بازگشت

نظام مرجعيت


نظام مرجعيّت به مثابه شيوه اي در حركت سياسي و راهي استوار براي دعوت به خدا و سازماندهي مكتبي براي جامعه، قلمداد مي شود.

همچنين اين نظام مي تواند، به وقت بازگشت حكومت به دست اهل آن، نظامي سياسي براي امّت باشد.

نظام مرجعيّت همچون نظام امامت از ژرفاي دين سرچشمه مي گيرد.

چون اين نظام به دور از غوغاي طايفه گرايي وعشيرت زدگي است همچنانكه با روح حزب گرايي و گروهگرايي، فاصله دارد.

طايفه شيعه همواره در زير سايه اين تشكّل مكتبي، از دوران ائمه اطهارعليهم السلام، زندگي كرده و از تواناييهاي شگرف آن برخوردار بوده است.

اگر چه عقب ماندگي مردم گاه موجب توقف آن مي شده واجازه نمي داده است كه اين نظام در برخي ابعاد به سوي تكامل مورد نظر خود شتاب گيرد.

از آنجا كه عصر امام حسن عسكري عليه السلام به تحكيم اين رهبري (مرجعيّت) ويژگي مي يابد و نيز به خاطر آنكه اين رهبري تا كنون عهده دار امور دنيوي واخروي شيعيان بوده است، مناسبت دارد در همين جا اندكي از واقعيت مرجعيّت و ابعاد آن سخن بگوييم: اوّلاً: از آنجا كه مرجعيّت، نظامي الهي است و نيروي اجرائي اوامر آن از فطرت انسان و وجدان و روح تقوا در درون او سرچشمه مي گيرد، اين نظام مي تواند با ساير احكام شرعي كه آنها هم با روح تقوا به اجرا درمي آيند، منسجم و هماهنگ باشد.

سياست در اسلام، همچون جامعه وامور شخصي، محراب عبادت ومعراج مؤمن است.

به خاطر خداست كه مؤمن از ولّي امر خويش فرمان مي برد و در راه خدا به نبرد با دشمنان خدا مي شتابد و براي كسب خوشنودي خداست كه زير درفش جنبش ديني گرد مي آيد و او امر دين را به اجرا مي گذارد و براي تبعيّت از فرمان خداست كه با طاغوت به مخالفت مي پردازد و بر ضدّ قدرت ستمگر مي شورد و موجوديّتي سياسي به جاي آن بنا مي نهد.

از اين رو كلمه تقوا و نه غيرت جاهلي و عصبيّت تنگ و محدود آن،محور جامعه اسلامي مي گردد و به صورت نقطه عطف آن و زنجيري كه اركان جامعه را به هم مي پيوندد، درمي آيد. از همين روست كه در قرآن مي خوانيم: إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَي وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيماً . [1] .

"هنگامي كه كفر ورزان در دل خويش حميّت نهادند، حميّت جاهليّت پس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و كلمه تقوا را همراه ايشان كرد كه آنان بدان سزاوارتر و شايسته ترند و خدا به همه چيزداناست."

فرق بسياري است ميان غيرت جاهلي و كلمه تقوا.

چون حميّت كه ابن خلدون آن را عصبيّت مي نامد و آن را سبب فرمانروايي و محور مدنيّت مي داند، از ارزشهاي مادي نشأت مي گيرد و به ستيز و خونريزي وامي دارد و به هيچ وجه با احكام الهي كه داراي ارزشهاي انساني پاك از شايبه هاي شرك و حقد و تحزب است، مناسبت ندارد.

از همين روست كه خداوند سبحان مي فرمايد:

[2] اطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ.

"از پيامبر و صاحبان امر از ميان خودتان پيروي كنيد."

" بدين سان طاعت اولي الأمر، در راستاي طاعت خدا و رسول جاي دارد وحتّي تبلوري از آن دو، و وسيله اي براي رسيدن به آن دو است."

بنابراين اطاعت خدا و پيامبرش بدون اطاعت از اين رهبري كه خداوند بدان فرمان داده، چگونه امكان پذير خواهد بود؟! ثانياً: از آنجا كه اساس مرجعيّت، تقواست نه قوم گرايي بنابراين،اين كيان از مرزهاي اقليم و نژاد و زبان و ديگر تمايزات مادّي كه ميان مردم جدايي مي اندازد، پا فراتر مي نهد و جامعه اسلامي پاكيزه اي پديد مي آيد كه بر اساس طاعت از امام بر حقّ (ولّي امر مسلمانان) بنيان گرفته و پلي است ميان امتهاي ديگر و وسيله اي است براي نزديك شدن آنها با يكديگر و محوري است براي آنكه به گرد آن فراهم آيند و در نتيجه مؤمنان به شريعت، موانع نژادي ومنطقه اي ومصالح شخصي را پشت سرگذارند.

و بر مردم به حق، گواه باشند و در ميان آنها به اجراي قسط وعدل همّت گمارند.

چنانكه پروردگار سبحان نيز مي فرمايد: [3] ذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً.

"اينگونه شما را امتي ميانه قرار داديم تا گواهاني بر مردم باشيد و پيامبر برشما گواه باشد."

" جامعه مقدّسي كه مكاتب آسماني ما را بدان مي خوانند، سياه و سپيد،تهيدست و توانگر، عرب و عجم و دور و نزديك را زير پرتو توحيد و درخانه صدق و بر خوان خداي رحمان گرد مي آورد و مرجعيّت چيزي جزچهار چوبه اين جمع مبارك و خجسته نيست! اگر رسالتهاي الهي در طول اعصار و قرون، انسانها را به حكومت خدا در زمين مژده داده اند و از سيطره عشق و عدالت و احسان در اين حكومت سخن رانده اند بايد گفت كه تجمّع مرجعيّت حق مي تواند تصويري از اين مملكت موعود باشد كه عنايت پروردگار سبحان آن را مي پروراند.

ثالثاً: از آنجا كه محور تجمّع در سايه مرجعيّت خردمندانه همان تقواست كه خداوند سبحان در باره آن مي فرمايد: َاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُواإِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ." [4] .

"اي مردم ما شما را از مرد وزني بيافريديم و شما را شاخه ها و تيره هايي گردانيديم تا با هم آشنا شويد همانا گرامي ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست."

پس لياقت و امانت داري يگانه ابزار براي ارتقاي افراد مي باشد و دراين ميان ثروت و نسب و نژاد و ديگر امتيازات جاهلي سودي ندارد.

بنابراين كفايت و امانت همچون گوي است كه افراد جامعه براي دست يافتن بدان با يكديگر به رقابت بر مي خيزند و همّتها و آرمانهاي آنها بواسطه همين امر برتري مي گيرد و جامعه در آسمان مجد و عظمت بالامي آيد.

چون كفايت و امانت، براي هر جامعه پيشرفته اي همچون دو بال هستند كه او را به سعادت و رستگاري سوق مي دهند.

سخن آخر آخرين سخن آنكه خداوند سبحان حجّت بالغه خويش را با اين مرجعيّت خردمندانه، بر بندگانش تمام ساخت.

امّا آنها را به پذيرش آن مجبور نكرد همچنانكه به پذيرش ساير اصول و احكام وادار نكرده است.

و مردم به اندازه نزديكي خود به اين نمونه والا به نيك بختي مي رسند واگر از آن فاصله بگيرند و دور شوند، حجّت بر آنها تمام شده است!

سخنان تابناك سخنان پيامبرصلي الله عليه وآله و خاندان او پرتوهايي هستند كه از جانهاي پاك آنان، پس از تابيدن آفتاب قرآن كريم بر آنها، در خشيدن مي گيرد.

اين نور، نور خداست وهدايتي از هدايتهاي خدا.

روانهاي نا آرام بدين نور به آرامش مي رسند وكشتيهاي بيچارگان پس از گردشي سخت در ميان امواج شك و ترديد، در ساحل امن آنها به راحتي و آسايش دست مي يابند.

آنچه در سطور زيرين، با يكديگر مي خوانيم كلمات نوراني است كه تاريخ ازگفتارهاي امام در خود جاودان نگاه داشته است.

امام حسن عسكري عليه السلام در رهنمودي خردمندانه به يكي از پيروانش شيوه شايسته اي را كه تبعيّت از آن در شرايط بحراني و دشوار سزاواراست، توصيّه مي فرمايد.

آن حضرت چنين مي گويد: "شما را به ترس از خدا و پارسايي در دين خود و كوشش در راه خدا وراستگويي توصيه مي كنم و به امانت داري از هر كس كه بوده باشد خوب و يابد وفادار باشيد، و به طول دادن سجده ها و خوش همسايگي سفارش مي كنم كه محمّد صلي الله عليه وآله بدين روش آمده.

در عشاير آنان نماز بخوانيد و بر سر جنازه آنها حضور يابيد، و بيمارهاشان را عيادت و حقوقشان را ادا كنيد.

زيرا هر كس ازشما كه در ديانت خود پارسايي پيشه كرد و راست گفت و امانت دار بود و با مردم خوشرفتاري كرد و گفتند اين (فرد) يك شيعه است، من از اين امرشادمان مي شوم.

از خدا بپرهيزيد و زينتي باشيد براي ما و نه مايه زشتي و ننگ.

هرگونه دوستي را براي ما جلب كنيد و هر زشتي را از ما بگردانيد.

چون هر خوبي كه درباره ما گفته شود ما شايسته آنيم و هر بدي كه درباره ما گفته شود ما چنان نيستيم.

ما را در كتاب خدا حقّي است، ثابت و قرابتي كه با رسول خدا صلي الله عليه وآله داريم، و خداوند ما را پاك شمرده و احدي مدّعي اين (كرامت) نيست مگردروغگو، خدا و مرگ را بسيار ياد آريد، و قرآن بخوانيد و بر پيامبرصلي الله عليه وآله بسياردرود فرستيد كه درود بر رسول خدا صلي الله عليه وآله ده حسنه دارد.

آنچه را به شما توصيه كردم خوب به خاطر سپاريد، شما را به خدا مي سپارم و بر شما درود مي فرستم". [5] .

ايمان مردم به رهبري شاهد و حاضر در ميان آنها، بسي مشكلتروگرانتر است از ايمان آوردن آنان به كسي كه از بين آنها رفته و رخت بربسته است.

زيرا آنها اگر به رهبر شاهد حاضر ايمان بياورند، از آنها مي خواهد كه از او پيروي كنند و تابع و مطيع دستوراتش باشند و فرمانبري بسيار گران است بويژه وقتي كه ديدگاهها و منافع با يكديگر تناقض پيدا كنند.

از اين رو شرايط توقف معروف به (وقف) نزد بسياري از شيعيان،به هنگام وفات يك امام و جانشيني امامي ديگر پيدا مي شود.

بسياري ازاين توقفها از جانب وكلايي بوده كه اموال وحقوق مردم در نزد آنها بوده است و طوفان رياست و شهوت قدرت آنان را به بازي گرفته است.

امام حسن عسكري عليه السلام از ناحيه چنين افرادي، آزارهاي بسياري متحمّل شد به طوري كه حتّي مي توان گفت آن حضرت بيش از امامان پيشين آزار ديد و رنج كشيد چنانكه خود در حديثي كه از وي روايت كرده اند، فرموده است: "هيچ كدام از پدرانم آزموده نشدند چنانكه من به خاطر ترديد اين گروه درباره ام، آزموده شدم".

چه بسا عامل اين ترديد، شك در استمرار امامت بوده باشد.

از اين رو آن حضرت در رد اين شك مي فرمايد: "اگر اين امر (امامت) امري است كه بدان باور آورده ايد و براي آن سرتسليم فرود آورده ايد موقت مي بود و سپس از هم گسسته مي شد، پس جاي شك بود، امّا اگر اين امر تا زماني كه امور خدا ادامه دارد، متصل و ناگسسته است، پس اين شك چه معنايي دارد؟!". [6] .

آن حضرت به يكي از ياران مورد اعتماد خود به نام اسحاق بن اسماعيل نيشابوري كه نامه هاي فراواني ميان او و امام رد و بدل گشته، نامه اي مي نگارد.

در اين نامه به احتجاج امام بر امامت و ميزان اهمّيّت آن برمي خوريم.

بياييد در اين نامه دقت به خرج دهيم.

خداوند ما و شما را در پرده خود نگاه دارد و در همه كارهايت به نيروي صنع خويش تو را يار باد، خدايت رحمت كند، نامه ات را (خواندم و) ما به شكر خدا و نعمت او اهل بيتي هستيم كه بردوستان خود دلسوزيم، و به احسان پياپي خدا و بخشش وي بديشان خوشحاليم، و هر نعمتي كه خداي تبارك و تعالي بر آنها ارزاني دارد به حساب آوريم.

اي اسحاق! خداوند بر تو وهَمتا يانت نعمت خود را تمام كند، تمام آن كساني كه خداوند به آنها مهر ورزيده و به نعمت خود آنان راهمچون تو بينا كرده و كمال نعمت خود را به بهشت رفتن آنان، مقدّرداشته است.

هر نعمتي هر چه هم والا و با ارزش باشد چيزي نيست جزآنكه - به خاطر سپاس و ستايش خداوند و منزّه دانستن نام هاي مقدس او -بايد شكر آن ادا شود.

و من مي گويم "الحمد للَّه" برترين چيزي است كه ستاينده خدا او را تا ابد سپاس گزارده در برابر منّتي كه خداوند بر تو نهاده است از رحمت خويش و تو را از هلاكت رهايي بخشيده، و راه تو را درگذر از آن گردنه هموار فرموده.

به خدا سوگند كه آن گردنه اي است بس دشوار وگذر از آن سخت و بلايش بزرگ و در كتابهاي پيشينيان از آن ياد شده.

شما در دوران امام گذشته تا زماني كه از دنيا رفت و در دوران امامت من كارهايي داشتيد كه پسنديده و موفّق نبود.

اي اسحاق! يقيناً بدان كه هر كس از اين دنيا كور و نابينا بيرون رفت در آخرت هم كور باشد و گمراهتر.

اي اسحاق! ديدگان كور نيستند بلكه دلهايي كه درون سينه هايند كوراند واين سخن خداست در كتاب استوارش از قول ستمگري، آنجا كه مي فرمايد: (قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً - قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَي ) [7] .

"پروردگارا! چرا مرا كور محشور كردي من بينا بودم.

خدا فرمايد:اين چنين آيات ما به تو رسيد پس آنها را فراموش كردي و (در برابر) تو هم امروز فراموش شدي".

وكدامين آيت بزرگتر از حجّت خدا بر حقش و امين او در بلادش وگواه او بر بندگانش مي باشد؟! كسي كه گذشتگان از پدران نخست او از پيامبرانند و پدران بعدي اش اوصيا كه درود و بركات خدا بر تمام آنها باد.

شما را كجا سرگردان كردند و همچون چهار پايان به كجا رومي آوريد؟! از حق رخ بر مي تابيد و به باطل مي گراييد، ونعمت خدا را ناسپاسي مي كنيد يا از كساني هستيد كه به پاره اي از كتاب ايمان مي آورند وبه پاره اي ديگر كفر مي ورزند.

پس پاداش آن كس كه چنين مي كند، ازشما يا غير شما، چيزي نيست مگر خواري در زندگي دنيا و عذاب طولاني در زندگي پاينده اخروي، و به خدا كه اين رسوايي بزرگ است.

خداوند كه از روي منّت و رحمتش بر شما فرايضي مقرّر فرمود، نه براي آن بود كه بدانها نياز داشته، بلكه (قرار دادن اين فرايض) حمتي بود از جانب او كه معبودي جز او نيست، بر شما، تا پليد را، از پاك جدا سازد و آنچه را كه در دلهاي شماست بيازمايد و آنچه در دلهايتان است پاك و صاف كند تا به سوي رحمت خدا سبقت گيريد و جايگاههاي شما در بهشتش تفاوت يابند.

پس بر شما حجّ و عمره و گزاردن نماز وپرداختن زكات و روزه و ولايت را واجب فرمود و دري هم به روي شما گشود كه درهاي فرايض را بدان باز گشاييد تا كليدي (براي رسيدن) به راه او باشد.

اگر محمّد و جانشينانش از فرزندانش نبودند شما چون چهارپايان سر گشته مي شديد، هيچ كدام از فرايض را در نمي يافتيد.

و آيا مي توان به شهري در آمد جز از راه دروازه اش؟! و چون بر شما منّت نهاد به قرار دادن اوليا (امامان) از پيامبرتان،در كتاب خويش فرمود: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً. [8] .

"امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را دين شما پسنديدم". پس براي اولياي خود بر شما حقوقي قرار داد و شما را به اداي آن دستورفرمود تا آنچه از زن و مال و خوردني و نوشيدني بر دوش داريد، براي شما حلال باشند، خداوند فرمود: قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي . [9] .

"بگو از شما مزدي بر آن نخواستم جز دوستي با خويشانم".

و بدانيد كه هر كس بخل ورزد، بر خود بخل ورزيده و خداوند بي نيازاست و شما نيازمندانيد كه خدائي جز او نيست، و سخن درباره آنچه به سود و زيان شما بود به درازا كشيده شد. [10] ما به قلّه هاي حقايق رسيده ايم ائمه عليهم السلام به مقام دنيوي يا ثروت و يا شهرت، مباهات نمي كردند بلكه فخر آنان به حب خدا و انتساب به رسول خدا و علم و تقوا بود.

آنچه در زير نقل مي شود سخن شكوهمندي است منسوب به امام عسكري كه آن را به خط مبارك ايشان يافته اند.

در اين مكتوب آمده است: "ما به گامهاي نبوّت و ولايت به قلّه هاي حقايق رسيده ايم و راههاي هفتگانه را با نشانهاي فتوّت روشن ساخته ايم.

ما شيران ميدانهاي كارزاريم وابرهاي پر باران.

شمشير و قلم در دنيا و درفش سپاس و دانش در آخرت دركف ماست.

فرزندان ما خلفاي دينند وهم پيمانان يقين، و چراغهاي امّتهايند و كليدهاي بزرگواري وبخشش.

كليم (موسي عليه السلام) را وقتي حلّه نبوّت پوشاندند كه ما از او پيمان و فاداري گرفتيم، و روح القدس در بهشت آسمان سوّم از باغهاي تازه رسِ ما مي چشيد، و پيروان ما گروه رستگارانند و دسته پاكان.

براي ما يار و نگاهبانند و بر تيرگي باور و مددكار، و بزودي چشمه سارهاي زندگي (واقعي) پس از شراره هاي آتش براي آنان شكافته مي شود". [11] .


پاورقي

[1] سوره فتح، آيه 26.

[2] سوره نساء، آيه 59.

[3] سوره بقره، آيه 143.

[4] سوره حجرات، آيه 13.

[5] حياة الامام العسكري، ص 372.

[6] بحارالانوار، ج 75، ص 372.

[7] سوره طه، آيات 125 و 126.

[8] سوره مائده، آيه 3.

[9] سوره شوري، آيه 23.

[10] بحارالانوار، ج 75، ص 374 - 376.

[11] همان مأخذ ص 378.