بازگشت

ابوسهل اسمعيل بن علي بن اسحق بن ابي سهل بن نوبخت


شيخ متكلمين اماميه ي بغداد و بزرگ طايفه نوبختيه بود در زمان خود جلالت و



[ صفحه 740]



بزرگي در دين و دنيا داشت و جاري مجراي وزراء بود و كتب بسيار تصنيف كرده از جمله كتاب انوار در تواريخ ائمه ي اطهار عليهم السلام. ابن نديم در فهرست گفته كه اين شيخ جمع كرده بود كتابهاي بسيار، و بسياري از نسخ را به خط خودش نوشته بود و مصنفات و مؤلفات او در كلام و فلسفه و غيرهما بسيار است و جمع مي شدند نزد او جماعتي از ناقلين كتب فلسفه مثل ابوعثمان دمشقي و اسحق و ثابت و غير ايشان و از غلمان او است ابوالحسن السوسنجردي معروف به حمدوني اسمش محمد بن بشر صاحب كتاب انفاذ است در امامت انتهي.

فقير گويد محمد بن بشر مذكور از صلحاء و عيون اصحاب و متكلمين ايشان است و همان است كه پنجاه حجه پياده به جا آورده و ابوسهل خالوي ابومحمد حسن بن موسي نوبختي فيلسوف صاحب كتاب الفرق است و از سعادت ابوسهل است كه به شرف ملاقات امام زمان صلوات الله عليه نائل شده چنانكه در ذكر وفات حضرت عسكري عليه السلام خبرش گذشت و اين شيخ جليل سبب شد از براي رسوا شدن حلاج زيرا كه حلاج به خاطر آورد كه ابوسهل را مانند ديگران تواند گول زد و به حيله او را به دام آورد و با خود خيال كرد كه چون ابوسهل در نزد مردم مرتبه ي بلند دارد و به علم و ادب و عقل و دانش معروف و مشهور است هرگاه به دام او درآيد مردمان ضعفه و عوام بر او بگروند لاجرم براي او نوشت و او را به سوي خود دعوت كرد و اظهار كرد كه من وكيل صاحب الزمان عليه السلام مي باشم و مأمور شدم كه تو را دعوت كنم و مبادا در اين امر شك و ريبي براي تو حاصل شود. ابوسهل چون بر مضمون كاغذ او مطلع گشت براي او پيغام فرستاد كه اگر تو وكيل حضرت صاحب الزمان عليه السلام مي باشي لابد براي تو دلائل و براهيني باشد اينكه به جهت آنكه من به تو ايمان آورم يك چيز كمي از تو خواهش مي كنم تا شاهد دعوت تو باشد و آن امر آسان اين است كه من دوست مي دارم جواري را و فعلا چند جاريه دارم كه از وصال ايشان حظ مي برم لكن چون پيري در سر و روي من اثر كرده ناچارم كه در هر هفته خضاب كنم تا سفيدي موي خود را از ايشان مستور دارم چه اگر ايشان ملتفت سفيدي موي من شوند از من كناره گيرند و وصالم مبدل



[ صفحه 741]



شود به هجران و شب تار گردد بر من روز تابان، لاجرم من هر جمعه در تعب خضاب كردن مي باشم، اگر تو در دعوت خود صادقي چنان كن كه ريش من سياه شود و ديگر محتاج به خضاب نباشم آن وقت من به مذهب تو داخل شوم و مردم را به سوي تو دعوت كنم. چون اين پيغام به حلاج رسيد دانست سهمش خطا كرده و در اين اظهار رسوا گرديده ديگر جواب او نداد و رسول نزد او نفرستاد، ابوسهل بعد از آن اين مطلب را در مجالس و محافل نقل مي كرد و او را افضح مردم نمود و پرده از روي كار او برداشت و او را رسوا نمود و مردم از دام او ربود.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله اذا رايتم اهل الريب و البدع من بعدي فاظهروا البرآئة منهم و اكثروا من سبهم و القول فيهم و الوقيعة و باهتوهم كيلا يطمعوا في الفساد في الاسلام و يحذرهم الناس و لا يتعلمون من بدعهم يكتب الله لكم بذلك الحسنات و يرفع لكم به الدرجات في الاخرة.

بيان: يقال بهته بتا اي اخذه بغتة و قول تعالي فتبهتهم اي تحيرهم و بهت الرجل علي صيغة المجهول اي انقطع و ذهبت حجته و يحتمل ان يكون المراد باهل الريب الذين يشكون في الدين و يشككون الناس فيه بالقآء الشبهات.