بازگشت

قضيه رام كردن قاطر چموش


اين قضيه خيلي شبيه به قضيه معروف دعوت از امام باقر عليه السلام براي شركت در مسابقه تيراندازي است و جريان آن به طور خلاصه به قرار زير است:

خليفه در ميان اصطبل هاي خود استري داشت كه به نهايت درجه قوي و زيبا بود اما يك عيب داشت و آن هم اين بود كه «سواري» نمي داد. و هركس ادعائي در سواركاري و رام كردن اين نوع حيوانات داشت آزموده شده و نتوانسته بود اين استر را رام كرده و بر آن زين و لگام بگذارد و سوار شود.

خليفه در كار اين استر حيران ماده بود تا اينكه يكي از اطرافيان به او توصيه كرد كه بهتر است در اين موقعيت از حسن بن علي (كه منظور حضرت امام حسن عسكري (ع) باشد) استفاده شود كه اگر موفق شود و استر را رام كند كه چه بهتر و اگر هم موفق نشود و از طرف استر آسيبي به او برسد كه آن هم باز به نفع خليفه است.

خليفه بسيار اين راي را پسنديد، و كسي را خدمت امام (ع) فرستاد و او را طلبيد.

حضرت امام حسن عسكري عليه السلام هم در پي طلبيدن خليفه با يكي از غلامان خود راهي قصر خليفه شد. و رسيد و در زد و وارد شد.

خليفه از ايشان استقبال كرد و ايشان را مورد احترام زيادي قرار داد و پهلوي خود نشاند و پس از كمي صحبت از



[ صفحه 44]



اين طرف و آن طرف بالاخره موضوع استر را گفت و از آن حضرت خواست كه برود بر آن استر زين بگذارد.

امام عليه السلام به غلام فرمود كه برود بر آن استر زين بگذارد اما خليفه به امام تكليف كرد كه خود شما برويد و بر استر زين بگذاريد. و لذا امام (ع) به طرف آن استر رفتند.

آن حضرت با قدمهائي آرام و شمرده و وقار و اطمينان زياد، در حالي كه خليفه و همه اطرافيان، اشتياق وقوع حادثه بدي را براي آن حضرت داشتند، و با توجه مخصوص به اين صحنه نگاه مي كردند، به طرف آن حيوان مي رفتند.

خليفه و اطرافيان با تعجب ديدند كه استر واكنشي نشان نمي دهد و در نهايت تذلل و آرامي ايستاده است در حالي كه قبلا هرگز چنين حالتي را از آن حيوان مشاهده نكرده بودند.

باري آن حضرت به آن حيوان بسيار نزديك شدند و به چند قدمي آن حيوان رسيدند. اما خليفه و اطرافيان مي ديدند كه تذلل و آرامي آن حيوان تغييري نكرده است. بالاخره آن حضرت كاملا به آن حيوان نزديك شد و دستي بر او كشيد اما آن حيوان هيچگونه حركتي دال بر عصيان و سركشي و چموشي ننمود بلكه در نهايت تذلل و اطاعت ماند و بدنش عرق كرد و عرق از بدن آن حيوان سرازير گشت.

آنگاه آن حضرت، زين را بر آن حيوان گذاشت و محكم كرد و برگشت.

ذكر حالت دروني خليفه كه چه طوفاني در وجود او پيدا



[ صفحه 45]



شده بود، آسان نيست زيرا از طرفي آن استر به وجود مقدس امام (ع) صدمه اي نزده بود از طرف ديگر آن حضرت كاري را به سهولتي فوق العاده انجام داده بود كه نام آوران و ماهرترين افراد اين نوع امور هم نتوانسته بودند. و او مي ديد نقشه اش كاملا نقش بر آب شده و گذشته از اينكه او به هدف خود نرسيده بلكه قضيه تازه اي نيز پيدا شده و شيعيان از آن استفاده بسيار خواهند كرد.

اما خليفه اميد خود را از دست نداده بود و با خود فكر مي كرد شايد اين استر موقع لگام گذاردن سركشي كند و آسيبي به آن حضرت بزند. و لذا وقتي كه امام عليه السلام برمي گشت او از آن حضرت خواست كه بر استر لگام هم بزند.

امام (ع) غلام خود را صدا زد و به او فرمود به آن استر لگام بزند اما خليفه اين بار هم تكليف كرد كه خود آن حضرت اين كار را انجام بدهد و لذا باز هم امام (ع) مانند دفعه ي قبل با نهايت آرامي و وقار به طرف آن استر حركت فرمود و آن استر هم هيچگونه حركتي كه نشانه اي از سركشي و چموشي داشته باشد، از خود بروز نداد و آن حضرت در نهايت آساني بر آن حيوان لگام گذارد و برگشت.

باز هم خليفه كه هنوز آرزوي واهي خود را از دست نداده بود، از آن حضرت خواست كه بر آن استر سوار شود.

امام عليه السلام به طرف استر برگشت و به آن نزديك شد و در نهايت سهولت بر آن قرار گرفت و آن استر مانند



[ صفحه 46]



رام ترين چهارپايان به آن حضرت سواري داد و ايشان آن استر را به انواع راه رفتن هاي معمول، راه برد و همه از آن همه مهارت آن حضرت در سواركاري و به كار بردن آن همه فنون در ريزه كاريها تعجب كردند و پس از اينكه آن حضرت برگشت چاره اي نداشتند جز اينكه زبان به تحسين ايشان بگشايند و اظهار تعجب بنمايند و چنين كردند.

پس از اينكه امام (ع) برگشت، پياده شد و به سوي خليفه رفت خليفه بدبخت هم از طرفي نقشه هاي خود را نقش بر آب مي ديد و از طرفي هم چاره اي نداشت جز اينكه موضوع را به روي خود نياورد و خود را خوشحال نشان بدهد. و رو به طرف امام (ع) كرد و عرض كرد آن را چگونه يافتيد و جواب شنيد كه در نهايت خوبي و خليفه هم در نزد خود حساب كرد كه اگر آن استر را نگه دارد ممكن است پس از آن رام بودن براي امام (ع) در مورد ديگران باز هم مثل سابق شود و به هيچكس سواري ندهد و چموشي كند و اين موضوع بيشتر آبروي او را خواهد برد و لذا آن استر را هم به امام (ع) تقديم كرد و امام هم به غلام خود امر فرمود كه آن استر را بگيرد و ببرد و او هم گرفت و برد...

دو قضيه فوق، به خوبي نشان مي دهد كه چگونه خليفه عليرغم احترام ظاهري كه درباره امام حسن عسكري عليه السلام رعايت مي كرد، در باطن با كردار و اعمال خود چقدر قصد بي احترامي داشت (گرچه موفق نمي شد و به منظور نمي رسيد) و مثالهاي اين مورد بسيار است اما براي رعايت اختصار از ذكر آها درمي گذريم.



[ صفحه 47]