بازگشت

توسل به عسكريين و هلاك شدن ظالم


شيخ محمد تهراني نقل كرد از مرحوم حضرت حجةالاسلام آقاي ميرزا علي آقاي شيرازي فرزند مرحوم ميرزاي بزرگ كه:

در اوايل ورود ميرزا در سامراء قافله اي از تبريز به منظور زيارت ائمه ي عراق به سامراء آمدند و با ايشان جواني بود با زوجه اش كه او هم در اوايل سن جواني بود. و عادت خدمه بر اين بود كه هر كس مي خواست وارد حرم عسكريين شود، در دفعه ي اول ورود وجهي از او مي گرفتند و مهري پشت پاي او مي زدند و به اين وسيله معين مي كردند كه وجه را داده و در دفعات بعد از دادن وجه معاف بود. چون آن جوان و زنش خواستند داخل حرم شوند، يكي از خدمه كه رئيس همه بود دم در ايستاده بود و پولها را مي گرفت و مهر مي زد. جوان پول خود و زنش را داد، متولي مهر به پشت پاي او زد و خواست كه به پشت پاي زنش مهر بزند، جوان ابا و امتناع نمود و به او گفت: هر دفعه پول تمامي از ما بگير و از مهر زدن به پاي زن خودداري كن.

دربان قبول نكرد و گفت: حتما بايد پشت پاي زنت مهر بزنم.

جوان قبول نكرد، نگهبان هم نگذاشت كه داخل حرم شوند.

جوان با زن به كاروانسرا كه محل سكناي ايشان بود، برگشت و چون خواست برود، با چشم گريان متوجه ضريح مقدس شد و گفت: اي امام علي الهادي و اي امام حسن العسكري، آيا شما قبول مي كنيد كه ما از راه دور به



[ صفحه 348]



زيارتتان بياييم و دشمنان ما را نگذارند كه وارد حرم شويم و اين گونه اهانت نمايند و شما هيچ گونه دفع ايشان نكنيد و ما را مغلوب و منكوب ايشان قرار دهيد؟ اگر مطلب چنين است، من ديگر به زيارت شما نمي آيم.

اين را گفت و به محل سكناي خود برگشت. رفقايش به او گفتند كه از پشت بام زيارت كن. باز هم قبول نكرد.

شب هنگام كه آن مرد دربان خوابيده بود، به شكم درد سختي مبتلا گشت، بطوريكه بي طاقت شده بود و فرياد مي كرد. طبيبان براي او حاضر نمودند، هر چه معالجه كردند سودي نبخشيد و پهلو به پهلو مي شد. تا آخر متوجه و متنبه گرديد كه اين عارضه بر اثر ظلم و ستمي بوده كه به آن زائر مظلوم و زنش كرده است. كسي را عقبش فرستاد تا او را پيدا كردند و تقاضاي عفو دعا و حضور در نزد مريض و دعا براي او نمودند. او قبول نمي كرد تا بالاخره به واسطه ي اصرار فرستادگان و همسفران كه در آنجا حاضر بودند، قبول كرد و به منزل دربان آمد و دعايي در ظاهر براي او خواند، ولي فايده نكرد تا بعد از اندك زماني مرد و جان به مالك دوزخ سپرد. [1] .


پاورقي

[1] با محرمان راز، حاج سيد محمد جزايري، ص 128.