بازگشت

حكايات و مناماتي كه دلالت دارد بر آنكه اموات از عمل احياء به جهت آنها آمرزيده و


اول در لآلي الاخبار از ابي قلابه نقل كرده:

گفت من در عالم خواب داخل شدم به قبرستاني كه قبورش شق شده و امواتش از قبرهاي خود به كنار قبرهاي خود نشسته اند و مقابل صورت هريك از آنها طبقي از نور گذاشته است پس من در ميان آن اموات همسايه خود را ديدم كه در مقابلش طبق نور گذارده نشده سؤال كردم سبب چه چيز است كه در مقابل صورت اينها طبق نور گذارده شده و در مقابل شما گذارده نشده.

گفت اينها اولاد صالح دارند و محبين و اصدقاء دارند كه به جهت آنها دعاي خير مي كنند و به جهت اينها صدقه مي دهند و اين طبقهاي نور هدايا و تحفي است كه به جهت اينها روانه مي كنند و من يك پسر غير صالحي دارم كه به جهت من دعا نمي كند و صدقه نمي دهد لذا در مقابل من طبق نوري نيست و من خجالت مي كشم نزد امواتي كه همسايه من هستند ابوقلابه گفت من چون از خواب بيدار شدم خوابم را به جهت پسرش گفتم، پسرش گفت نزد شما توبه مي كنم و مشغول شد به عبادت و دعا كردن و صدقه دادن از براي پدرش چند مدتي كه گذشت باز همان قضيه سابق را در خواب ديدم و همان همسايه مان را در خواب ديدم كه مقابل صورتش طبق نوري بود روشنتر از خورشيد و از نور طبقهاي مقابل صورت رفقايش پس روي به من كرد و گفت يا اباقلابه خداوند به تو جزاي خير بدهد چون تو درباره من كلام خيري گفتي كه نجوتني من النار و من خجلة الجيران.

دوم در كتاب روض الرياحين است. زني بود از متعبدات كه اسمش باهيه بود چون نزديك فوتش رسيد سر به آسمان بلند كرد عرض كرد يا ذخري و يا ذخيرتي و من عليه اعتمادي في حيوتي و مماتي لا تخذلني عند الموت و لا توحشني في قبري چون از دنيا رفت پسري داشت كه هر شب و روز جمعه مي آمد سر قبر او و قدري قرآن به جهت مادرش مي خواند و دعا و طلب مغفرت مي نمود از براي مادرش و از براي اهل قبرستان يك وقت همين جوان مادرش را در خواب ديد به مادرش سلام كرد عرض كرد حال شما چطوراست و بر شما چه مي گذرد گفت اي پسر جان از براي مرگ كربتها و محنتهاي سختي است و من بحمد الله در برزخي هستم كه فرش شده در آن ريحان و در آن وساده سندس و استبرق است تا روز قيامت.

گفت مادر حاجتي داري فرمود بلي اي پسرك من دست از ديدن و زيارت كردن و دعا خواندن و قرائت قرآن نمودن از براي ما باز مدار من مسرور مي شوم به آمدن تو نزد من در شب و روز جمعه وقتي تو مي آئي اموات به من مي گويند «يا باهيه پسر تو مي آيد» من مسرور مي شوم به اين مژده و امواتي كه در اطراف من هستند مسرور مي شوند آن جوان گفت من در هر شب جمعه زيارت مي كنم قبر مادرم را و قدري قرآن مي خوانم و دعا مي كنم مي گويم «آنس الله وحشتكم و رحم غربتكم و تجاوز عن سيئاتكم و تقبل حسناتكم» آن جوان گفت يك شب خوابيده بودم ناگاه جمعيت زيادي آمدند نزد من گفتند شما كيستيد و حاجت شما چه چيز است گفتند ما اهل قبرستان هستيم آمديم كه از تو تشكر نمائيم و مسئلت كنيم كه از ما قطع نكني قرائت قرآن و دعا كردن را.

گفت من هم هر شب و هر روز جمعه به جهت اموات قرائت قرآن مي كنم و از براي آنها دعا مي كنم.

سوم ايضا در روض الرياحين از صالح مري حكايت كرده گفت شب جمعه رفتم



[ صفحه 850]



به مسجد جامع كه نماز بخوانم داخل مقبره اي شدم و نزد قبري نشستم چشمهايم را خواب ربود، در عالم خواب ديدم گويا اهل قبرستان از قبرها بيرون شده اند و حلقه حلقه گرد يكديگر نشسته اند و با هم صحبت مي كنند ناگاه ديدم جواني كه لباس كثيفي داشت در يك طرف مقبره نشسته مهموم و مغموم يكه و تنها ساعتي نگذشت ديدم ملائكه ها آمدند و در دستشان طبقهائي بود از نور و بر روي آنها سرپوش انداخته بود هر يك از اموات آمدند و طبقي را گرفته داخل قبر خود نمودند آن جوان باقي ماند و طبق نوري به جهت او نياوردند محزون برخاست كه داخل قبر خود بشود گفتم اي بنده خدا چرا اين قسم محزون و مهمومي و اين طبقها چه بود كه به جهت اين اموات آوردند.

گفت اي صالح اين صدقات زنده ها و دعاي آنها است به جهت امواتشان كه در هر شب جمعه ملائكه به جهت امواتشان مي آورند و من كسي را ندارم به جهت من خيراتي بكند به غير يك مادري او هم مشغول به دنيا است به ياد من نيست گفتم منزل والده تو كجا است نشان داد صبح كه شد صالح رفت در خانه والده ي آن جوان مادر او را طلبيد و قصه ي خوابش را به او نقل كرد، مادر آن جوان گريه كرد و گفت اي صالح او اولاد من و پاره جگر من است بعد هزار درهم داد به صالح و گفت اينها را به جهت جوانم صدقه بده من او را از صدقه فراموش نمي كنم در بقيه عمرم پس من آنها را صدقه دادم چون شب جمعه آينده شد رفتم ميان مقبره و تكيه دادم به قبري خوابم برد در عالم خواب ديدم اموات از ميان قبرها بيرون شده اند همان جوان را ديدم لباسهاي سفيد پوشيده خوشحال و خوشنود رو كرد به من گفت اي صالح خداوند به تو جزاي خير بدهد تحفه و هديه به من هم رسيد گفتم مگر شما مي شناسيد روز جمعه را گفت بلي مرغان هوا هم مي شناسند روز جمعه را و به يكديگر مي گويند سلام سلام هر آينه روز جمعه روز صالحي است.

چهارم در منازل الاخره محدث قمي فرموده: حكايت شده امير خراسان را در خواب ديدند كه مي گفت بفرستيد براي من آنچه را كه مي اندازيد نزد سگهايتان كه من محتاجم به آن از لب اللباب قطب راوندي نقل فرموده در خبر است كه مردگان در هر شب جمعه از ماه رمضان مي آيند و به آواز حزين و گريان و نالان مي گويند اي اهل من اي فرزندان من اي خويشان من مهرباني كنيد به ما چيزي خدا رحمت كند شما را به خاطر بياوريد و فراموش نكنيد از ما رحم كنيد بر ما و بخل نكنيد به دعا و صدقه براي ما پيش از آنكه شما مانند ما شويد اي دريغ كه ما هم توانا بوديم مانند شما اي بندگان خدا اين زيادي هاي معاش كه در دست شما هست در دست ما بوده چقدر نزديك است كه گريه كنيد بر نفسهاي خود و نفع ندهد چنانچه ما گريه مي كنيم و نفع نمي دهد ما را.

در جامع الاخبار از حضرت پيغمبر (ص) روايت كرده فرمود هر صدقه كه براي ميتي بدهي مي گيرد او را ملكي در طبقي از نور كه درخشان است شعاع آن و مي رسد به هفت آسمان پس مي ايستد بر لب قبر و فرياد مي كند «السلام عليكم يا اهل القبور» اهل شما فرستادند اين هديه را به سوي شما پس ميت مي گيرد او را و داخل در قبر خود مي كند و به سبب آن خوابگاهش فراخ مي شود.

پنجم در دارالسلام ثقةالاسلام نوري از عالم فاضل تقي حاجي ملاابوالحسن نقل فرموده.

مختصر آن حكايت آن است كه فرمود من دوستي داشتم از اهل فضل و تقوي مسمي به ملاجعفر بن ملامحمد حسين طبرستاني وقتي طاعون عظيمي آمد و جمع كثيري آخوند ملاجعفر را وصي خود كرده



[ صفحه 851]



بودند و به طاعون از دنيا رفته بودند و آخوند اموال آنها را جمع آوري كرده بود و قبل از آنكه به مصرف برساند خود او از دنيا رفت و آن مالها ضايع شد و به مصرف نرسيد آخوند ملاابوالحسن فرمود بعد از رحلت ايشان من مشرف شدم به كربلاي معلي در خواب ديدم كه مردي در گردنش زنجير است و دو طرف زنجير به دست دو نفر است و زبان او بلند و آويخته شده تا سينه اش چون مرا ديد آمد به جانب من ديدم رفيقم ملاجعفر است تعجب كردم خواست با من تكلم كند آن دو نفر زنجيرش را كشيدند و نگذاشتند تكلم كند.

تا سه مرتبه از مشاهده آن حال ترسيدم و صيحه كشيدم و بيدار شدم از صيحه ي من يك نفر از علماء كه نزديك من خوابيده بود بيدار شد خوابم را براي او نقل كردم پس من مشرف شدم ميان حرم و زيارت و دعا براي آخوند ملاجعفر نمودم و همان سال مشرف شدم به حج و زيارت مدينه طيبه مشرف شدم در مدينه مريض شدم به حدي كه از حركت عاجز شدم پس به رفقاي خود التماس كردم كه مرا شستشو بدهيد و لباسهاي مرا عوض كنيد و مرا حمل نموده ببريد به روضه ي مطهره حضرت رسول (ص)

پس رفقا آنچه گفته بودم به جاي آوردند چون داخل حرم مطهر شدم بيهوش افتادم چون به هوش آمدم مرا بردند نزديك ضريح مطهر حضرت رسول (ص) بعد از زيارت شفاء خود را از خداوند خواستم و طلب كردم شفاعت آن حضرت را درباره جمعي از رفقايم كه وفات كرده بودند منجمله آخوند ملاجعفر بود و انجاح نمودم در طلب مغفرت و دعا و طلب شفاعت براي او.

پس در مرضم خفتي ديدم برگشتم به پاي خود به منزل و چون خواستيم از مدينه حركت كنيم رفتيم به احد و در احد در خواب ديدم ملاجعفر رفيق خود را به هيئت خوبي كه جامه هاي سفيد دربر دارد و عمامه با حنك در سر دارد و عصائي در دستش آمد به جانب من گفت «مرحبا بالاخوة و الصداقة» من در اين مدت در بلا و شدت بودم و تو از روضه ي مطهره حضرت پيغمبر (ص) بيرون نيامدي مگر آنكه مرا از عذاب خلاص كردي و الان دو روز يا سه روز است مرا فرستادند به حمام و پاكيزه كردند مرا از قذارت و حضرت رسول (ص) اين جامه ها را براي من فرستاد حضرت صديقه طاهره اين عبا را به من مرحمت فرمود و من آمدم براي مشايعت تو و آنكه بشارت دهم تو را خوشحال باش كه به سلامت برمي گردي به اهل خود و آنها هم سالم مي باشند.

ششم در كتاب راحة الروح نقل فرموده

مرد عالمي در عالم رؤيا ارواح را در خواب ديد كه مجتمعا به راهي مي روند در كمال سرور و فرح در عقب سر ايشان مرد پير دلگيري مي رود از او سبب حزن و المش را پرسيدم جواب داد خويشان و همراهان من كه از جلو مي روند كسان ايشان به يادشان خيرات و مبرات مي كنند و صدقات مي دهند و كسي مرا ياد نمي كند آن عالم سؤال نمود مگر تو كسي را نداري كه براي تو صدقه و خيرات بدهد گفت يك پسري دارم كه گازر است و در كنار فلان نهر پارچه شوئي مي كند پس عالم از خواب بيدار شد و رفت در كنار آن نهر ديد جواني مشغول گازري است گفت به خيرات پدرت چيزي در راه خدا به فقراء بده گفت من در دنيا مالك چيزي نيستم دوباره مرد عالم سخنش را تكرار كرد آن جوان در خشم شد سه كف آب از آب نهر به كنار ريخت گفت اين هم خيرات پدرم چيز ديگر ندارم.

چون شب شد باز آن عالم ارواح را در خواب ديد و آن مرد پير را در كمال خوشحالي ديد از او احوال پرسيد گفت آن سه كف آب كه فرزندم براي من خيرات نمود مرا از ملال راحت نمود خداوند روزي او را وسيع گرداند.



[ صفحه 852]



عالم گفت سه كف آبي كه پسرت به كنار دريا ريخت كه قيمتي ندارد آبها را هدر نمود و به انسان و حيوان تشنه اي نداد پيرمرد گفت بچه ي ماهي به كنار نهر افتاده بود و نزديك به هلاكت بود و از ريختن سه كف آب به كنار نهر آن بچه ماهي خود را به نهر رسانيد و خداوند به واسطه نجات دادن آن بچه ماهي مرا عفو فرمود و به من مكرمت نمود پس دعاي خير در حق پسر خود نمود و رفت.

من از خواب بيدار شدم چندي نگذشت كه آن جوان از اغنيا و متمولين گرديد.

اخبار هم به اين مضمون زياد است و ما اكتفا مي كنيم به ذكر يك روايت

در فروع كافي از حضرت رسول (ص) روايت كرده حضرت عيسي بن مريم (ع) گذشت به قبري كه صاحب آن را عذاب مي كردند بعد از يك سال باز حضرت عيسي از آنجا عبور كرد ديد عذاب از صاحب آن قبر برداشته شده است عرض كرد پروردگارا من سال گذشته به اين قبر گذشتم صاحبش در عذاب بود و امسال كه بر او گذشتم مي بينم كه عذاب از او برداشته شده است.

وحي رسيد يا روح الله از براي صاحب اين قبر فرزند صالحي بود كه به حد بلوغ رسيد پس راهي را اصلاح كرد و طفل يتيمي را پناه داد پس آمرزيدم او را به سبب اين دو عمل فرزندش بعد فرمود «ميراث الله من عبده المؤمن ولد يعبد من بعده»

در بعض اخبار روايت كرده

حضرت عيسي (ع) گذشت بر قبري ديد ملائكه عذاب صاحب قبر را عذاب مي كند بعد از مدتي باز از آن راه عبور فرمود ديد ملائكه رحمت با آنها است طبقهائي از نور بر سر آن قبر تعجب فرمود و از خداوند خواست بر او كشف شود پس خدا وحي فرمود به او اي عيسي اين بنده معصيت كار بود و وقت مردن زوجه اش حامله بود آن طفل متولد شد و بزرگ شد و مادرش او را تسليم نمود به معلم و معلم تلقين نمود به او بسم الله الرحمن الرحيم را.

پس من حيا كردم از بنده ام كه او را در شكم زمين عذاب كنم و ولدش به روي زمين نام مرا بر زبان جاري كرد.

در خصال از حضرت صادق (ع) روايت كرده.

فرمود شش خصلت است كه مؤمن بعد از مرگش منتفع مي شود به آنها.

اول اولاد صالحي كه استغفار نمايد براي او دوم مصحفي كه تلاوت نمايند سوم چاهي كه حفر كرده باشد به جهت انتفاع مردم چهارم درختي كه او را در زمين كاشته باشد پنجم صدقه ي آبي كه جاري كرده باشد ششم سنت حسنه اي كه بعد از خودش مردم عمل نمايند به او.

انصافا از مصيبتهاي بزرگ است اولاد نااهل چنانكه در فروع كافي از ابي صلاح روايت كرده گفت من در خدمت حضرت صادق (ع) مشرف بودم شخصي آمد و شكايت نمود از اولاد و اخوانش و جفاهاي آنها بر او در كبر سنش فرمود اي مرد از براي حق دولتي است و از براي باطل دولتي و هر دو دولت ديگري ذليلند و ادني چيزي كه به مؤمن مي رسد در دولت باطل عقوق اولاد و جفاء اخوان است و مؤمن در دولت باطل به رفاهيت نمي رسد مگر آنكه قبل از مرگ مبتلا مي شود به بليه.

هفتم در دارالسلام ثقةالاسلام نوري از مرحوم حاجي ميرزا خليل طهراني نقل كرده فرمود من در نجف اشرف خواب ديدم علي طالب را كه در طهران در سر حمامي پادو بود و نماز و روزه به جاي نمي آورد كه آمده به نجف اشرف در وادي السلام، من تعجب كردم گفتم تو چگونه



[ صفحه 853]



به اين مكان شريف آمدي و حال آنكه نه تو نماز مي خواندي و نه روزه مي گرفتي؟ گفت اي فلان من مردم و مرا گرفتند با غل و زنجيرها كه ببرند به جهنم حاج ملامحمد كرمانشاهي جزاه الله خيرا فلاني را اجير كرد براي نماز و روزه من زكوة و مظالم داد به فلاني و بر ذمه من چيزي باقي نگذاشت مگر آنكه ادا كرد و مرا از عذاب خلاص نمود خداوند تعالي به او جزاي خير بدهد.

پس من از ترس از خواب بيدار شدم و تعجب داشتم از آن خواب تا آنكه بعد از مدتي جماعتي از طهران آمدند احوال علي طالب را از آنها پرسيدم.

مرا خبر دادند به همان قسم كه در خواب ديده بودم حتي اشخاصي كه اجير شده بودند براي حج و نماز و روزه او مطابق بودند با آنچه من در خواب ديده بودم پس من تعجب كردم از صدق رؤياي خود.

هشتم ايضا در دارالسلام از مرحوم حاجي ملافتحعلي سلطان آبادي نقل كرده فرمود عادت و طريقه من اين بود كه هر يك از محبين اهل البيت كه از دنيا مي رفت و من خبر فوتش را مي شنيدم دو ركعت نماز به جهت او مي خواندم در شب دفن او چه آن ميت را بشناسم يا نشناسم و هيچ كس به اين طريقه من مطلع نبود تا آنكه روزي يك نفر از محبين من مرا در راهي ملاقات كرد گفت ديشب در خواب ديدم فلان شخص را كه در اين ايام وفات كرده و از حال او پرسيدم و آنكه بر او چه گذشت بعد از مردن گفت من در سختي و بلا بودم الا آنكه دو ركعت نمازي كه جناب ملافتحعلي خواند آن دو ركعت نماز مرا نجات داد خداوند رحمت كند پدرش را به اين احساني كه از او به من رسيد.

مرحوم حاجي ملافتحعلي گفت آنگاه آن شخص از من پرسيد آن نماز چه نمازي بوده كه شما براي او خوانده ايد پس من او را خبر دادم به طريقه مستمره خودم كه براي اموات دارم.