بازگشت

هدايت


ابن صباغ مالكي از علماي اهل تسنن، از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: قحطي بسيار سختي در سامرا پيش آمد. معتمد خليفه ي عباسي دستور داد تا مردم به جهت خشكسالي به نماز استسقا [1] بروند و نماز گزارند.

آنگاه آنان به مدت سه روز، پي در پي براي برگزاري نماز به مصلي رفتند و دست به نيايش و دعا برداشتند اما باران نباريد.

روز چهارم فرا رسيد. «جاثليق» پيشواي اسقفان مسيحي، همراه پيروان و راهبان به صحرا آمدند و به نيايش پرداختند. يكي از راهبان هر وقت دست خود به آسمان بلند مي كرد؛ قطرات باران درشت فرو مي باريدند و بارش باران آغاز مي شد.

روز بعد نيز «جاثليق» همان كار را تكرار كرد و آن قدر باران باريد كه مردم ديگر تقاضاي بارش باران نكردند. اين امر موجب حيرت و شگفتي مسلمانان آن ديار شد و ترديد در دلشان ايجاد گشت. تا جايي كه بسياري از مسلمانان تمايل به دين مسيحيت پيدا كردند. خليفه كسي را براي رفع اين مشكل به دنبال حضرت امام عسكري عليه السلام فرستاد.

اين ماجرا در زماني اتفاق افتاد كه امام در زندان به سر مي بردند. آن بزرگوار را به پيش خليفه بردند. معتمد به امام عرض كرد: امت جدت را درياب كه اينان همگي گمراه شده اند.



[ صفحه 410]



امام فرمود: از جاثليق و ساير راهبان بخواهيد كه فردا سه شنبه در صحرا گردآيند و نيايش كنند.

خليفه عرض كرد: با توجه به بارش زياد باران، مردم ديگر طالب آن نيستند. بنابراين رفتن به بيابان چه فايده اي دارد؟

حضرت فرمود: اگر خدا بخواهد، مي خواهم ترديد را از دل امت جدم بر طرف سازم.

آنگاه خليفه فرمان داد كه راهبان به همراه پيشوايان خود روز سه شنبه در صحرا جمع شوند.

امام حسن عسكري عليه السلام نيز در بين جمعي عظيم از مسلمانان به صحرا رفتند. سپس مسيحيان و راهبان براي طلب بارش باران به نيايش پرداخته و دست به سوي آسمان دراز كرده و دعا خواندند. لحظاتي بعد ابر آسمان را فراگرفت و قطرات باران فروباريد.

در اين هنگام امام دستور داد؛ دست يكي از راهبان را بگيرند و چيزي را كه در بين انگشتان او قرار داشت بيرون آورند. در ميان انگشتان راهب، قطعه اي استخوان آدم بود. حضرت استخوان را گرفت و در پارچه اي پيچيد. و به راهب اشاره فرمود: اينك طلب باران كن.

راهب دست خود را به سوي آسمان دراز كرد. اما ابر به كنار رفت؛ آنچنان كه خورشيد در آسمان نمايان شد. همه مردم از اين كار در شگفتي قرار گرفتند.

خليفه از حضرت پرسيد: اين استخوان چيست؟

امام فرمود: اين استخوان پيكر پيامبري از رسولان الهي است. و اينان اين استخوان را از مقبره آن پيامبر برداشته اند؛ و استخوان پيامبري ظاهر نمي شود، مگر آنكه باران بيايد.

خليفه و همه ي مسلمانان حضرت را تحسين كردند. آنگاه استخوان را آزمودند. بعد از بررسي ديدند آنچه امام فرموده است صحيح مي باشد. [2] .



[ صفحه 411]



«اسحاق كندي» يكي از فلاسفه ي ماديگراي عراق بود. او به تأليف و تدوين كتابي پرداخت و در آن كتاب به گمان خود مي خواست اثبات كند در قرآن تناقضهايي وجود دارد. بدين منظور مدتها از مردم كناره گرفت و در خانه نشست و با جديت به اين كار پرداخت. روزي يكي از شاگردان «كندي» به حضور حضرت امام عسكري شرفياب گشت. حضرت به او فرمود: آيا در بين شما مرد آگاه و فهميده اي نيست كه استادتان را از اين كار بيهوده باز دارد؟

او گفت: من يكي از شاگردان استاد هستم؛ چگونه مي توانم در اين كار يا امور ديگر دخالت كنم و به او اعتراض نمايم؟

امام عليه السلام فرمود: آيا آنچه را كه بگويم به استادتان خواهي رساند؟

او گفت: آري، به اطلاع ايشان خواهم رساند.

حضرت فرمود: به نزد استادت برو و با او از دريچه ي دوستي گفتگو كن و او را در كاري كه انجام مي دهد ياري كن. سپس بگو: سؤالي دارم، آيا استاد اجازه مي دهد كه آن را مطرح كنم؟ استاد اجازه سؤال خواهد داد سپس بگو: اگر گوينده ي قرآن به نزد تو بيايد، آيا احتمال مي دهي كه منظور او از گفتارش، معاني و مفاهيم ديگري است كه تو پنداشته اي و از آن خبر نداري؟

استاد خواهد گفت آري! امكان دارد. چرا كه اگر «كندي» به مطلبي توجه كند، آن را درك مي نمايد و مي فهمد. وقتي كه جواب مثبت شنيدي، بگو: از كجا اطمينان پيدا كرده اي كه مقصود و هدف قرآن همان چيزي است كه تو مي گويي؟ شايد گوينده ي قرآن منظور و هدفي داشته باشد كه تو به آن نرسيده اي و عبارات را در غير معاني و مراد آن بكار مي بري.

آن مرد به پيش اسحاق كندي رفت و آنچه را كه حضرت فرموده بود دقيق انجام داد. ابتداء با استاد مهرباني كرد تا بتواند راهي باز كند و سؤال خويش را مطرح سازد. و بعد پرسشش را مطرح كرد. كندي از شاگرد خواست كه سؤال خود را تكرار



[ صفحه 412]



نمايد. استاد از شنيدن مجدد سؤال، در فكر فرو رفت و آن را بنا بر لغت و معاني محتمل و بر حسب انديشه ممكن دانست.

كندي رو به شاگرد خود كرد و او را سوگند داد و گفت: اين سؤال از كجا براي تو مطرح شد؟

شاگرد كندي گفت: اين سخني بود كه به خاطرم آمد و از شما سؤال كردم.

كندي گفت: غير ممكن است تو و افرادي مانند تو به چنين سؤالي راه يابيد. حال بگو اين سؤال را از كجا آورده اي؟

شاگر گفت: اي استاد! ابومحمد (امام حسن عسكري عليه السلام) آن را به من آموخته است و چنين فرموده بود كه عرض كردم.

كندي گفت: اكنون درست گفتي. چنين سؤالي جز از آن خانواده ي بزرگوار نمي تواند باشد.

آنگاه آنچه را نوشته بود، همه را در آتش ريخت و سوزاند.

-يعقوب بن اسحاق مي گويد: به امام حسن عسكري عليه السلام نامه اي نوشتم كه چگونه بنده اي خالق و پروردگار را پرستش كند در صورتي كه او را نمي بيند؟

آن حضرت در پاسخ نوشت: اي ابايوسف، خداوند بزرگتر از آن است كه حتي مولا و ولينعمت من - رسول خدا -او را ديده باشند.

بعد از آن از حضرت سؤال كردم: آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پروردگار عالم را ديده است؟

حضرت در جواب نامه نوشت: خداوند تبارك و تعالي از نور عظمت و جلالش آنچه داشت به قلب پيامبرش در حد توان او ارائه فرمود.

-ابوهاشم جعفري مي گويد:



[ صفحه 413]



شخصي از امام عليه السلام سؤال كرد: چرا زن بينوا از ارث يك سهم، اما مردان دو سهم مي برند؟

حضرت فرمود: چون در ميدان جنگ و مبارزه، جهاد به عهده ي زن نخواهد بود و نيز پرداخت مخارج با آنان نيست و همچنين پرداختن ديه ي قتلي كه به صورت خطا انجام گرفته به عهده ي مردان مي باشد و در اين زمينه بر زن چيزي نخواهد بود. به همين علت، مردان دو برابر زنان از ارث برخوردار هستند.

ابوهاشم مي گويد: من در پيش خود انديشيدم و گفتم: آنگاه كه «ابن ابي العوجاء» از حضرت امام صادق عليه السلام همين پرسش را كرده بود، پاسخ همين بود كه اكنون حضرت فرمود.

در حالي كه در اين فكر و انديشه فرو رفته و متحير بودم؛ ناگاه امام عسكري عليه السلام نظر به من افكند و فرمود: آري اي ابوهاشم؛ همين سؤال را ابي العوجاء كرده بود. بدان و آگاه باش وقتي كه از ما يك سؤال بشود، پاسخ همه ي ما به آن يكي خواهد بود و امامان بعدي نيز همان را خواهند گفت، چنان كه امروز نيز شما همان جواب را شنيدي. اولين و آخرين ما در علم و منزلت مساوي هستند و براي رسول خدا و اميرمؤمنان عليهماالسلام فضيلت و امتيازشان ثابت و برابر است. [3] .

روايت شده است روزي «حسن بن ظريف» به امام حسن عسكري عليه السلام نامه اي نوشت و در نامه ي خود ذكر كرد كه معناي اين گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد اميرمؤمنان علي عليه السلام چيست؟

«من كنت مولاه فعلي مولاه». يعني كسي كه مرا مولاي خود مي داند علي نيز مولاي اوست.

امام عليه السلام فرمود: منظور پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين بوده است كه علي عليه السلام را به جانشيني خدا برگزيند و حضرت را به امامت امت نصب نمايد. و چنان چه اختلافي بين امت ايجاد شود؛ حزب خدا يعني پيروان حق شناخته



[ صفحه 414]



شوند. [4] .

هروي مي گويد: روزي يكي از فرزندان «اسباط» رو به من كرد و گفت: اي هروي! من نامه اي به امام حسن عسكري عليه السلام نوشتم و از بروز اختلافي كه در بين دوستان و يارانش وجود دارد با خبرش ساختم؛ و از حضرت خواستم براي رفع آن دليلي آشكار فرمايد.

امام در پاسخ نامه نوشتند: به راستي خداوند عزيز و جليل با انسان عاقل گفتگو مي كند. هيچ كس نمي تواند بيش از آخرين رسول خدا و سرور پيامبران، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دليل و نشانه اي بياورد. در عين حال قومش گفتند كه ساحر و جادوگر است. آري، كساني كه هدايت پذير بودند، رسول خدا راهنمايي و هدايتشان فرمود؛ و معجزاتش مايه سكون و آرامش بسياري از مردم شد؛ و اين بدان معناست كه هرگاه خداوند متعال و عزوجل به ما اذن و دستور مي فرمايد سخن مي گوييم. و هرگاه كه ما را از سخن گفتن منع مي دارد ساكت مي شويم. اگر خداوند دوست مي داشت كه حق در پشت پرده بماند و آشكار نشود، پيامبران را به بشارت و مژده دادن و ترساندن مردم بر نمي انگيخت. رسولان خدا در حال ضعف و نيرومندي حق را آشكار و عيان داشتند؛ و گاهي سخن گفتند تا امر خداي بزرگ را تمام كنند و حكمش را تنفيذ [5] نمايند.

آنگاه حضرت رو به من كرد و فرمود:

اي هروي: مردم دنيا چند گروه اند. گروهي آگاه و بر صراط مستقيم و راه نجات قرار دارند و به سوي حق و خداوند متعال دست نياز دراز كرده اند و به اصول و فروع اسلامي پاي بند مي باشند و به همه ي آن عمل مي كنند. اينان هرگز در دل خويش ترديد راه نمي دهند و جز به خدا پناه نمي برند.

اي هروي! گروه دوم كساني هستند كه حق را از اهل حق نمي گيرند و از آنان درس حق دوستي نمي آموزند. اين گروه مانند افرادي مي باشند كه روي آب دريا



[ صفحه 415]



سير مي كنند، و آنگاه كه دريا ناآرام مي شود، اينان ناآرام هستند و زماني كه دريا آرام مي شود، اينان نيز آرام مي گردند. اما گروه سوم كساني هستند كه شيطان بر آنان مسلط شده است؛ و از روي حسد با اهل حق و انصاف به مخالفت مي پردازند و با باطن خويش به دفع حق مشغول مي شوند.

اي هروي! آن كسي كه از راه حق و صراط مستقيم دست كشيده است و به چپ و راست مي رود، او را به خود واگذار و رهايش كن. چوپان هر وقت بخواهد قادر است با كمترين سعي و كوشش گله را جمع آوري كند. شما از اختلاف بين دوستان ذكري به ميان آورده اي. اگر جلالت و بزرگي دليل باشد، پس ترديدي نيست آنكه در منصب حكم و خلافت حق است، دقيق انجام پذيرفته است يعني، امام معصوم عليه السلام در تصميم گيري و فرمان دادن از هر كسي سزاوارتر است.

اي هروي، با كساني كه در قلمرو حكم تو قرار دارند به نيكي عمل كن و از فاش كردن اسرار و رازهاي ما بپرهيز و از رياست طلبي دوري گزين. بدان اين دو امر - فاش كردن اسرار و جاه طلبي - انسان را به هلاكت مي رساند.

اي هروي، در مورد سفر به فارس در نامه ذكر كرده اي؛ به سرزمين فارس سفر كن كه خداوند متعال براي تو خير و خوبي بخواهد. و ان شاءالله در پناه خدا با سلامتي و ايمني به مصر وارد شوي. آنگاه به افراد مورد اطمينان و دوستانمان سلام مرا برسان و سپس آنان را به تقوا و پرهيزكاري در پيشگاه خداوند متعال دعوت كن و به اداي امانت فرمان بده و بدانان اشاره كن كساني كه اسرار ما را فاش مي كنند، گويي با ما در جنگ هستند.

هروي مي گويد: وقتي در نامه ي حضرت به جمله ي با سلامتي و ايمني به مصر وارد مي شوي را خواندم؛ در آن هنگام معني آن را نيافتم تا اينكه به بغداد رفتم و تصميم گرفتم از آنجا به سرزمين فارس بروم، ولي موانعي پيش آمد و اين سفر برايم ميسر نشد. ناچار از همانجا به طرف مصر حركت كردم. [6] .

در اين زمان متوجه شدم كه چرا حضرت فرموده است كه به مصر وارد



[ صفحه 416]



مي شوم.

«محمد بن الحسن بن ميمون» مي گويد: روزي نامه اي را به امام حسن عسكري عليه السلام نوشتم و از فقر خويش گله كردم. اما بعد به خود آمدم و متوجه شدم كه مگر حضرت امام صادق عليه السلام نفرمودند: تنگدستي با ما بهتر از بي نيازي با ديگران است و كشته شدن با ما برتر از زنده ماندن با دشمنان ما خواهد بود.

چندي از نوشتن نامه نگذشته بود كه حضرت در پاسخ نامه، نوشته بودند: وقتي گناه دوستداران ما زياد گردد؛ خداوند عزيز و جليل، آنان را به وسيله ي فقر از عيب و گناه مي رهاند و در همين حال بسياري از گناهانشان را عفو مي فرمايد. آنگاه كه در پيش ما هستي و دچار فقر هستي، بهتر از اين است كه در نزد دشمنان ما باشي و بي نياز باشي.

اي محمد! ما براي كساني كه به ما پناهنده مي شوند پناهگاه هستيم؛ و براي آناني كه از ما بينش و راه صحيح بجويند نور مي باشيم و براي افرادي كه به ما متمسك مي شوند، نگاهبان هستيم و كسي كه ما را دوست بدارد در قله ي بلند نزديكي با ماست. و آنكه از ما و راهمان منحرف شود؛ بداند كه به سوي آتش و دوزخ خواهد رفت. [7] .



[ صفحه 417]




پاورقي

[1] نماز استسقاء، نمازي است كه براي طلب باران از خداوند به پا داشته مي شود.

[2] علامه قاضي نورالله شوشتري - احقاق الحق - ج 12 - ص 464. اين حكايت را شش نفر ديگر از علماي بزرگ شيعه و سني نقل كرده اند.

[3] شيخ طبرسي - اعلام الوري - چاپ نجف - ص 374.

[4] علي بن عيسي اربلي - كشف الغمة في معرفة الأئمة - چاپ تبريز ج 3 - ص 303.

[5] تنفيذ، در لغت به معني نفوذ كردن، عبور از چيزي و امضا كردن مي باشد كه در اينجا منظور امضا كردن است.

[6] علي بن عيسي اربلي - كشف الغمة - چاپ تبريز - ج 3 ص 293 و 294.

[7] مدرك بالا - ص 300.