بازگشت

خبري ديگر


همين كه قدح آب را به دست آن جناب دادند و خواست بياشامد، دست مباركش لرزيد و قدح به دندانهاي ثناياي نازنينش خورد. پس قدح را از دست نهاد و به عقيد فرمود: داخل اين اطاق مي شوي، كودكي را به حال سجده مي بيني. او را بياور نزد من.

ابوسهل گويد كه عقيد گفت:



[ صفحه 354]



من داخل شدم، نظرم به كودكي افتاد كه سر به سجده نهاده و انگشت سبابه را به سوي آسمان بلند كرده بود. پس سلام كردم بر آن جناب. آن حضرت نمازش را مختصر كرد و چون نمازش تمام شد، عرض كردم: سيد من مي فرمايد كه شما نزد او برويد.

پس در اين هنگام مادرش صيقل آمد و دستش را گرفت و برد او را به نزد پدرش امام حسن عليه السلام.

ابوسهل مي گويد:

چون آن كودك به خدمت امام حسن عليه السلام رسيد، سلام كرد. نگاه كردم بر او، ديدم كه رنگ مباركش روشنايي و تلألؤ دارد و موي سرش به هم پيچيده و مجعد و مابين دندانهايش گشاده است. همين كه امام حسن عليه السلام نگاهش به كودك خود افتاد، بگريست و فرمود: «يا سيد اهل بيته اسقني الماء فاني ذاهب الي ربي» (اي سيد اهل بيت خود، مرا آب بده، همانا كه من مي روم به سوي پروردگار خود).

پس آن آقازاده قدح آب جوشانيده با مصطكي را گرفت به دست خويش و حركت داد لبهايش را و سيرابش كرد. [1] .

چون خبر رحلت امام پراكنده شد، شهر سامراء يكپارچه شيون شد. بازارها تعطيل گرديد و بني هاشم و سران سپاه و نويسندگان و معتمدين و ديگر مردمان سوار شدند و براي تشييع جنازه ي آن حضرت حاضر گشتند و سامراء آن روز شبيه به قيامت و روز رستاخيز شده بود. [2] .


پاورقي

[1] منتهي الآمال، ج 1، صص 734 و 735.

[2] ارشاد مفيد، ص 310.