بازگشت

اولاد آن حضرت منحصر بود به حضرت بقيةالله


چنانچه در بحار از مناقب نقل كرده و ولده القائم (ع) لا غير

بدانكه يك نفر از اين چهارده معصوم (ع) در وقت رحلت اولاد بلاواسطه اش منحصر بود به يك دختر كه حضرت ختمي مرتبت باشد و دو نفر از آنها در وقت رحلت اولادشان منحصر بود به يك پسر كه حضرت رضا باشد علي الاصح و حضرت امام حسن عسكري (ع) باشد و يك نفر از آنها در وقت رحلت اولاد ذكور و اناث هر دو داشتند و ذكورشان منحصر به يكي بود كه حضرت سيدالشهداء (ع) بود.

در اصول كافي روايت كرده در قم در مجلس احمد بن عبيدالله بن خاقان كه از جانب خليفه مأمور به گرفتن خراج قم بود و بسيار دشمن با اهل بيت بود ذكري از علويين و مذاهب آنها شد احمد گفت نديدم و نشناختم در سر من رأي مردي از علويين را به مثل حسن بن علي بن محمد بن الرضا (ع) در اخلاق كريمه و صفات حميده؛ من روزي خدمت پدرم ايستاده بودم كه حجابش داخل شدند و گفتند ابومحمد بن الرضا (ع) درب خانه است به آواز بلند پدرم فرياد زد داخل شود.

من تعجب كردم كه چگونه حجاب جرئت كردند كنيه آن حضرت را خدمت پدرم بگويند و حال آنكه كنيه احدي خدمت پدرم گفته نمي شد مگر خليفه و وليعهد او و هركس را كه سلطان اذن بدهد كه كنيه او را بگويند.

ناگاه جوان گندم گون، خوش صورتي وارد شد در كمال جلال و هيبت چون چشم پدرم به او افتاد از جاي خود حركت كرد و روانه شد به جانب آن بزرگوار و با او معانقه نمود و صورت و سينه اش را بوسيد و آن حضرت را به جانب خود نشانيد و با او تكلم مي كرد و پدر و مادرش را به فداي او مي كرد ناگاه حاجب موفق بالله خليفه عباسي وارد شد گفت خليفه مي آيد به منزل شما.

پدرم به آن حضرت عرض كرد حال اگر بخواهيد تشريف ببريد كه موفق شما را نبيند.

آقا تشريف بردند و به حجاب سپرد كه قسمي آقا را ببرند كه خليفه آن حضرت را نبيند.

احمد بن عبدالله گفت من به حجاب پدرم گفتم كيست اين كسي كه شما جرئت كرديد كنيه او را نزد پدرم گفتيد و پدرم اينقدر از او اكرام نمود گفتند اين امام حسن بن علي است و معروف است به ابن الرضا (ع) گفت من خيلي تعجب كردم و همه روزه متفكر بودم در امر او و آنچه از پدرم ديده بودم چون شب شد در خلوت رفتم نزد پدرم، گفت آيا حاجتي داري گفتم بلي اگر اذن بدهي سؤال كنم گفت بگو.

گفتم كه بود اين آقائي كه امروز از او اينقدر تجليل و احترام كردي و خود و ابوين خود را فداي او نمودي گفت پسر جان من او امام رافضه است و معروف است به ابن الرضا و اگر خلافت از بني العباس زايل شود احدي از بني هاشم مستحق او نخواهد بود به غير اين آقا و استحقاق او از فضل و عفاف و زهد و عبادت و حسن اخلاق و صلاحيتي هست كه در او است و اگر پدرش را مي ديدي مرد جليل نبيل فاضلي بود پس غيظ من بر پدرم زياد شد و همتم اين شد كه از حالات آن بزرگوار از مردم سؤال كنم از هر كه سؤال كردم، ديدم اين آقا نزد او در غايت اجلال و اعظام و محل رفيع است و



[ صفحه 830]



از دوست و دشمن قول حسن و ثناي جميل درباره آقا مي شنيدم تا آنكه خبر به پدرم دادند كه آقا مريض شده، پدرم به خليفه خبر داد خليفه پنج نفر از ثقلت و خواصش را ملازم حضرت عسكري نمود به اطباء امر كرد كه صبح و شام بروند نزد آقا و فرستاد نزد قاضي القضاة كه ده نفر از ثقاتش را بفرستد به خانه حضرت عسگري تا آن حضرت از دنيا رحلت فرمود، پس سر من رأي يك پارچه ضجه شد.

خليفه فرستاد به خانه ي آن حضرت كه زنها را تفتيش كنند و خانه ها را مهر زدند و در طلب آقازاده آن حضرت (حجةالله) برآمدند و زنهاي قابله را فرستاد كه كنيزهاي آن حضرت را تفتيش كردند در يكي از كنيزان احتمال دادند پس آن مخدره را در حجره نمودند و نحرير خادم را موكل به او كردند بعد مشغول به تجهيز آن حضرت شدند؛ بني هاشم و قواد و ساير طبقات مردم همه به جنازه آن حضرت حاضر شدند سامراء در آن روز شبيه به قيامت شد.

بعد كه از غسل آن حضرت فارغ شدند خليفه فرستاد نزد ابوعيسي پسر متوكل كه بر جنازه آقا نماز گزارد پس ابوعيسي صورت آقا را باز كرد و گفت اين حسن بن علي بن محمد الرضا (ع) است كه به اجل خود از دنيا رفته بعد صورت نازنين را پوشانيد و امر كرد جنازه را برداشتند و در خانه اي كه پدر بزرگوارش حضرت هادي مدفون بود دفن نمودند، بعد دومرتبه خليفه در طلب آقازاده (حضرت حجة (ع)) برآمد و خيلي تفتيش كردند تا معلومشان گرديد كه هيچ يك از كنيزان آقا حمل ندارند آن وقت ارث آن حضرت را بين والده ماجده اش و برادرش جعفر كذاب قسمت نمودند.

احمد گفت جعفر كذاب آمد نزد پدرم عبيدالله گفت رتبه و مقام برادرم را به من بدهيد تا من سالي بيست هزار اشرفي نزد شما روانه كنم.

پدرم گفت اي احمق خليفه با شمشير برهنه خواست كساني را كه معتقد به امامت و خلافت پدرت و برادرت بودند از اعتقادشان برگرداند ممكنش نشد حال اگر تو نزد شيعيان پدر و برادرت امام و خليفه هستي حاجتي نيست كه خليفه به تو اين رتبه را بدهد و اگر نيستي به مرتبه دادن خليفه داراي اين مرتبه نخواهي شد.