بازگشت

نفوذ شخصيت


آمده است كه روزي در مجلس احمد بن عبيدالله خاقاني [1] سخني از سادات و بزرگاني كه در سامراء بودند، به ميان آمد. پس از اينكه از عده اي از آنان و درجات آنان و قرب و منزلت آنها نزد خليفه و مذهب و صلاح و فسادشان صحبت شد، بالاخره به وسيله احمد بن عبيدالله صحبت به امام حسن عسكري (ع) رسيد و او مقدار زيادي درباره ي فضائل آن شخصيت والا صحبت كرد [2] از جمله اينكه تعريف مي نمود كه بين سادات علوي



[ صفحه 17]



شخصي را از لحاظ علم و ادب و زهد و تقوي و وقار و مهابت و عفت و حياء و شرافت و ساير صفات حميده، به پايه حسن بن علي (ع) نديده است.

او اضافه كرد كه همه خلفاء و امراء و بزرگان و به طور كلي همگي او را بر خود و پيران و بزرگان خود مقدم مي داشتند و در مورد تعظيم و تكريم و بزرگداشت او سعي بليغ مي نموده و در نكته اي از اكرام او كوتاهي نمي كردند.

امام او (احمد بن عبيدالله خاقان) از نزديك او را (امام حسن عسكري عليه السلام را) نديده و آشنائي نداشت تا اينكه يك روز از پدرش رفتاري عجيب ديد كه از آن روز مسائل طور ديگري برايش مطرح شد.

روزي پدرش كه از بزرگان و وزراي خليفه بود، براي مردم جلوس كرده بود.

در اثناي روز بود كه ناگهان دربانان دويدند و خبر دادند كه ابومحمد ابن الرضا (يعني امام حسن عسكري عليه السلام) بر در خانه و منتظر است كه داخل شود، پدرش با شتاب به نگهبانان دستور داد كه او را به داخل راهنمائي كنند و خودش هم بلند شد و به استقبالش رفت.

احمد خيلي از كار پدرش تعجب كرد زيرا مي دانست كه او معمولا از اين كارها نمي كند حتي براي اميران و حتي فرزندان خليفه هم چنين تواضعي از او سر نمي زند و لذا خيلي كنجكاو شد كه بداند اين شخص كيست



[ صفحه 18]



بعد چيزهاي عجيب تري هم از پدرش ديد مثلا ديد كه پدرش دست آن شخص تازه وارد را بوسيد و با احترام او را در جاي خود نشاند و خيلي خضوع و خشوع به خرج داد و دائما او را در جاي خود نشاند و خيلي خضوع و خشوع به خرج داد و دائما او را با كنيه اش (كه خطاب به آن محترمانه تر از خطاب به نام است) خطاب مي كرد و دائما جملاتي مانند جانم به فدايت و پدر و مادرم به قربانت و از اين نوع كه نهايت تواضع و احترام را مي رساند به او مي گفت و مدتي طولاني با او گفتگو مي كرد.

پس از مدتي خبر دادند كه موفق (وليعهد خليفه) دارد مي آيد.

موقع ورود وليعهد رسم اين بود كه خدمتگزاران و اطرافيان او، قبلا وارد مي شدند واز نزد پدر احمد تا نزديك در، در دو طرف به صورت صف مي ايستادند.

با اينكه خبر ورود موفق را داده بودند، اما هنوز پدر احمد با آن حضرت به صحبت ادامه داد تا اينكه بالاخره با كمال احترام عرض كرد كه قربانت گردم چنانچه مايل باشيد كه برخيزيد، اكنون موقعيت دارد آنگاه چند نفر را فرستاد كه آن حضرت را از پشت صف به طرف بيرون راهنمائي كنند و خودش هم با احترام ايشان بلند شد و پس از قدري مشايعت، برگشت و به استقبال موفق رفت.

احمد بن عبيدالله از اين جريانات خيلي متعجب شد و از خدمتگزاران پدرش پرسيد كه اين شخص كيست و آنها با احترام او را معرفي كردند و در معرفي او و رعايت احترام



[ صفحه 19]



آن حضرت آب و تاب به خرج دادند.

قابل توجه است كه خود اين احمد بن عبيدالله ناصبي و از دشمنان اهلبيت پيغمبر (ص) بود و طبعا از اينكه چنين احترامي نسبت به آن بزرگوار مي شد خيلي ناراحت شده بود لذا تصميم گرفت كه پيگيري بيشتري بنمايد و صبر كرد تا شب شود و آنگاه به حضور پدرش رفت و صبر كرد تا از كارهاي خود فارغ شد و آنگاه كه پدرش به او پرداخت و رو به او كرد، موضوع را مطرح كرد و درباره آن حضرت و احترام و اعزاز و اكرام مخصوص نسبت به او سئوال كرد.

پدرش پس از مدتي سكوت سر برداشت و مقداري از فضايل و مناقب آن حضرت و خانواده پاك او صحبت كرد و خاطرنشان كرد كه او امام شيعيان است و نيز خاطرنشان كرد كه اگر خلافت از خاندان بني عباس خارج شود، در ميان بني هاشم مردم جز به آنها گردن نخواهند گذاشت، و مقداري ديگر هم از شرافت و صفات حميده پدر بزرگوار آن حضرت بيان كرد.

احمد بن عبيدالله فوق الذكر از آنجا كه ناصبي و دشمن اين خانواده بود، بيش از پيش درباره اين موضوع كنجكاو شد و پس از آن دائما از مردم و امراء و بزرگان و ساير مردم و حتي دربانان و غيره درباره آن حضرت جستجو و تحقيق مي نمود و هرگز حتي از دشمنان هم چيزي جز تعريف و تمجيد و تحسين و احترام نسبت به آن حضرت نشيند.

آري امام حسن عسكري عليه السلام و نيز ساير امامان



[ صفحه 20]



شيعه عليهم السلام همگي از چنان نفوذ شخصيت و احترامي در بين عام و خاص و دوست و دشمن برخوردار بودند كه حتي ناصبيان و سخت ترين دشمنان ايشان هم چيزي جز جملات احترام آميز و تاييد و تحسين درباره آنها نمي گفتند و نمي توانستند بگويند و رفتارشان با آن حضرت و به طور كلي نسبت به همه ائمه (ع) همواره رفتاري محترمانه و متواضعانه بود و چاره اي جز اين نداشتند زيرا كه اولا آن اولاد رسول خدا در قلب مردم جا داشتند و آنها براي حفظ ظاهر هم كه باشد نمي توانستند دشمني هاي نهاني قلبي خود را بروز دهند و ديگر آنكه چاره اي هم نداشتند زيرا جز خير و حق و فضيلت و صفات حميده و بزرگي و بزرگواري از آن آقايان نمي ديدند و خود را همواره در مقابل آنها كوچك مي ديدند و دشمني آنها هم منشائي جز حسد و حساس حقارتشان در مقابل آنها نداشت.



[ صفحه 21]




پاورقي

[1] كه از طرف خليفه عباسي حاكم قم بود.

[2] البته معمولا در چنين مجامعي، زيردستان صحبت درباره ي ائمه (ع) را شروع نمي نمودند زيرا بر مقام و موقعيت خود مي ترسيدند اما اگر بالادستها صحبت را پيش مي كشيدند آنها هم تشويق شده قسمتي از آنچه در دل داشتند اظهار مي كردند.