزيران و دبيران وعوام الناس او را مقدّم مي كنند و درباره او از كسي از بني هاشم وفرماندهان ودبيران و داوران و فقيهان و ديگر مردمان تحقيق نكردم جز آنكه او را در نزد آنان در غايت شكوه و ابهّت و جايگاهي والا و گفتار نكو يافتم و ديدم كه وي را بر خاندان و مشايخش و ديگران مقدّم مي شمارند و دشمن و دوست از او تمجيد مي كنند. [9] .

شاكري يكي از كساني كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصيف وي چنين گفته است: "استاد من (امام عسكري عليه السلام) مرد علوي صالحي بود كه هرگز نظيرش را نديدم، روزهاي دو شنبه و پنج شنبه در سامره به دار الخلافه مي رفت، در روز نوبه، عدّه بسياري گرد مي آمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هياهوي تماشاچيان پر مي شد و راه آمد و شد بند مي آمد، وقتي كه او مي رسيد هياهوي مردم آرام مي شد و چهار پايان كنارمي رفتند و راه باز مي شد به طوري كه لازم نبود جلوي حيوانات را بگيرند.

سپس او داخل مي شد و در جايگاهي كه برايش آماده كرده بودند،مي نشست و چون عزم خروج مي كرد ودربانان فرياد مي زدند:چهارپاي ابو محمّد را بياوريد.

سرو صداي مردم وحيوانات فرو مي نشست وبه كناري مي رفتند تا آن حضرت سوار مي شد و مي رفت".

شاكري در توصيف امام مي افزايد:در محراب مي نشست و سجده مي كرد در حالي كه من پيوسته مي خوابيدم و بيدار مي شدم و مي خوابيدم در حالي كه او در سجده بود، كم خوراك بود.

برايش انجير و انگور و هلو و چيزهايي شبيه اينها مي آوردند و او يكي دو دانه از آنها مي خورد ومي فرمود: محمّد! اينها را براي بچّه هايت ببر.

من گفتم: تمام اينها را؟او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از اين نديدم. [10] .

" هنگامي كه طاغوت بني عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضي ازعبّاسيان به صالح بن وصيف كه مأمور زنداني كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگير و او را آسوده مگذار".

صالح گفت: با او چه كنم؟ من دو تن ازبدترين كساني را كه توانستم پيدا كنم، يافتم و آنها را مأمور وي ساختم واينك آن دو در عبادت و نماز به جايگاهي بزرگ رسيده اند.

سپس دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسيد: واي بر شما! شما با اين مرد (امام حسن) چه كرديد؟ آن دو گفتند: چه توانيم گفت درباره مردي كه روزها روزه مي دارد وتمام شب را به نماز مي ايستد و با كسي هم سخن نمي شود و به كاري جز عبادت نمي پردازد.

چون به ما مي نگرد به لرزه مي افتيم و چنان مي شويم كه اختيارمان از كف بيرون مي شود! [11] .

همه از ارزش و نهايت كرامت آن حضرت در پيشگاه پروردگارش آگهي داشتند، تا آنجا كه معتمد خليفه عبّاسي وقتي در آن شرايط بحراني ونا آرامي كه هر خليفه تنها يك يا چند سال معدود بر تخت خلافت مي توانست بنشيند، روي كار آمد.

نزد امام عسكري عليه السلام رفته از وي خواست كه دعا كند تا خلافت او بيست سال به طول انجامد به نظرمعتمد اين مدّت در قياس با مدّت زمامداري خلفاي پيش از وي بسياردراز بوده است! امام عليه السّلام نيز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو را دراز گرداند! دعاي امام در حقّ معتمد اجابت شد و وي پس از بيست سال در گذشت [12] .

اين يكي از كرامتهاي امام عليه السلام است در حالي كه كتابهاي حديث ازكرامتهاي بي شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله اين كتاب مختصر بيرون است، آكنده و سرشار مي باشد.

مقصود ما از ذكر برخي از كرامات امام براي اين است كه به حقّ او آگاه شويم و اين نكته را دريابيم كه ائمه هدي عليهم السلام، همه نور واحدند و از ذريّتي پاك كه خدا براي ابلاغ و اتمام حجّتش و اكمال نعمتهايش بر ما، آنها را برگزيد.

بگذاريد با هم به راويان گوش بسپاريم تا ببينيم چگونه اين كرامتها را براي ما بيان مي كنند:

1 - يكي از راويان به نام ابو هاشم گويد: محمّد بن صالح از امام عسكري عليه السلام درباره اين فرموده خداي تعالي: (للَّهِ ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْد). [13] .

"امر از آن خداست از قبل و از بعد. "پرسيد: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پيش از آنكه بدان امر كرده باشد وباز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد.

من با شنيدن اين جواب با خود گفتم: اين همان سخن خداست كه فرمود: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ

[14] .

خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانيان. " پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتي: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ."

من گفتم.

گواهي مي دهم كه توحجّت خدايي و فرزند حجّت خدا بر خلقش. [15] .

2 - يكي ديگر از راويان به نام علي بن زيد نقل مي كند كه همراه با امام حسن عسكري عليه السلام از دار العامه به منزلش آمدم.

چون به خانه رسيد و من خواستم بر گردم فرمود: اندكي درنگ كن.

سپس به من اجازه ورود داد وچون داخل شدم دويست دينار به من داد و فرمود: با اين پول براي خود كنيزي بخر كه فلان كنيز تو مُرد.

در صورتي كه وقتي من از خانه بيرون آمدم آن كنيز در كمال نشاط وخرّمي بود.

چون برگشتم غلام را ديدم كه گفت: همين حالا كنيزت فلاني بمرد.

پرسيدم: چطور؟ گفت: آب درگلويش گير كرد و جان داد. [16] .

3 - ابو هاشم جعفري گويد: از سختي زندان و بند و زنجير به امام عسكري شكايت بردم.

آن حضرت برايم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود مي گزاري پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خود به جاي آوردم.

[17] .

4 - از ابو حمزه نصير خادم روايت شده كه گفت: بارها شنيدم كه امام عسكري عليه السلام با غلامانش و نيز ديگر مردمان با همان زبان آنها سخن مي گويد در حالي كه در ميان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند.

از اين امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدينه به دنيا آمده و تا زمان وفات پدرش در بين مردم ظاهر نشده و هيچ كس هم او را نديده پس اين امرچگونه ممكن است؟ من اين سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كرد وفرمود: خداوند حجّت خويش را از بين ديگر مخلوقاتش آشكار ساخت و به او معرفت هر چيز را عطا كرد.

او زبانها ونسبها و حوادث را مي داند و اگر چنين نبود هرگز ميان حجّت خدا و پيروان او فرقي ديده نمي شد. [18] .

5 - امام را به يكي از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحرير نام داشت تا امام را در منزل خود زنداني كند.

زن نحرير به وي گفت: از خدا بترس.

تو نمي داني چه كسي به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهيزگاري امام را به شوهرش يادآوري كرد و گفت: من بر تو از ناحيه او بيمناكم،نحرير به او پاسخ داد: او را ميان درندگان خواهم افكند.

سپس درباره اجراي اين تصميم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت.

آنها هم به او اجازه دادند.

اين عمل در واقع به مثابه يكي از شيوه هاي اعدام در آن روزگاربوده است.

نحرير، امام را در برابر درندگان انداخت و ترديد نداشت كه آنها امام را مي درند و مي خورند.

پس از مدّتي به همان محل آمدند تا بنگرند كه اوضاع چگونه است.

ناگهان امام را ديدند كه به نماز ايستاده است ودرندگان گرداگردش را گرفته اند. [19] .

لذا دستور داد او را از آنجا بيرون آوردند.

6 - از همداني روايت كرده اند كه گفت: به امام عسكري نامه اي نوشتم و از او خواستم كه برايم دعا كند تا خداوند پسري از دختر عمويم به من عطا فرمايد.

آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود.

پس چهار پسر برايم به دنيا آمد. [20] .

7 - عبدي روايت كرده است: پسرم را به حال بيماري در بصره رها كردم و به امام عسكري عليه السلام نامه اي نگاشتم و از وي تقاضا كردم كه براي بهبود پسرم دعا كند.

آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بيامرزد. راوي گويد: نامه اي از بصره به دستم رسيد كه در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزي كه امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافي كه ميان شيعه درگرفته بود، در امامت ترديد داشت. [21] .

8 - يكي از راويان از شخصي به نام محمّد بن علي نقل مي كند كه گفت:كار زندگي برما سخت شد.

پدرم گفت: بيا برويم نزد اين مرد، يعني حضرت عسكري عليه السلام، مي گويند مردي بخشنده است.

گفتم: او را مي شناسي؟گفت: نه او را مي شناسم و نه تا به حال او را ديده ام.

به قصد منزل او در حركت شديم.

در بين راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجيم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دويست درهم براي لباس و دويست درهم براي آرد و صد درهم براي هزينه.

محمّد فرزندش گويد: من نيز با خود گفتم، اي كاش او سيصد درهم براي من دستور دهد، صد در هم براي خريد يك مركوب و صد درهم براي هزينه و صد درهم براي پوشاك تا به ناحيه جبل (اطراف قزوين) بروم.

چون به سراي امام رسيديم، غلامش بيرون آمد و گفت: علي بن ابراهيم وپسرش محمّد وارد شوند.

چون داخل شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: چرا تا الان اينجا نيامدي؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم داشتم شما را با اين حال ديدار كنم.

چون از محضر آن امام بيرون آمديم غلامش نزد ما آمد و كيسه اي به پدرم داد و گفت: اين 500 درهم است! دويست درهم براي خريد لباس ودويست درهم براي خريد آرد و صد درهم براي هزينه.

آنگاه كيسه اي ديگر در آورد و به من داد و گفت: اين سيصد درهم است! صد درهم براي خريد يك مركوب و صد درهم براي خريد لباس و صد درهم براي هزينه، ولي به ناحيه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جايي در اطراف بغداد) ركت كن. [22] .

9 - در روايتي از علي بن حسن بن سابور روايت شده است كه گفت: درزمان حيات امام حسن عسكري عليه السلام در سامراء خشكسالي روي داد.

خليفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براي خواندن نمازِ باران ازشهر بيرون روند.

سه روز پياپي رفتند و هر چه دعا كردند باران نباريد.

در چهارمين روز، بزرگ مسيحيان (جاثليق ) وراهبان وتعدادي ازمسيحيان در اين مراسم شركت كردند.

در ميان آنها راهبي بود كه هرگاه دست خويش را به سوي آسمان بالا مي برد، باران باريدن مي گرفت، مردم از كار او در دين خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دين نصاري گراييدند.

خليفه كسي را به سراغ امام عسكري عليه السلام كه در زندان بود فرستاد.

اورا از زندان نزد خليفه آوردند.

خليفه گفت: امّت جدّت را درياب كه هلاك شدند.

امام فرمود: به خواست خداي تعالي فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و ترديد را بر طرف خواهم كرد.

روز پنجم كه رئيس نصاري و راهبان بيرون آمدند، حضرت با عدّه اي از ياران بيرون رفت.

همين كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوي آسمان بلند كرده بود به يكي از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه ميان انگشتانش بود، بگيرد.

غلام فرمان امام را اطاعت كرد و از بين انگشتان او استخوان سياهي را در آورد.

امام عسكري استخوان را در دست گرفت و فرمود: اينك دعا كن و باران بخواه.

راهب دعا كرد، امّا ابرهايي كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشيد پيدا شد!! خليفه پرسيد: ابو محمّد! اين استخوان چيست؟ امام عليه السلام فرمود: اين مرد از كنار قبر يكي از پيامبران گذر كرده و اين استخوان را برداشته است.

و هيچ گاه استخوان پيامبري را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باريدن گيرد. [23] .

10 - ابو يوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصير يعني شاعر كوتاه قد.

روايت كرده است كه پسري برايم زاده شد و تنگدست بودم.

به عدّه اي يادداشتي نوشتم و از آنها كمك خواستم.

با نا اميدي بازگشتم به گرد خانه امام حسن عليه السلام يك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزه كه كيسه اي سياه در دست داشت بيرون آمد.

درون كيسه چهار صد درهم بود.

او گفت: سرورم مي گويد: اين مبلغ را براي نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراي تو بركت قرار دهد. [24] .

11 - ابو هاشم گويد: يكي از دوستان امام عليه السلام نامه اي به او نوشت و ازاو خواست دعايي به وي تعليم دهد.

امام به او نوشت: اين دعا را بخوان: "يا أَسْمَعَ السَّامِعينَ، وَيا أَبْصَرَ الْمُبْصِرينَ، وَيا عِزَّ النَّاظِرينَ، وَيا أَسْرَعَ الْحاسِبينَ، وَيا أَرْحَمَ الرَّاحِمينَ، وَيا أَحْكَمَ الْحاكِمينَ، صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لي في رِزْقي وَمُدَّ في عُمْري، وَامْنُنْ عَلَيَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْني مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بي غيري".

ابو هاشم گويد: با خود گفتم: خدايا، مرا در حزب و زمره خويش قرار ده.

پس امام عسكري عليه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نيز اگر به خدا ايمان داشته باشي و پيامبرش را تصديق كني و اوليايش را بشناسي و آنان را پيرو باشي در حزب و گروه او هستي پس شاد باش! [25] آنچه گفته شد، گزيده اي اندك از كرامات امام عسكري عليه السلام است.

امّا كرامتهاي فراوان ديگري نيز از آن حضرت به ظهور رسيده كه اين اوراق،گنجايش آن را ندارند و بسياري ديگر نيز هست كه راويان، آنها را نقل نكرده اند.

بدليل همين كرامتها بود كه مردم به ايشان به عنوان جانشين بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذريّه آن حضرت ايمان داشته اند.

نظاره گر عصر خود خواننده ارجمندي كه همراه ما زندگي پيشوايان هدايتگر را دنبال كرده به نيكي مي داند كه نقش ائمه عليهم السلام امتداد نقش پيامبران است و رسالت آنان همان رسالت جاودانه اي است كه كتابهاي آسماني، نويد آن را داده اند.

اين رسالت عبارت است از دعوت مردم به خداوند و ترغيب آنان در كسب پاداش از سوي خداوند و بيم دادنشان از كيفر سخت الهي!!و وا داشتن مردم به تبعيّت از رضوان و خشنودي كردگار و پاك كردن نفوس آنان از رذايل و پليديها و تطهير آنها با عشق و ايمان و خوي والا و سرانجام آموختن دستورات ديني به آنها.

يكي از بزرگترين مسئوليّتهاي پيامبران رهبري جامعه مؤمن است بدانچه كه با اين مسئوليّت پيوند دارد، همانند تطبيق اصول و ارزشهاي الهي بر جزئيات زندگي روزانه و متبلور ساختن اين اصول در چهار چوب مواضع و عملكردها و فعاليتها تا آنجا كه پيامبرصلي الله عليه وآله و پيشواي پس از او وسپس صديقان به مثابه الگوها و حجّتهاي خداوند بر مردم در مي آيند وباب عذرها و بهانه ها بر روي آنان بسته مي شود و بايد سريع و قاطعانه عمل كنند و عزم خويش را با پرتوهاي درخشان اراده جزم سازند.

ازهمين روست كه نبايد نقش امام را تنها در صحنه سياسي، به معني محدود كلمه، محصور كرد، اگر چه سياست خود با ساير امور نيز در ارتباط وپيوند است.

آيا مگر فرهنگ بر سياست تأثير نمي گذارد؟ و مگر نه اينكه اقتصاد و تعليم وتربيت و سيستمهاي اجتماعي عواملي هستند كه سياست آنها را پديد مي آورد؟ بنابراين بايد ميان اين دو مفهوم از سياست تفاوت قائل شويم، يكي سياست به معني خاصّ است كه به معني اداره نيروهاي اجتماعي مؤثر درجهان حكومت است كه زمامداران و رهبران سياسي در پي آنند.

اين همان سياست مستقيم است (به عبارت ديگر سياست به معني محدود آن)

مفهوم ديگر سياست، معني عامّ آن است يعني پديد آوردن نيروهاي فعال در جامعه كه در نهايت در جهان حكومت تأثير مي گذارند.

اين سياست غير مستقيم است كه معمولاً مصلحان وصاحبان اصول تحوّل ساز به دنبال تحقّق آن حركت مي كنند (به عبارت ديگر سياست به معني عامّ آن ).

ترديدي نيست كه پيامبران و جانشينان آنها استراتژي تغيير و انقلاب اصلاح گرايانه را در تمام ابعاد فرهنگي نشر دعوت ( و تربيتي ) تزكيه نفوس ( و اجتماعي ) ساختن جامعه اي ايماني و تنظيم روابط آن رهبري مي كردند.

البته گاهي آنان نيز در پي سياست به معني خاصّ و محدود آن بوده اند، يعني كشور را به صورت انفرادي اداره مي كردند يا آنكه با ديگرنيروها در اداره كشور مشاركت مي جُستند.

پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه وآله نيز به اصلاح جامعه مكّه همّت گمارد و درآنجا هسته تجمع ايماني را بنيان نهاد و روابط آنها را نظم داد و سپس حكومت خويش را با استفاده از همان افراد، در مدينه منوره پايه ريزي كرد.

امام علي عليه السلام طي سالها خلافت ظاهري اش، سياست به شيوه مستقيم را پي گرفت در حالي كه پيش از اين و در زمان حكومت خلفاي پيش از خود عهده دار نقش اصلاح گرايانه بود ودر همان زمان به اشكال مختلف در سياست به شيوه مستقيم همكاري نموده، سهم مي گرفت.

ائمه اطهارعليهم السلام با تمام امكانات و قدرتي كه در اختيار داشتند كمر به اصلاح مي بستند و نيروي سياسي فعالي در جامعه پديد مي آوردند.

آنان ازراه رهبري مستقيم مؤمنان گزيده از پيروانشان به اين هدف نايل مي آمدند.

اين وضع همچنان ادامه داشت تا آنكه امام حسن عسكري عليه السلام به امامت رسيد.

آن حضرت در خلال سالهايي كه پيشوايي مسلمانان را برعهده داشت، اقدام به اداره شيعيان كرد.

شيعه اي كه در روزگار امام كاظم عليه السلام تبديل به وزنه سياسي بزرگي شده بود ودر دوران پس ازولايت عهدي امام رضاعليه السلام تا پس از غيبت امام زمان "عج" شيعيان را به عنوان يك قدرت سياسي به رسميت مي شناختند.

امام عسكري چگونه شيعه را اداره مي كرد؟ و چگونه از طريق شبكه وكلا كه در حقيقت نمايندگي او را بر عهده داشتند، در سرتاسر گيتي تشكّل پيدا كرد؟ ونامه نگاري ميان وكلا و آن حضرت چگونه انجام مي شد؟ اينها حقايقي است كه متأسفانه تاريخ كه تنها به وصف پادشاهان وجنگها وشبهاي باده گساري آنها اكتفا كرده، از آنها ذكري به ميان نياورده و زندگي مردم و جرياناتي را كه در جامعه وجود داشته، ناگفته گذارده است.

امّا احاديثي كه بسياري از جزئيات زندگي ائمه را در خود ثبت كرده،سند مورد وثوقي است كه مي توانيم از خلال مطالعه آنها به پاره اي ازحقايق پي ببريم ولي بايد در نظر داشت كه حتّي اين احاديث هم در همين حد باقي مي مانند و به تنهايي تمام تصويري را كه ما مايليم براي شناخت زندگي امام عليه السلام از آن بهره ببريم، منعكس نكرده است.

اين دوران همچون زندگي ديگر ائمه به ويژگي پنهانكاري مطلق متميز است آن هم نه فقط از ترس زمامداران طاغوتي بلكه به عنوان عملّيات احتياط آميز براي آينده و دگرگونيهائي كه بر آن حاكم بود و نيز به عنوان روشي در پرورش مردم براي آموزش حقايق بزرگتري كه قلب اكثر آنان تاب تحمّل سنگيني آن را نداشت.

آنچه در سطور بعد نقل مي كنيم پاره اي از حقايق مربوط به زندگي امام عسكري است كه البته بايد با شناخت خود از سيره ديگر ائمه عليهم السلام آن راكامل كنيم.

امام عسكري و تقيّه شديد از آنجا كه امام براي غيبت كبري زمينه سازي مي كرد ويكي از ويژگيهاي عصر غيبت تقيّه است، زندگي او حتّي بيشتر از ديگر امامان به شديدترين حالات پنهانكاري متمايز شده است.

ماجراهاي زير مي توانند گوشه اي ازحالات تقيّه را در دوران امام بازگو كنند:

الف - داوود بن اسود گويد: سرورم (امام عسكري عليه السلام) را فرا خواند وچوبي كه گويا پايه دري بود، گرد و دراز به اندازه كف دست، به من داد وفرمود: اين چوب را به عمري يكي از نمايندگان مقرب آن حضرت رسان.به راه افتادم.

در خياباني با يك سقّاء كه استري داشت رو به روگشتم.استر راه مرا سدّ كرده بود.سقّاء بانگ زد كه راه را باز بگذار.من همان تكه چوب را بالا بردم و بر استر زدم، چوب شكست.

به قسمت شكستگي چون نگاه كردم، چشمم به نامه هايي كه در آن تعبيه شده بود،افتاد.

شتابان چوب را در آستينم نهان كردم.

سقّاء شروع به داد و فرياد كرد و به من و سرورم دشنام داد. [26] .

امام از شيوه پنهانكاري اينگونه و با اين سطح عالي، حتّي براي رساندن نامه هايش از خانه اي به خانه ديگر و يا از شهري نزديك به شهر نزديك ديگر، استفاده مي كرد.

در پايان اين ماجرا هم مي بينيم كه حامل نامه به خاطر عدم رعايت اصول پنهانكاري باعتاب شديد مواجه مي گردد.

خادم امام به نقل از آن حضرت مي گويد: اگر شنيدي كسي به ما دشنام مي گويد به راهي كه به تو فرموده ام برو، مبادا در صدد جوابگويي بر آيي ويا بخواهي بداني كه آن شخص كيست؟ چون من در شهر و دياري بد زندگي مي كنم.

پس راه خود گير كه اخبار و احوال تو به ما مي رسد، اين نكته را بدان. [27] .

ب - شيوه سخن گفتن با اشاره و رمز در محافل شيعه امري بس شايع بوده است.

اين امر از بسياري از ماجراهايي كه نقل شده، كاملاً محسوس است.

در ماجراي زير به اين شيوه بر مي خوريم و همچنين ميزان عمق هشدار امام از مخالفت با تقيّه را در مي يابيم.

اجازه دهيد با هم به اين ماجرا گوش فرا دهيم: محمّد بن عبد العزيز بلخي گويد: روزي در خيابان گوسفندان بودم كه ناگهان امام عسكري را ديدم كه به قصد دار العامه.از خانه اش بيرون آمده بود.

با خود گفتم: اگر فرياد برآرم كه اي مردم اين حجّت خدا بر شماست، او را بشناسيد، آيا مراخواهند كشت؟ چون به من نزديك شد، انگشتان سبابه اش را بر دهانش گذارد به اين معني كه ساكت باش و همان شب آن حضرت را ديدم كه مي فرمود: يا پنهانكاري است يا كشته شدن پس از خدا بر خويشتن بترس. [28] .

ج - باز درباره به كارگيري شيوه سخن گفتن با اشاره به ماجراي علي بن محمّد بن حسن بر مي خوريم.

وي گويد: جماعتي از اصحاب ما از اهوازآمده بودند و من نيز با ايشان بودم.

سلطان به سوي صاحب بصره (كه دربصره خروج كرده بود و همان صاحب الزنج معروف است) آمده بود.

ما نيز براي ديدن امام عسكري عليه السلام (كه معمولاً براي اجراي اصل تقيّه، درچنين مناسباتي سلطان را همراهي مي كرد) آمده بوديم.

در حالي كه راه مي رفت و مي گذشت به او مي نگريستيم و خود ميان دو ديوار در سُرّمن رأي نشسته، بازگشتش را انتظار مي كشيديم.

آن حضرت بازگشت وهمين كه به موازات ما رسيد و به ما نزديك شد،ايستاد و دستش را به طرف كلاهش برد وآن را از روي سرش برداشت و به دست ديگرش داد و با آن يكي دست بر سرش كشيد و در چهره يكي ازافراد ما خنديد.

مرد فوراً گفت: گواهي مي دهم كه تو حجّت و برگزيده خداوندي.

به او گفتم: فلاني مشكل تو چه بود؟ گفت: من در مورد او شك داشتم.

پس با خود گفتم: اگر او باز گشت و كلاه از سر گرفت به امامتش اقرارمي كنم. [29] .

ويژگيهاي دوران امام عسكري چرخ تمدّن در هر يك از امّتهاي بشري به سوي فرجام فاجعه آميزخود شتاب مي جويد مگر آنكه مصلحان امّت به پا خيزند و كشتي حيات را از طوفانهاي هلاك وابرهاي فتنه دور سازند.

شايد آيه زير نيز به همين حقيقت اشاره داشته باشد: (فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً). [30] .

"پس چرا نبود از قرنهاي پيش از شما بازماندگاني كه از تباهكاري درزمين نهي كنند مگر اندكي."

" سپس مي افزايد: (وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ)" [31] .

"و پروردگار تو چنان نيست كه شهرها را به ستم بكشد در حالي كه مردم آنها اصلاح كنندگان باشند."

" پس تا زماني كه حركت اصلاح در جامعه جريان داشته باشد و به امربه معروف و نهي از منكر همّت گمارد پيوسته در برابر كانونهاي فساد (طاغوتيان، عيّاشان بي درد و هواداران نادان) استقامت ورزد، عذاب الهي در مورد آن به تأخير مي افتد."

چه، اين جامعه به نيرويي تبديل شده كه امّت را از فرو افتادن در پرتگاه باز مي دارد.

در دوران امام عسكري عليه السلام عوامل نابودي و از هم گسيختگي در تمدّن اسلامي فزوني گرفته بود واگر دفاع امام وهواخواهانش از ارزشهاي حق وعدل وجهاد آنان بر ضدّ تجمّل گرايي وستم وجهل نبود، چه بسا كه اين تمدّن بطور كلي از هم مي پاشيد وبه نابودي مي گراييد.

خلفا واطرافيان فاسد آنها در ترور و سركوب وسرقت اموال مردم واسراف در صرف آنها در محافل عياشي وخوشگذراني خود با خريد وجدان شاعران فرومايه غرق گشته بودند.

ترور و سركوب آزادگان ومصلحان توسط زمامداران، قانون حكومتي ايشان بود.

به عنوان نمونه هنگامي كه شام بر ضد حكومت آل عبّاس درعهد متوكّل به پا خاست، خليفه مذكور سپاه قوامه را متشكل از سه هزارنيروي پياده و هفت هزار سواره به سوي آنان روانه كرد.

اين سپاه وارد شام شد و سه روز (همه كاري را) در دمشق روا شمردند. [32] .

يكي از شيوه هاي اعدام كردن افراد در آن روزگار اين بود كه شخص متهم را جلوي درندگان مي انداختند تا دريده و خورده شود و يا آنكه او را در تنور مي انداختند و يا تا سر حدّ مرگ به باد كتك مي گرفتند.

سركوب واختناق تا آنجا گسترش يافته بود كه به مثابه شيوه اي در مبارزات داخلي ميان خاندان حاكم در آمده بود و هم از اين روست كه مي بينيم انقلابها وترورها در بين افراد خاندان خليفه به تنها زبان گويا مبدل شده بود.

اين متوكّل ستمكار است كه خداوند فرزندش منتصر را بروي چيرگي مي دهد.

او با برخي از فرماندهان ترك سپاه خويش پيمان مي بندد وشبانه بر متوكّل هجوم مي برند و او و وزير ستمگرش فتح بن خاقان را كه هر دوغرق در لهو و فجور بوده اند، مي كشند.

تا آنجا كه شاعر در حقّ اومي گويد: هكذا لتكن منايا الكرام بين ناي ومزهر ومدام بين كأسين اورثاه جميعا كأس لذاته وكأس الحمام لم يزل نفسه رسول المنايا بصنوف الاوجاع والاسقام ترجمه: "مرگ بزرگان بايد اينگونه باشد: ميان (بانگ) ناي و عود وشراب، ميان دو جام كه هر دو را به ميراث به او دادند، جام لذّاتش وجام مرگ، همواره نفس او پيك مرگ بود با انواع دردها و بيماريها". [33] .

پس از مرگ متوكّل، دوران حكومت پسرش وقاتلش چندان به درازا نپاييد زيرا تركهايي كه او را در از ميان برداشتن پدرش ياري كرده بودند،ترسيدند كه مبادا عليه خود آنها بشورد.

از اين رو به وسيله پزشك ويژه اش معروف به ابن طيغور او را مسموم ساختند.

آنها براي اين كار سي هزار دينار به اين پزشك رشوه دادند و او هم با قلمي مسموم منتصر را رگ زد و وي در همان ساعت جان داد. [34] .

پس از منتصر، نوبت به حكومت مستعين رسيد كه تركها او را خلع وبا معتز بيعت كردند.

مستعين به بغداد گريخت و براي نبرد با تركها سپاهي فراهم آورد امّا تركها او و سپاهش را شكست دادند و خود او را كه هنوز به سي و دو سالگي نرسيده بود، كشتند.

امّا معتز كه دشمن سر سخت اهل بيت عليهم السلام بود و از پدرش كينه وعداوت با خاندان شريف نبوي را به ارث برده بود، نفر بعدي بود كه به دست تركها از بين رفت.

او را در روزي بشدّت گرم زير آفتاب نگاه داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضي بغداد از خلافت خلع كرد.سپس وي را كشتند.

تركها پس از قتل معتز، مهتدي را روي كار آوردند.

وي نيز درسركوب و وارد آوردن فشار بر اهل بيت عليهم السلام و شيعيان و هواخواهان آنها،از سيره نياكانش پيروي مي كرد تا آنجا كه گفته بود: به خدا قسم آنان را ازروي زمين درو خواهم كرد.

امّا خداوند پيش از آنكه او به گفته اش جامه عمل بپوشاند، روانه دوزخش كرد.

يكي از فرماندهان ترك بر او يورش برد و گردنش را زد و شروع به نوشيدن خون او كرد تا آنكه سيراب شد.

پس از مهتدي با معتمد بيعت كردند.

او نيز در هوسراني و گنهكاري وسركوب و اختناق چيزي از شجره ملعونه (بني عبّاس) نداشت.

آنچه گفته شد تصويري گذرا از سرشت نظامي بود كه پايه خود را درامور خارجي و داخلي بر اختناق و سركوب بنيان نهاده بود.

سيطره تركها كه عبّاسيان آنها را به عنوان مزدوراني براي حفاظت ازتاج وتخت خويش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از يك سو و برگذيدن ايرانيان و برتر شمردن آنها از ديگران از ديگر سو، با گذشت زمان به مشكلي بزرگ براي حكومت عبّاسي مبدل شد.

زيرا سپاه تركان مزدور چه بسا از جريانات سياسي و فرهنگي خاصّي متأثر مي شدند و جناح خود را بر ضدّ جريان ديگر كمك مي كردند و به تبع همين امرعليه خليفه اقدام به كودتاي نظامي مي كردند.

در اين ميان البته وجود رهبراني كه پشتيبان و مؤيد جناح علوي بوده اند، هيچ بعيد نيست چنانكه برخي از شواهد تاريخي نيز بر اين امر دلالت دارند.

در اينجا قانون سياسي مشهوري وجود دارد كه مي گويد: هر گاه نظام در سر كوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسراني و گنهكاري بيشترسوق مي دهد تا بلكه مردم بدين وسيله از زندگي پر مرارت خويش كه با آن مواجهند غفلت ورزند.

زمامداران عبّاسي نيز همين قانون را از روزهاي آغازين حكمروايي شان به كار بستند.

داستانهاي هزار ويك شب و اخبار كاخهاي آكنده ازاسباب كامروايي وپستي، گواه همين مسأله مي تواند باشد.

هر اندازه كه زمان سپري مي شد و سركوب مردم وجدايي خلفاي عباسي از توده ها فزوني مي گرفت، در لذّات و خوشگذرانيها بيشتر فرومي رفتند، تا آنجا كه در روزگار روي كار آمدن متوكّل هرزگي و عيّاشي به اوج خود رسيده بود.

مجالس او بسيار پر آوازه اند تا آنجا كه مورخان گفته اند كه وي صاحب پنج هزار كنيزك بود كه گفته مي شود با همه آنها همبستر شده بود و يكي از غلامانش مي گفت: اگر متوكّل به قتل نرسيده بود به خاطر كثرت جماع، چندان عمر درازي نمي كرد. [35] .

هوسراني و خوشگذراني به حساب توده هاي مستضعف انجام مي شد.

چون نظام مردم را وا مي داشت تا خراج (كه به مثابه ماليات امروزي بود).

بيشتر بپردازند و مخالفان را سركوب كنند.

هر گاه عياشيها وهرزگيهاي نظام، موجب تهي شدن خزانه مي گرديد، واليان براي جمع اموال از مردم و تحميل ماليات گزاف دست بكار مي شدند.

اموال دولتي را به خود اختصاص مي دادند.و شمار اموال نور چشميها به ميليونها مي رسيد.

خليفه اموال گزافي را كه شمار آن را هزاران هزارگفته اند بر سران سپاه، نزديكان و بستگان و شعراي چاپلوس خود بذل وبخشش مي كرد.عطاياي متوكّل به يكي از كنيزانش پنجاه هزار بود.

در زمان خلافت مقتدر مجسمه اي از يك روستا ساختند.در اين مجسمه هر آنچه كه دريك روستا يافت مي شد، به چشم مي خورد، درختان و حيوانات وخانه هايي كه همه از نقره ساخته شده بودند.

براي ساخت چنين مجسمه اي پول هنگفتي به مصرف رسيد و سرانجام مقتدر آن را به يكي ازكنيزان مادرش هديه داد.

متوكّل قصري با شكوه كه يك ميليون و هفتصد هزار دينار براي آن هزينه كرده بود، ساخت.

يكي از اطرافيانش به نام يحيي نزد وي آمد وگفت: اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن اين قصرسپاس بگذارد وبه پاس آن بهشت را نصيب تو گرداند.

متوكّل از سخن اين چاپلوس فرومايه در شگفت شد چرا كه او خود خوب مي دانست كه متوكّل از راه سرقت اموال مردم چنين قصري بنا كرده و پروردگار بدين امر راضي نبوده است، لذا از وي پرسيد: چطور؟ يحيي پاسخ داد: چون تو با اين قصر مردم را مشتاق بهشت مي گرداني.

و همين مسأله باعث خواهد شد كه آنان دست به انجام كردارهاي شايسته اي بزنند كه بدانها اميد دخول در بهشت را دارند.متوكّل از شنيدن اين سخنان شاد شد. [36] .

متوكّل دستور داد هيچ كس در اين قصر پاي ننهد مگر آنكه جامه اي ابريشمين ونگارين در بر كرده باشد.

وي همچنين بازيگران و نوازندگان را در اين قصر حاضر و آماده كرده بود.

شانه به شانه اين عياشي و هرزگي، عموم مردم در تنگدستي و بينوايي به سر مي بردند كه امام علي عليه السلام فرموده بود: "نعمتي سرشار نديدم مگر آنكه در كنار آن حقّي تباه شده بود".

شاعران تنگدست از اين زندگي دشواري كه مردم با آن دست و پنجه نرم مي كردند، بهترين تعبيرها را كرده اند.

يكي از آنها در توصيف حال خود كه البته مي تواند توصيف جامعه اش نيز باشد، شعري سروده و بيان كرده است كه چگونه بر دخترانش گرسنگي فشار آورده بود.

وصبية مثل صغار الذر سود الوجوه كسواد القدر جاء الشتاء و هم بشر بغير قمص وبغير ازر تراهم بعد صلاة العصر وبعضهم ملتصق بصدري وبعضهم ملتصق بظهري وبعضهم منحجر بحجري اذا بكو عللتهم بالفجر حتّي اذا لاح عمود الفجر ولاحت الشمس خرجت اسدي عنهم وحلوا باصول الجدر كانهم خنافس في حجر هذا جميع قصتي وامري فارحم عيالي و تول امري فانت انت ثقتي وذخري كنيت نفسي كنية في شعر انا ابو الفقر وام الفقر ترجمه: "وبچه هايي دارم مثل مورچه هاي كوچك، سيه چهره همچون سياهي ديگ.زمستان آمد و آنان با آنكه جزو بشرند، بي پيراهن ولباس اند.ايشان را مي بيني پس از نماز عصر (هنگام غروب) برخي از آنها به سينه ام چسبيده اند و برخي ديگر به پشتم و برخي به آغوشم چسبيده اند.

چون گريه كنند، آنان را تا صبح وعده دهم و تا ستون سپيده آشكارگردد وخورشيد سر زند خود را از دست آنان مي رهانم و همه در پايه ديوار مي افتند.

گويي سوسكهايي هستند در ديوار، اين تمام ماجرا و كارمن است.

پس بر خانواده ام رحم آر و كار مرا بر عهده گير كه تو، خودت تكيه گاه و بر آورده حاجت مني.

كنيه اي در شعر بر خود گذارم اينچنين ( من ابو الفقر ) پدر فقر( وام الفقر ) مادر فقر هستم".

[37] .

مخالفان حكومت با محاصره اقتصادي سختي رو به رو مي شدند.

درعصر متوكّل محاصره سلاله علوي تا بدانجا پيش رفت كه بانوان علوي تنها يك پيراهن داشتند، كه به نوبت با پوشيدن آن، نماز خود را به جاي مي آوردند. [38] .

به خاطر همين وضع اجتماعي فلاكت بار، آتش انقلابهاي اجتماعي شعله ور گرديد.

يكي از بارزترين اين انقلابها - در دوران امام عسكري عليه السلام - انقلاب يحيي بن عمر طالبي بود كه در كوفه به وقوع پيوست.

يحيي كوفه را متصرف شد و زندانيان را از بند رها كرد.

امّا درنهايت اين انقلاب توسط سپاه عبّاسي سركوب شد و رهبر آن نيز به قتل رسيد.

روز قتل يحيي در تاريخ جنبش مكتبي، روزي بزرگ است زيرا اين حادثه يكي ديگر از حلقه هاي زنجير مصيبتهايي است كه بر خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله وارد آمد.

شاعري در سوگ يحيي اشعاري سروده كه برخي ازابيات آن چنين است: بكت الخيل شجوها وبكاه المهند المصقول وبكاه العراق شرقا وغرباً وبكاه الكتاب والتنزيل والمصلي والبيت والحجر جميعاً عليه عويل كيف لم تسقط السماء علينا يوم قالوا ابو الحسين قتيل "سپاه در غم او گريست و شمشيرهاي هندي و صيقل داده شد بر اوگريستند وعراق، از خاور تا باختر، بر او گريست، و قرآن نيز بر اوگريه كرد ومصلي وكعبه وحجر الاسود همه (بر مرگ او) شيون وفغان سردادند.

چسان آسمان بر ما فرو نيفتاد روزي كه گفتند ابو الحسين (يحيي بن عمر) كشته شد". [39] .

يكي ديگر از اين انقلابها، شورش زنج به رهبري علي بن عبد الرحيم از بني عبد القيس بود كه خود ادعا مي كرد، علوي است.

امّا مورخان درصحّت ادعاي او ترديد مي كنند و از امام عسكري عليه السلام نقل است كه نسبت او را با اهل بيت عليهم السلام مردود دانسته است.

بي گمان اين حركت، يكي از بزرگ ترين انقلابهاي آن دوره بوده است.

زيرا محرومان و تنگدستان از حركت او پيروي كردند و اين انقلاب توانست تا برهه اي از زمان مقداري از تاب و توان خلافت عبّاسي را مصروف خود سازد.

اين شيوه قساوت باري كه زمامداران به نام خلافت اسلامي، در اداره كردن كشور از آن بهره برداري مي كردند تأثيري منفي بر فرهنگ ديني مردم از خود بر جاي نهاد در اين ميان كساني كه از فلسفه يونان تأثير پذيرفته بودند، فرصت را غنيمت شمرده در صدد بر آمدند تا مردم را نسبت به حقايق ديني گمراه كنند.

يكي از كساني كه كمر به اين كار بسته بود فيلسوف معروف "اسحاق كندي" بود.

وي دست به تأليف كتابي در رد قرآن به شيوه فلاسفه كه آشفتگي وسبكي افكار يكديگر را به نقد مي كشيدند ورد مي كردند كرد.

چون اين خبر به گوش امام عسكري عليه السلام رسيد، يكي از شاگردان كندي را خواست و به او فرمود: آيا در ميان شما خردمندي نيست كه استادتان كندي را از كاري كه درباره قرآن پيش گرفته، باز دارد؟ چون شاگرد كندي از امام درباره چگونگي اين امر پرسش كرد، آن حضرت به او فرمود: آيا آنچه را كه به تو القا كنم بدو مي رساني؟ شاگرد گفت: آري.

پس امام فرمود: نزد او روانه شو و با وي اُنس بگير و ملاطفت كن و در كاري كه پيش گرفته ياري اش نما.

پس چون ميان شما دوستي واقع شد به او بگو:مساله اي به نظرم رسيده كه مي خواهم درباره آن از شما پرسش كنم.

تو ازاو استدعاي پاسخ مي كني. به او بگو: اگر متكلّمي با اين قرآن پيش شما آيد و بپرسد آيا جايز است كه خداوند از آن سخني كه در قرآن فرموده، معنايي جز آنكه تو انديشيده اي و بدان رفته اي اراده كرده باشد؟! تو را خواهد گفت كه جايز است.

چون او (كندي) ردي است كه چون چيزي بشنود مي فهمد.

پس چون به تو اين جواب را داد به او بگو: از كجا مي داني شايد آنچه خداوند اراده فرموده غير از آن معنايي باشد كه تو بدان رفته اي و آن را مراد خداوند گرفته اي كه خدا آن لفظ را در غير معاني آن وضع فرموده است.

شاگرد نزد كندي رفت و بنا به دستوري كه امام به او داده بود، رفتاركرد وسخني را كه امام به او آموخته بود، با كندي در ميان نهاد و در دل كندي مؤثر افتاد.

زيرا او همچنانكه امام فرموده بود: مردي با هوش وفهيم بوده و پي برد كه به مجرّد احتمال، چنانكه فلاسفه مي گويند،استدلال باطل مي شود و اگر اين سخن در ميان شاگردانش بپيچد كسي انديشه هاي او را نمي پذيرد.

و او با تأليف چنين كتابي به كوتاه انديشي خود حكم داده است.

از اين رو دست از تأليف كتاب كشيد.

امّا از همان شاگرد پرسيد: تو را سوگند به من بگو كه اين سؤال از كجا برايت پيدا شد؟ شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد و آن را با شما در ميان نهادم.

كندي گفت:هرگز چنين نباشد.كسي مثل تو نمي تواند چنين سخني بگويد.

مرد گفت:امام عسكري عليه السلام مرا بدين كار دستور داده بود.

كندي گفت: چنين سخناني تنها از ناحيه اين خاندان مطرح مي شود.

آنگاه كتاب خود را گرفت و از بين برد. [40] .

اينگونه امام دين جدّ خويش را از نوشته هاي شبهه آميز و گمراهانه رهانيد.

شايد اين شاگرد هم از شيعيان امام بوده كه در دستگاه كندي نفوذ كرده است.

زيرا به كار گيري اين روشها از سوي رهبران مكتبي در مقابله با جريانهاي منحرف، امري مطلوب به شمار مي رود.

چه بسيار اقدامات شجاعانه ديگري بوده كه رهبري مكتبي براي جلوگيري از هجومهاي فكري دشمنان، آنها را پياده كرده اند امّا به خاطر سرّي بودن آنها - مثل همين اقدام - و يا به خاطر از بين رفتن منابع و مآخذ تاريخي در بوته كتمان باقي مانده اند.

شهادت جانگداز امام حسن عسكري روز هشتم ربيع الاوّل سال 260 هجري، روز درد آلودي در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسكري عليه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت.

بازارها تعطيل شدند و مردم شتابان و گريان به سوي خانه امام رفتند.

مورخان اين روز غمبار را به روز قيامت تشبيه كرده اند، چرا؟ چون توده هاي محرومي كه مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس سركوب نظام هميشه در خود نهان مي داشتند، آنروز عنان عواطف خروشان خويش را از كف دادند.

آه كه اهل بيت نبوّت در راه تحكيم شالوده هاي دين و نشر ارزشهاي توحيد چه رنجها كه متحمّل نشدند.

چه خونها كه از آنان نريختند و چه حرمتها كه ندريدند و حقوق وقرابت آنان را به رسول خدا رعايت نكردند.

براستي محنت اولياي خدا در طول اعصار چه بي شمار بوده و پايگاه وپاداش آنان در پيشگاه پروردگار چه بزرگ است! اين امام بزرگواري كه اينك از دنياي آنان رخت بر مي بندد در حالي كه هنوز از عمر مباركش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم كرد، از عهد متوكّل ستمكار و فرو مايه كه دشمني عليه اهل بيت رسالت را سر لوحه كار خويش قرار داد و مزار ابي عبداللَّه الحسين عليه السلام را ويران كرد تا دوران مستعين كه به خاطر كينه ورزيدن به خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله آن حضرت را نزد يكي از سر سخت ترين مردانش زنداني كرد.

اين مرد اوتاش نام داشت كه بعداً پس از ديدن پاره اي از كرامتهاي امام، به امامت آن حضرت ايمان آورد.

همين خليفه، در دوران خويش نزديك بود امام را بكشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وي از خلافت بر كنار شد.

همچنين معتز در روزگار خويش مي كوشيد امام را دربند كند ليكن آن حضرت به درگاه خداوند تضرّع كرد تا آنكه معتز نيز از دنيا رفت.

حتّي در روزگار مهتدي امام از آزار وي در امان نبود، او مي كوشيد امام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا كه زنداني اش كرد و قصد كشتنش را نمود.

ليكن امام به يكي از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد كه: "ابو هاشم! اين ستمگر، قصد كرده مرا امشب بكشد، امّا خداوندعمر او را كوتاه گرداند.

مرا فرزندي نيست و خداوند بزودي مرا فرزندي عطا خواهد فرمود". [41] .

بالاخره آنكه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذيت قرار داشت تا آنكه به دست وي به زندان افتاد.

آري امام عسكري عليه السلام بيشتر مدّت رهبري خويش را در دشواري وسختي گذارند و اكنون زمان وفات آن حضرت رسيده است: آيا امام به مرگ طبيعي وفات يافت؟ يا آنكه توسط زهر به شهادت رسيد؟ زهر يكي از مشهورترين ابزارهاي ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده و ترس آنان نسبت به وجود رهبران ديني محبوبي مثل امام آنها را وا مي داشته كه با اتخاذ اين روش ايشان را تصفيه كنند.

دليل ديگر ما بر اتخاذ اين شيوه از سوي خليفه، طرز بر خورد آنان با امام به هنگام بيماري اش مي باشد.

خليفه به پنج تن از افراد مورد و ثوق خويش گفته بود كه در طول مدّت بيماري حضرت، همواره با او باشند.

وي همچنين عدّه اي پزشك به خاطر آن حضرت طلبيده بود تا وي را شبانه روز همراه باشند. [42] .

علّت اين امر چه بود؟ دو علّت مي توان براي چنين رفتار شگفت آوري پيدا كرد: نخست: برائت جستن از مسئوليّت ترور امام در برابر توده ها برحسب ضرب المثلي كه در ميان سياستمداران معروف است: او را بكش وزير جنازه اش گريه كن.

دوم: همه مردم و بويژه زمامداران مي دانستند كه ائمه اهل بيت عليهم السلام همواره از احترام بسيار توده هاي مردم بر خوردارند و شيعه بر اين باوراست كه امامت در ميان آنان يكي پس از ديگري منتقل مي شود.

و اينك اين امام يازدهم است كه مي خواهد از دنيا رخت بربندد.

بنابراين بايد حتماً او را جانشيني باشد، امّا اين جانشين چه كسي است؟ خلفاي عبّاسي پيوسته مي كوشيدند به هنگام شهادت يكي از ائمه پي ببرند كه جانشين او كيست؟ به همين علّت ائمه عليهم السلام نيز به هنگام احساس خطر بر جانشين خود او را پنهان مي كردند تا وقتي كه خطر از بين برود.

از ديگر سو احاديثي كه درباره حضرت مهدي (عج) وارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مي دانند كه مهدي دوازدهمين جانشين است و اگر بگوييم كه زمامداران عبّاسي چيزي از اين احاديث نمي دانستند، نا معقول مي نمايد.

از همين روست كه مي بينيم آنان پيوسته و با هر وسيله اي مي كوشند تا نور الهي را فرو نشانند امّا هيهات.

به اين دليل است كه معتمد عبّاسي، به هنگام شدت گرفتن بيماري امام تدابيري استثنايي مي انديشد.

پس از آنكه امام چشم از جهان فرو مي بندد، معتمد دستور مي دهد خانه او را بازرسي كنند و كنيزانش را زير نظر بگيرند.

او نمي دانست خداوند خود رساننده فرمان و كار خويش است و امام منتظر بيشتر از پنج سال است كه به دنيا آمده و از ديد جاسوسان مخفي شده است و برگزيدگان شيعه با وي بيعت كرده اند.

بدين گونه امام بواسطه زهر معتمد شهيد شد.

[43] .

پس از وفات و غسل و تكفين آن حضرت، ابو عيسي بن متوكّل ازجانب حكومت و به نيابت از خليفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمايان ساخت و آن را بويژه به هاشميها وعلويها و مسئولان بلند مرتبه و قاضيان و پزشكان نشان داد و گفت: اين حسن پسر علي پسر محمّد پسر رضاست كه به مرگ طبيعي، در بسترخويش مرده است و به هنگام رحلتش فلاني و فلاني از خادمان ومحرمان اميرالمؤمنين و فلاني و فلاني از قاضيان وفلاني از پزشكان بر بالين اوحضور داشته اند آنگاه چهره مبارك آن حضرت را پوشاند. [44] اين اقدامات براي اين بود كه مبادا پاي حكومت در قتل امام به ميان آيد، و همين امر نشانگر آن است كه حكومت از جانب مردم متّهم به كشتن امام بوده است.

بدينسان امام عسكري عليه السلام رحلت كرد و از پس خويش راهي درخشان بر جاي نهاد تا نسلها از روشني آن هدايت گردند.

آن حضرت را در همان اقامتگاه شريفش در شهر سامراء، در كنار مزار پدر بزرگوارش، به خاك سپردند كه تا امروز نيز زيارتگاه مسلمانان است.

درود خدا بر او باد روزي كه زاده شد و روزي كه به شهادت رسيد وروزي كه زنده بر انگيخته خواهد شد.

و درود خدا بر هواخواهان وپيروان او تا روز رستاخيز.

آخرين وصيت آفتاب امامت غروب مي كرد زيرا خداوند اين گونه مقدّر كرده بود كه اين آفتاب از پس پرده غيبت صغرا و سپس غيبت كبرا پرتو افشاني كند.

ازاين رو امام حسن عسكري عليه السلام بر دو بينش بسيار مهم تأكيد كرد: نخست: تأكيد بر شناخت غيبت و گرفتن بيعت براي ولي اللَّه اعظم امام منتظر .(عج)

دوم: تحكيم شالوده هاي مرجعيّت ديني.

الف - گرفتن بيعت براي امام منتظر احاديث فراواني در باره امام حجّت منتظرعليه السلام وجود دارد كه ازپيامبر وتمام ائمه عليهم السلام صادر شده امّا تأكيد امام عسكري بر اين امر تأثيررساتري داشت.

چون آن حضرت، شخصاً امام را براي خواص از ياران خويش مشخص كرد.

همچنين روايتهاي فراواني در اين باره وارد شده كه به ذكر يكي از آنها اكتفا مي ورزيم.

احمد بن اسحاق بن سعيد اشعري روايت كرده است كه بر امام حسن عسكري وارد شدم و خواستم درباره جانشينش از وي بپرسم.

امّا آن حضرت خود بدون مقدّمه فرمود: "احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالي از زماني كه آدم را آفريد زمين را از حجّت خدا بر خلقش خالي نگذاشته و تا روز قيامت هم خالي نخواهد گذارد به بركت وجود او است كه بلا از مردم زمين دور مي شود و باران فرو مي بارد وبركات زمين برون مي آيند".

گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خليفه كيست؟ پس شتابان وارد اتاق شد.

سپس بيرون آمد و بچّه اي روي دوش گرفته بود صورتش گويي ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مي گذشت.

سپس امام فرمود: "احمد! اگر كرامت تو بر خداي عزّوجل و بر حجّتهايش نمي بود، اين كودكم را به تو نشان نمي دادم.

او همنام و هم كنيه رسول خدا و كسي است كه زمين را از عدل و داد پر مي كند پس از آنكه ستم و بيداد پر شده باشد.

احمد! حكايت او در اين امّت همچون حكايت خضر و همانند داستان ذو القرنين است.

به خدا سوگند چنان غيبت درازي كند كه هيچ كس از هلاكت در آن رهايي نيابد مگر آنكه خداوند او را بر اعتقاد به امامتش استوار كرده و در طول اين مدّت با دعا براي تعجيل فرجش همراهي نموده باشد". [45] .

ب - مرجعيّت خردمندانه ديني براي اين امامت كه امتداد رسالت الهي است بايد كيان و موجوديت اجتماعي در جهان وجود داشته باشد.

اين كيان شيعيان مخلص وفداكارند.

از طرفي اينان نيز بايد از نظامي اجتماعي و استواري بر خوردار شوند تا بتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوئيها توانا باشند.

اين نظام در رهبري مرجعيّت تبلور مي يابد.

بدين معني كه شيعيان به گرد محور عالمان الهي واُمَناي وي بر حلال وحرام، جمع شوند.

از اين رو در دوران امام عسكري عليه السلام شالوده نظام مرجعيّت تحكيم يافت و نقش دانشمندان شيعه، بدين اعتبار كه آنان وكلا ونوّاب و سفيران امام معصوم عليه السلام هستند، برجستگي ويژه اي پيدا كرد وروايتهاي فراواني از امام عسكري عليه السلام در باره نقش علماي ديني در بين مردم منتشر شد كه يكي ازآنها همان روايت معروفي است كه امام عسكري عليه السلام از جدّ خويش امام صادق عليه السلام روايت كرده است و در آن آمده: "آن كه از فقيهان خويشتندار است و دين خويش را پاسدار و با هوا وهوس خود ستيزه كار و امر مولاي خويش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از او تقليد كنند".

از همين رو دانشمندان هدايت يافته، به نور اهل بيت عليهم السلام امور امّت را در دوران امام عهده دار شدند و با امام درباره مسائل مشكلّي كه با آنها بر خورد مي كردند، نامه مي نگاشتند و امام هم پاسخهاي به آنها مي نوشت و نامه ها را به امضاي (توقيع) خويش مهر مي كرد.

اين نامه ها پيش علما به تواقيع معروف شد و برخي از آنها از سوي امام عسكري عليه السلام شهرت خاصّي كسب كردند.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 236.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 236.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 242.

[4] همان مأخذ، ص 244.

[5] بحارالانوار، ج 50، ص 245.

[6] همان مأخذ، ص 239.

[7] بحارالانوار، ج 50، ص 236.

[8] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 490.

[9] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 482.

[10] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 253.

[11] همان مأخذ، ص 309.

[12] البته طول خلافت معتمد بيش از بيست سال بوده و شايد پس از گذشت مدّتي ازدوران خلافتش نزد امام آمده و اين خواسته را مطرح كرده است.

[13] سوره روم، آيه 4.

[14] سوره اعراف، آيه 54.

[15] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 257.

[16] همان مأخذ، ص 264.

[17] همان مأخذ، ص 267.

[18] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 268.

[19] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 268.

[20] همان مأخذ، ص 269.

[21] همان مأخذ، ص 274.

[22] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 274.

[23] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 271.

[24] همان مأخذ، ص 294.

[25] سيرة الائمة الاثني عشر، ص 299.

[26] بحارالانوار، ج 50، ص 283.

[27] بحارالانوار، ج 50، ص 283.

[28] بحارالانوار، ج 50، ص 294.

[29] بحارالانوار، ج 50، ص 294.

[30] سوره هود، آيه 116.

[31] سوره هود، آيه 117.

[32] حياة الامام العسكري، ص 217.

[33] حياة الإمام العسكري، ص 242.

[34] همان مأخذ، ص 246.

[35] حياة الامام العسكري، ص 231.

[36] حياة الامام العسكري، ص 192؛ به نقل از عيون التواريخ.

[37] حياة الامام العسكري، ص 195 به نقل از طبقات ابن معتز، ص 377.

[38] همان مأخذ، ص 234 به نقل از مقاتل الطالبيّين.

[39] حياة الامام العسكري، ص 216 به نقل از كامل بن اثير، ج 5، ص 316 - 314.

[40] حياة الامام العسكري، ص 221 - 220 به نقل از مناقب، ج 4، ص 424.

[41] حياة الامام العسكري، ص 254، به نقل از مهج الدعوات، ص 274.

[42] حياة الامام العسكري، ص 267 به نقل از ارشاد، شيخ مفيد، ص 383.

[43] حياة الامام العسكري، ص 267 به نقل از ارشاد ص 383.

[44] همان مأخذ، ص 268 به نقل از ارشاد همان مأخذ صفحه.

[45] حياة الامام العسكري، ص 263.