بازگشت

شهادت امام عسگري


حضرت از جانب معتمد، خليفه ناحق عباسي غالبا در زندان به سر مي بردند كه زندانبان آن دشمن ترين و خشن ترين افراد نسبت به آل علي عليه السلام بود ولي آن چنان تحت تأثير جذبه معنوي و سيماي ملكوتي امام حسن عليه السلام قرار گرفت و در برابر امام عليه السلام به گونه اي خاضع شد كه چهره اش را بر خاك مي نهاد و ديده از زمين برنمي داشت تا امام عليه السلام از نزد او خارج گردد و آن چنان شيفته آن حضرت شد كه بصيرتر از همه نسبت به ايشان گرديد و از همه بيش تر آن حضرت را مي ستود [1] .

امام حسن عسگري عليه السلام در زندان نحرير كه از شكنجه گران سخت دل و بي رحم زندان هاي سرمد عباسي طاغوت وقت بود، شكنجه مي شد.

همسر نحرير كه به مقام معنوي امام حسن عليه السلام پي برده بود به نحرير گفت واي بر تو از خدا بترس آيا نمي داني چه شخصيتي در زندان است؟! آن گاه مقداري از مقام آن حضرت را توصيف كرد و گفت من در مورد رابطه تو با حسن بن علي عليه السلام نگران هستم كه بلايي سخت بر تو وارد شود. نحرير به جاي پاسخ مثبت به همسرش گفت او را به ميان درندگان باغ وحش مي اندازم و دستور داد امام حسن عليه السلام را بدون محافظ در ميان درندگان باغ وحش بردند ولي متوجه شدند آن حضرت



[ صفحه 374]



در كنار درندگان نماز مي خواند و درندگان به گرد آن حضرت حلقه زده اند بدون اين كه آزاري به او برسانند [2] .

ابن بابويه به سند معتبر از ابوالاديان روايت كرده كه من خدمت حضرت امام حسن عسگري عليه السلام را مي كردم و نامه هاي آن جناب را به شهرها مي بردم، روزي در حال بيماري كه به واسطه آن به عالم بقا رحلت فرمود، مرا طلبيد و فرمود بعد از پانزده روز دوباره داخل سامره خواهي شد و صداي شيون از خانه ي من خواهي شنيد و مرا در آن وقت غسل دهند. ابوالاديان گفت سيد من، هر گاه اين واقعه روي دهد امامت با كيست؟ فرمود هر كه جواب نامه ي مرا از تو طلب كند او امام بعد از من است. گفتم علامتي ديگر بفرما، فرمود هر كه بر من نماز بخواند او جانشين من خواهد بود. گفتم ديگر بفرما، گفت هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست. اما مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كدام هميان؟

پس بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مداين رساندم و جواب آن ها را گرفتم و برگشتم، چنان چه فرموده بود روز پانزدهم داخل سامره شدم، صداي نوحه و شيون از منزل امام عليه السلام بلند شده بود، چون به در خانه آمدم جعفر كذاب را ديدم كه به در خانه نشسته و شيعيان بر گرد او آمده اند و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مي گويند، در خاطر خود گفتم كه اگر اين امام است امامت نوع ديگر شده و اين فاسق كجا اهليت امامت دارد؟! زيرا از قبل او را مي شناختم كه شراب مي خورد و قمار مي باخت. پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم و هيچ



[ صفحه 375]



سئوال از من نكرد. در اين حال عقيد خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب كرد كه برادرت را كفن كرده اند بيا و بر او نماز بخوان. جعفر برخاست و پيش ايستاد تا نماز بخواند و شيعيان با او همراه شدند، چون خواست تكبير بگويد طفلي مانند پاره ماه بيرون آمد و رداي جعفر را كشيد و گفت اي عمو عقب برو كه من سزاوارترم به نماز بر پدرم از تو، پس جعفر عقب ايستاد و رنگش متغير شد.

آن طفل پيش ايستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و آن جناب را كنار امام علي نقي النقي عليه السلام دفن كرد. متوجه من شد و گفت اي بصري جواب نامه را كه با تو است، به من بده. پس تسليم كردم و در خاطر خود گفتم كه دو نشان از آن نشان ها كه حضرت امام حسن عسگري عليه السلام فرمود اتفاق افتاد. از جعفر پرسيدند آن طفل چه كسي بود؟ جعفر گفت و الله من او را هرگز نديده بودم و نمي شناختم. جماعتي از اهل قم آمدند و چون دانستند امام عسگري وفات كرده پرسيدند امامت با كيست؟ مردم اشاره كردند به سوي جعفر. ضمن تعزيت و تهنيت گفتند با ما نامه و مالي هست بگو نامه ها از چه جماعت است و مال ها چه مقدار است تا تسليم كنيم. جعفر برخاست و گفت مردم از ما علم غيب مي خواهند. در آن حال خادم بيرون آمد و از جانب حضرت صاحب الامر عليه السلام گفت با شما نامه فلان شخص و همياني است كه در آن هزار اشرفي و در آن ده اشرفي با روكش طلا را قرار دارد. آن جماعت نامه ها و مال ها را تسليم كردند و گفتند هر كه تو را فرستاده كه اين نامه ها و مال ها را بگيري او امام زمان است و مراد امام حسن عسگري عليه السلام همين هميان بود.

جعفر كذاب نزد معتمد كه خليفه به ناحق آن زمان بود رفت و اين



[ صفحه 376]



واقعه را نقل كرد. معتمد خدمتكاران خود را فرستاد تا صيقل كنيز امام حسن عسگري عليه السلام را گرفتند كه آن طفل را نشان بدهد ولي او انكار كرد [3] .


پاورقي

[1] همان، ص 508.

[2] همان، ص 513.

[3] كمال الدين، ص 475.