بازگشت

از كرامات امام عسگري


نصير خادم مي گويد بارها شنيدم كه امام عسگري عليه السلام با غلامان ترك و رومي و صقالبي (مردمي با زبان مخصوص در محلي بين بلغار و قسطنطنيه) به زبان خودشان سخن مي گفت؛ من تعجب مي كردم و با خود مي گفتم امام حسن عليه السلام در مدينه متولد شده و تا هنگام رحلت



[ صفحه 369]



پدرش به جايي نرفته چگونه به زبان هاي مختلف سخن مي گويد؟ در همين فكر بودم كه ناگاه آن حضرت به من متوجه شد و فرمود همانا خداوند حجت خود را در همه چيز به ساير مردم امتياز داده و آگاهي به زبان ها، شناخت نسب ها، مرگ ها و حوادث آينده را به او عطا فرموده است؛ اگر چنين بود بين حجت و ساير مردم فرقي نبود [1] .

مورد ديگر؛ اسماعيل بن محمد مي گويد سر راه امام حسن عسگري عليه السلام نشستم، وقتي از نزديك من عبور كرد، پيش رفتم و از فقر و نياز خود شكايت كردم. حضرت فرمود: به نام خدا سوگند دروغ مي گويي، در حالي كه دويست دينار زير خاك پنهان كرده اي، من اين سخن را به خاطر اين كه چيزي به تو نبخشم نمي گويم، سپس به غلامش فرمود: هر چه همراه داري به اسماعيل بده. غلامش صد دينار به او داد و امام حسن عسگري عليه السلام به من فرمود: اين را بدان كه هر گاه احتياج بسيار به آن دينارهاي زير خاك پيدا كردي از آن ها محروم خواهي شد. اسماعيل مي گويد همان گونه كه امام حسن عسگري عليه السلام فرموده بود، شد، زيرا دويست دينار زير خاك پنهان نموده بودم تا براي آينده ام پس انداز باشد. مدتي گذشت نياز شديدي به آن پيدا نمودم، رفتم تا آن را از زير خاك بيرون آورم ديدم پول ها نيست. معلوم شد پسرم اطلاع پيدا كرده و آن پول ها را برداشته و فرار كرده است.

مورد ديگر؛ يكي از شيعيان گرگاني به نام جعفر بن شريف در سفر حج به شهر سامرا رفت و به محضر امام حسن عسگري عليه السلام رسيد، پول و اموالي از جانب شيعيان ديگر آورده بود تا به آن حضرت برساند، در



[ صفحه 370]



اين فكر بود كه به چه كسي تحويل دهد؟ امام حسن عليه السلام بدون مقدمه فرمود هر چه داري به خادم بده.

جعفر به دستور امام عليه السلام عمل كرد، آن گاه سلام شيعيان گرگان را به آن حضرت ابلاغ نمود. امام حسن عليه السلام از او پرسيد شما قصد داريد پس از انجام حج به گرگان بازگرديد؟ جعفر گفت: آري. امام حسن عليه السلام فرمود: شما بعد از 170 روز ديگر روز جمعه سوم ربيع الثاني به گرگان خواهي رسيد، شيعيانم به ديدارت مي آيند، سلام ما را به آن ها برسان و بگو همان روز عصر به حضور شما خواهم آمد. در مورد اين سفر نگران نباش كه به سلامتي به گرگان مي رسي سپس باخبر مي شوي كه پسرت شريف داراي نوزاد پسر شده است نام او را صلت بگذار كه او از مبلغان حقيقي دين و از دوستان ما خواهد شد. جعفر عرض كرد در گرگان يكي از شيعيان ثروتمند شما به نام ابراهيم بن اسماعيل هر سال صد هزار درهم به شيعيان شما كمك مي كند. امام حسن عليه السلام فرمود خدا به او پاداش فراوان عطا كند و گناهانش را بيامرزد و فرزند پسر به او عطا فرمايد. از طرف من به او بگو نام آن پسر را احمد بگذار.

جعفر بن شريف با امام حسن عسگري عليه السلام خداحافظي كرد و به مكه براي انجام مراسم حج رفت و سپس به گرگان بازگشت و صبح جمعه سوم ربيع الثاني همان گونه كه امام حسن عسگري عليه السلام فرموده بود به گرگان رسيد. دوستان و آشنايان به ديدارش آمدند، او سلام و پيام هاي آن حضرت را به آن ها ابلاغ كرد و به بشارت داد كه همين امروز عصر امام حسن عليه السلام به اين جا خواهد آمد. شيعيان شاد و براي استقبال آماده شدند. همه ي آن ها در خانه جعفر بن شريف بودند كه ناگاه امام حسن عليه السلام



[ صفحه 371]



وارد شد و به همه شيعيان سلام كرد. شيعيان به سوي امام عليه السلام رفتند و دستش را بوسيدند. آن حضرت فرمود نماز ظهر و عصر را در سامرا خواندم و سپس به اين جا آمدم تا با شما ديدار كنم، اينك در حضور شما هستم هر چه سئوال داريد بپرسيد. نخستين كسي كه سئوال كرد شخصي به نام نضر بن جابر بود كه گفت اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم يك ماه است عارضه اي در چشمان پسرم پيدا شده و هر دو چشم او كور گرديده از درگاه خدا بخواه كه چشمانش را به او برگرداند.

امام حسن عسگري عليه السلام فرمود: او را به اين جا بياور. آن پسر را نزد امام عليه السلام آوردند، آن حضرت دست بر چشمان او كشيد و همان دم بينا گرديد. سپس يك يك حاضران به پيش آمدند و سئوالات و نيازهايشان را مطرح نمودند. امام عليه السلام به همه سئوال هايشان پاسخ داد و نيازهايشان را برآورده نمود و براي همه دعاي خير كرد و سپس همان وقت به سامرا بازگشت [2] .

مورد ديگر؛ محمد بن علي بن ابراهيم بن موسي بن جعفر عليه السلام مي گويد با فقر و تهي دستي روبه رو شديم، پدرم گفت نزد اين مرد (امام عسگري) برويم گفتيم آيا او را مي شناسي؟ پدرم گفت نه و هيچ وقت او را نديدم. با هم به سمت آن حضرت حركت كرديم، در مسير راه پدرم گفت چه خوب است آن حضرت دستور پانصد درهم براي ما بدهد تا دويست درهم آن را صرف پوشاك و دويست درهم ديگر قرض خود را بپردازيم و صد درهمش را براي مخارج زندگي به مصرف رسانيم. من با خود گفتم كاش سيصد درهم نيز به من بدهد كه صد درهم آن را



[ صفحه 372]



براي پوشاك و صد درهمش را براي مخارج زندگي به مصرف برسانم و با صد درهم آن نيز الاغي خريداري كنم تا به كوهستان بروم.

وقتي به درب خانه امام حسن عسگري عليه السلام رسيديم خدمتكار آن حضرت بيرون آمد و گفت علي بن ابراهيم و پسرش محمد وارد شوند. به محضر آن حضرت شرفياب شديم و سلام كرديم، حضرت جواب سلام ما را داد و به پدرم فرمود اي علي چرا تاكنون نزد ما نيامده اي؟ پدرم در پاسخ گفت آقاي من خجالت مي كشم با اين وضع به حضورتان بيايم. پس از ساعتي از محضر امام حسن عليه السلام مرخص شديم، غلامش كيسه ي پولي به پدرم داد و گفت اين كيسه حاوي پانصد درهم است، دويست درهم آن براي پوشاك، دويست درهم ديگر براي قرض و صد درهمش براي مخارج زندگي شماست و كيسه ديگري به من داد و گفت اين كيسه حاوي سيصد درهم است، صد درهمش براي پوشاك و صد درهمش براي مخارج زندگي و با صد درهمش الاغي براي خود خريداري كن ولي به كوهستان نرو بلكه به سوراء برو (محلي غيركوهستاني و مسكوني) محمد بن علي بن ابراهيم به سوراء رفت و در آن جا با زني ازدواج كرد و داراي ثروت هاي زيادي شد و املاكي خريداري كرد كه قيمت محصول آن معادل هزار درهم بود. در حالي كه پيرو مذهب واقفي بود كه معتقد است بعد امام موسي بن جعفر امامي وجود ندارد [3] .

اين داستان بيانگر آگاهي و نهايت لطف امام حسن عسگري عليه السلام در حق غير شيعه دوازده امامي است و هم شيوه ي صله رحم را به ما مي آموزد



[ صفحه 373]



زيرا علي بن ابراهيم محمد بن علي بن ابراهيم از نوه هاي حضرت امام كاظم عليه السلام بودند.


پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 509.

[2] بحار، ج 50، ص 263.

[3] اصول كافي، ج 1، ص 506.