بازگشت

بدگوئي


چنانكه ميدانيم همواره شيعه، خود را مظلوم و خلفاء را ظالم و غاصب حق اهل بيت پيغمبر (ص) مي دانستند. بنا به عقيده شيعيان، حكومت كليه خلفاء بني اميه و بني عباس باطل بوده و آنها غاصب مقامي بوده اند كه مختص اهل بيت پيغمبر (ص) بوده و تكيه بر جائي زده اند كه به هيچوجه سزاواري و لياقت آن را نداشته اند.

طبعا اگر از نظر خلفاء نگاه كنيم، اين عقيده براي آنها چيز خوشايندي نبوده است و آنها شيعه را به نظر اقليت مزاحمي كه همواره براي حكومت آنان خطري بي شمار مي رفت؟، نگا مي كردند و به پيشوايان شيعه همواره به عنوان يك رقيب، يك خطر جدي، و يك دشمن مي نگريستند و دائما مراقب ائمه شيعه (ع) و شيعيان و اصحاب خاص آنها و حركات اجتماعي شيعيان و مبارزات آنها بودند تا مبادا كه به وسيله آنها غافلگير شده و حكومت خود را



[ صفحه 35]



از دست بدهند.

از طرف ديگر ميل قلبي و حب و علاقه اكثريت مردم مسلمان آن روزها متوجه اهل بيت پيغمبر (ص) بود و خلفاء خوب توجه داشتند كه حكومت آنها پايگاهي در قلوب مردم ندارد و اگر مردم به آنها تمكين مي كنند به سبب ترس است و اگر عامل ترس نبود مردم هرگز به زير بار آنها نمي رفتند.

وضع مردم همواره چنان بوده است كه آن مسافر راه كوفه به امام حسين عليه السلام عرض كرد و گفت: قلوب مردم با شماست اما شمشيرشان عليه شماست.

اين موضوع، موضوع خاصي كه فقط در آن مورد وارد باشد نبود بلكه همواره در زمان حيات ائمه عليهم السلام صادق بود همواره مردم ائمه (ع) را بر سايرين ترجيح مي دادند اما آن قدر شخصيت روحي و دين و اعتقاد نداشتند كه شمشيرشان هم با قلبشان همراه باشد بلكه قلبشان با ائمه بود و احترام و علاقه ي واقعي آنها متوجه ائمه عليهم السلام بود اما اطاعت و انقياد آنها به سبب ترس [1] در اختيار خليفه بود.

خلفاء هم از اين موضوع به خوبي مطلع بودند اما از طرفي مي دانستند كه ائمه عليهم السلام ياور و ناصر كافي ندارند كه شرايط را براي احقاق حق خود مساعد ديده و حق مسلم خود را مطالعه نمايند اما از طرف ديگر خود اين توجه و محبت و احترام واقعي مردم نسبت به ائمه، براي آنها نگران



[ صفحه 36]



كننده بود.

آنها همواره از اين موضوع وحشت داشتند كه مبادا روزي مردم به نداي قلبي خود پاسخ گفته و به سوي ائمه (ع) بروند و آنها را ياري كنند و سبب شوند كه ائمه (ع) به سبب پيدايش قوت و قدرت حاصله از ياري مردم آنها را از مسند غصب شده ي خلافت به زير كشيده و حق خود را به دست آورند.

اين ترس دائمي خلفاء [2] حالتي از نگراني براي آنها پيش مي آورد كه باعث مي شد آنها علاوه بر جاسوس گماردن و مراقبت رفت و آمدهاي شيعيان، نسبت به ائمه (ع)، اشخاصي دهن بين و زودباور باشند و اگر كسي خبري به آنها مي داد كه فلان امام (ع) به اين طرف و آن طرف نامه نوشته و مردم را به سوي خود خوانده و دارد اسلحه و پول جمع آوري مي كند و قصد خروج بر تو را دارد، فورا باور مي كردند و آن شخص را تشويق مي كردند كه براي خليفه خيرخواهي كرده و آنگاه مامور مي فرستادند و امام (ع) را احضار و خانه اش را تفتيش مي كردند و البته نامه و اسلحه و پول مورد بحث را نمي يافتند و آنگاه از امام عليه السلام عذرخواهي مي كردند و با احترام او را روانه خانه اش مي نمودند.



[ صفحه 37]



اين موضوع چيزي است كه بارها و بارها اتفاق افتاده است از جمله منصور دوانيقي در يك شب، سه بار امام صادق عليه السلام را احضار كرد و سپس با عذرخواهي او را به خانه اش برگرداند.

داستان احضارهاي ناگهاني امام علي النقي عليه السلام از طرف متوكل و تفتيش هاي خانه ي آن حضرت توسط مامورين او باعث تعجب است.

اگر رعايت اختصار مانع نبود در اينجا نزديك به بيست مورد از اين نوع احضارهاي ناگهاني و تفتيش و سپس معذرت خواهي ها ذكر مي گرديد.

همانطور كه قبلا ديديم، منشاء اين ترس دائمي خلفاء از ائمه عليهم السلام توجه و احترام و علاقه مردم به آنها و نيز اعتراف قلبي خود خلفاء نسبت به غاصب بودن خود و حقدار بودن ائمه (ع) بود و لذا اين موضوع باعث مي شد كه آنها همواره در نوعي نگراني دائمي و زياد شونده به سر برند و دائما خود را در معرض تهديد ببينند.

اين حالت روحي آنها باعث مي شد كه آنها هر خبري را كه كسي براي آنها مي آورد و در آن صحبت از اقدام ائمه (ع) براي جلب ياور و ناصر و پول و اسحله بود، باوركننده و آورنده ي خبر را نوازش كنند و او را به خود نزديك نموده و پاداش دهند.

موضوع اخير كم كم در اطرافيان خليفه اين احساس را به وجود مي آورد كه يكي از راههاي نزديك شدن به خليفه و رسيدن



[ صفحه 38]



به مطامع دنيا و ترفيع مقام، بدگوئي از ائمه (ع) و ترساندن خليفه از آنهاست.

و لذا اطرافيان خليفه از هر فرصتي استفاده مي كردند و اخبار دروغ و خلاف واقع راجع به جمع آوري و اسلحه و پول توسط ائمه و نامه نوشتن به اطراف و اكناف و دعوت وجوه مردم به سوي خود و قصد خروج بر عليه و از اين قبيل امور را به خليفه مي دادند تا به خليفه نزديك شوند.

در چنين اوضاع و احوالي، سعايت و بدگوئي نسبت به ائمه (ع) در حضور خلفاء و تحريك خلفاء نسبت به ائمه (ع) هرگز قطع نمي شد و همواره وجود داشت زيرا زمينه روحي و علت آن را خود خليفه ايجاد مي كرد.

در موردامام حسن عسكري عليه السلام هم چنين بود و شواهد زيادي در دست است كه خليفه نسبت به ايشان در ترس شديد بود و همواره وجود ايشان را خطري جدي براي حكومت خود مي دانست و همواره فكر مي كرد كه امام عليه السلام در تدارك ياور و ناصر و پول و اسلحه است و قصد خروج بر او را دارد ولذا از او بر خود خائف بود و در نگراني به سر مي برد و دلائل اين امر به طور اختصار به شرح زير است:

1- زندانهاي طولاني كه آن حضرت گذرانده است و نمي تواند دليلي غير از آنچه گذشت داشته باشد.

2 - گماشتن جاسوسان بر آن حضرت نيز [3] تنها دليلي



[ صفحه 39]



كه دارد همين است.

3- تحت نظر بودن آن حضرت در اوقات غير از زنداني بودن و سخت بودن رفت وآمد شيعيان به نزد آن حضرت هم دليلي مشابه قسمتهاي فوق دارد.

4- داستان «قدرت نمائي» خليفه كه در ابتداي كتاب در قسمت «لقب آن حضرت آمد، نيز همين موضوع را تاييد مي كند و دليلش هم اين است كه اگر خليفه نسبت به خروج امام بر خود نمي ترسيد چرا به قدرت نمائي در مقابل او پرداخت.

5- دلايل ديگري هم كه اين موضوع را تاييد كنند وجود دارند كه به سبب رعايت اختصار به همين مقدار اكتفا مي كنيم.

خلاصه اينكه خلفاء اوضاء و احوالي فراهم كرده بودند كه مردم و اطرافيان را تشويق مي كرد كه نزد آنها رفته و از ائمه (ع) بدگوئي كرده و اخبار دروغ درباره نامه نويسي حضرات ائمه (ع) به مردم و دعوت آنها و جمع آوري پول و اسلحه و قصد خروج بر خلفا بدهند و مردم و اطرافيان خليفه هم اين كارها را مي كردند و از ائمه (ع) نزد خلفاء سعايت مي نمودند و درباره ي امام حسن عسكري عليه السلام نيز چنين بوده است. و بعضي مردم و عده اي از اطرافيان خليفه دائما از آن حضرت نزد خليفه سعايت مي كردند وخليفه را از آن حضرت مي ترساندند و اين موضوع باعث سخت گيري خليفه برايشان مي شد و نتيجه اش هم زندانهاي طولاني و گماردن جاسوس و تحت نظر گرفتن



[ صفحه 40]



آن حضرت و خانه اش و رفت و آمد شيعيان و بالاخره در نهايت امر قتل وجود مقدس آن حضرت گرديد.



[ صفحه 41]




پاورقي

[1] كه آن هم البته از ضعف ايمان ناشي مي شود.

[2] كه ترسي بود از طرفي صحيح و از طرف واهي، صحيح براي آنكه منشأ ترس يعني توجه و علاقه مردم به ائمه را صحيح تشخيص داده بودند و راهي از اين جهت كه مردم آن دوره و حتي مردم بعدها، آن قدر دين و ايمان قوي اي نداشتند كه باعث سرسپردن آنها به ائمه (ع) بشود و پايه هاي خلافت خلفا را بلرزاند.

[3] كه بحث آن در جاي خود خواهد آمد.