بازگشت

امام عسكري دو وظيفه ي سنگين را انجام مي داد


امام يازدهم نيز بر خود لازم مي دانست وجود و ولادت صاحب الامر را به مردم ابلاغ كند تا مردم بدانند كه او بي عقب نيست و پسري دارد كه او امام زمان است و او همان موعودي است كه رسول الله و ائمه به آمدن وي بشارت داده اند.

همچنين مي دانست كه از طرف ديگر بايد وجود او را مخفي و پنهان نگاه دارد تا دستگاه بني عباس از وجود چنين مولودي بي اطلاع باشند و بودن او را باور نكنند. از اين نظر وجود او را از نظرها مخفي مي كردند. حتي در خانواده ي امام كسي وجود امام زمان را نمي دانست جز شماري معدود، و امام يازدهم از وجود او سخن نمي گفت، مگر به برخي از وكلاي خود و شيعيان خاصي كه محرم اسرار بودند. امام، قبل از ولادت او از وجود چنين فرزندي خبر مي داد و - به طوري كه قبلاً نيز گفته شد - در زندان به عيسي بن صبيح از صاحب فرزند شدنش در زمان نزديك خبر



[ صفحه 438]



داده بود و قبل از زفاف به عمه اش حكيمه خاتون از وجود چنين فرزندي خبر داده بود و در شب ولادت نيز تولد او را به عمه اش بشارت داد.

عثمان بن سعيد، نماينده ي امام هادي و امام عسكري و نخستين سفير امام زمان در غيبت صغري مي گويد: پس از ولادت صاحب الامر (ع)، امام حسن عسكري (ع) او (يعني عثمان بن سعيد) را به حضور خود خواند و فرمود: ده هزار رطل گوشت خريداري كن و به نيت عقيقه در ميان خانواده هاي بني هاشم تقسيم كن و براي هر يك از اصحاب يك گوسفند ذبح شده فرستاد و دستور داد گوشت آنها را توزيع كنند. [1] .

ابراهيم بن ادريس مي گويد: مولاي من، ابومحمد دو گوسفند براي من فرستاده بود و در نامه اش نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم عق هذين الكبثين عن مولاك و كل هناك الله و اطعم اخوانك؛ اين دو گوسفند را از طرف مولاي خود عقيقه كن و خود بخور - كه خدا برايت گوارا كند - و به برادران ديني خود اطعام كن. من امر امام را اطاعت كردم. سپس به حضورش شرفياب شدم و چيزي به من نگفت. [2] .

همچنين خبر ولادت او را به شيعيان مورد اعتماد مي نوشت و شفاهاً بيان مي كرد و گاهي نشان مي داد كه او را ببينند. ابونصر ظريف، خادم امام مي گويد: وقتي صاحب الامر به دنيا آمد همه شاد شديم و چون بزرگ شد امام به من دستور داد هر روز همراه گوشت، يك قطعه استخوان مغزدار بخرم. مي گفتند مغز استخوان براي مولاي كوچك است. (منظور از مولاي كوچك امام قائم بوده.) [3] .

ابوغانم، ديگر امام حسن عسكري مي گويد: حضرت صاحب الامر (عج) در گهواره بود. به محضرش شرفياب شدم. فرمود: صندل قرمز نزد من بياور! (صندل يك نوع چوب هندي معطر است كه از آن تسبيح مي سازند) وقتي آوردم فرمود: مرا مي شناسي؟ گفتم: آري شما مولاي من و فرزند مولاي من هستي. فرمود: از آن سؤال نكردم. عرض كردم: منظورت چه بود؟ بيان فرما! فرمود: انا خاتم الاوصياء وبي يدفع الله عن اهلي و شيعتي. من پايان بخش اوصياي خداوند هستم و خداوند به وسيله ي من بلاها را از شيعيانم دفع مي كند. [4] .

ضوء بن علي عجلي از مردي اهل فارس نقل مي كند كه به سامرا رفتم و در مقابل خانه ي امام حسن عسكري بيتوته كردم. حضرت مرا طلبيد. وارد شدم و سلام كردم. فرمود: براي چه آمده اي؟ عرض كردم: براي اشتياقي كه به درك خدمت شما داشتم. فرمود: پس در اينجا با ما



[ صفحه 439]



باش. من همراه خادمان در خانه ي حضرت بودم. گاهي به بازار مي رفتم و هر چه لازم بود مي خريدم و زماني كه مردان در خانه بودند بي اجازه وارد مي شدم. روزي بي اجازه بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردان بود. ناگاه در اتاق حركت و صدايي شنيدم. سپس بر من فرياد زد: جلو نيا؛ بايست. من ايستادم و جرئت حركت كردن نداشتم. سپس كنيزكي كه چيز سر پوشيده اي به همراه داشت از كنار من گذشت. آنگاه امام مرا صدا زد كه بيا. من وارد شدم. سپس امام كنيز را صدا زد و به او فرمود: روپوش را از آنچه همراه داري بردار. كنيز روپوش را برداشت. كودكي سفيد و نيكوروي ظاهر شد و خود حضرت پيراهن را از شكم كودك كنار زد. ديدم در زير گلو تا نافش موي سبزي كه به سياهي آميخته نبود روييده است. امام فرمود: صاحب شما اين است. سپس به كنيز امر فرمود كه او را ببر. از آن پس، من آن كودك را نديدم تا امام حسن عسكري وفات كرد! [5] .

امام عسكري شناساندن اين مولود را به جامعه ي شيعيان وظيفه ي الهي خود مي دانست و در نامه اي كه پس از سوء قصد زبيري [6] ملعون به آن حضرت، به احمد بن محمد بن عبدالله بن حسين نوشت فرموده است: هذا جزاء من اجترا علي الله في اوليائه تزعم انه يقتلني و ليس له عقب فكيف رأي قدرة الله فيه و ولد له ولد سماه «م ح م د» في سنة ست و خمسين و مأتين؛ اين سزاي كسي است كه در برابر خداي متعال نسبت به اوليايش گستاخي كرد. او گمان مي كرد مرا خواهد كشت و نسل من قطع مي شود. حال قدرت خدا را درباره ي خود چگونه مشاهده كرديم! از او (يعني حسن عسكري) در سال 256 پسري متولد شد كه نامش را «م ح م د» گذاشت. [7] .


پاورقي

[1] بحار، ج 51، ص 5.

[2] بحار، ج 51، ص 22؛ در صدر روايت آمده كه يك گوسفند به عنوان عقيقه فرستاد و من آن را عقيقه كردم. سپس براي تهنيت به حضور امام شرفياب شدم. فرمود: ابراهيم! آن مولودي كه براي او عقيقه كردي مرد. بعد از آن اين گوسفندها را فرستاد. به نظر مي رسد كه در مجلس دشمناني بوده اند و امام به تقيه آن كلمه را فرموده، وگر نه امام حسن عسكري تنها يك فرزند داشته باشد.

[3] ارشاد، ص 33.

[4] كشف الغمه، ج 3، ص 289.

[5] كافي، ج 2، ص 119.

[6] زبيري لقب يكي از اشقياي زمان آن حضرت بود. او از اولاد زبير بوده است و پيوسته حضرت را به قتل تهديد مي كرده. خدا او را به دست خليفه ي وقت يا ديگري به قتل رسانيد. بعضي او را «زبر» بر وزن دبر خوانده اند كه به معني مرد زيرك و مكار است. و گفته اند منظور امام، خود مهدي عباسي است كه به دست تركان درباري كشته شد و تقطيع حرف نام مبارك امام زمان كه همنام رسول الله است به سبب كراهت يا حرمت تكلم به نام آن حضرت است. اما شايد سال 256 اشتباه باشد زيرا خود كليني در باب مولد امام زمان كه گذشت، سال 255 را سال ولادت آن حضرت گفته است و اين اختلاف را برخي از مترجمين كافي به اين سبب توجيه كرده اند كه از جهت اختلاف در اول سال هجري است. زيرا برخي آن را از ماه ربيع الاول محاسبه كرده اند. ولكن اين توجيه درست نيست زيرا روز و ماه ولادت امام زمان (عج)15 شعبان است و فرق نمي كند اول سال، محرم باشد يا ربيع الاول.

[7] كافي مترجم، ج 2، ص 118، حديث 858.