بازگشت

زندان تحرير


در يكي از اين موارد، خليفه آن حضرت را به خادم مخصوص خود بنام نحرير كه در پستي و رذالت دست كمي از خود آن خليفه نداشت، سپرد، و به او سفارش نمود كه بر آن حضرت سخت بگيرد و او را آزرده كند.

نحرير هم براي نشان دادن مراتب اطاعت و سرسپردگي



[ صفحه 55]



خود، آنچه كه از خباثت ذاتي و پستي و رذالت داشت ظاهر كرد وبر آن وجود مقدس اذيت ها روا داشت تا جائي كه زن خود او بر او خرده گرفت و به او مي گفت: آيا اين بزرگوار را مي شناسي؟ با چه جراتي نسبت به اين شخصيت اذيت روا ميداري. [1] .

به هر حال نحرير، در رفتارش شدت بيشتري به خرج داد و حتي با اصرار خليفه را راضي كرد كه اجازه دهد آن وجود مقدس و آن پسر پيغمبر (ص) را نزد شيران و درندگان بيافكند و خليفه هم اجازه داد و آنها هم آن كار را كردند.

پس از مدتي به محل شيران و درندگان بازگشتند تا به خيال خود، مثلا بقاياي استخوانهاي امام (ع) را جمع كنند و نزد خليفه ببرند. كه ناگهان چشمشان به منظره اي خورد كه يكه خوردند.

آيا آنچه ميديدند حقيقت داشت يا خواب مي ديدند؟ شايد كمي هم چشم خود را ماليدند. اما بالاخره چاره اي جز قبول و تصديق آنچه در مقابل چشمان آنها بود نداشتند.

آنها مي ديدند كه آن امام (ع) در گوشه اي از محل درندگان با نهايت وقار و طمانينه به اداي نماز مشغول هستند و آن درندگان هم در نهايت ادب دور آن حضرت حلقه زده اند و كوچكترين حركتي نمي نمايند.



[ صفحه 56]



بالاخره آنها چاره اي نديدند جز آنچه را كه مي بينند باور كنند، اما به جاي عبرت گرفتن و اصلاح اعمال خود، تصميم گرفتند كه زود آن حضرت را از آنجا خارج كنند تا كسي اين صحنه را نبيند و بازگو نكند و فضيلتي بر فضايل آن حضرت كه نزد مردم مشهور و ذكرش رايج بود، اضافه نشود.

به اين ترتيب آن حضرت را با سرعت ازآنجا خارج كردند و با احترام زياد به منزلش رساندند.


پاورقي

[1] آن بزرگوار روزها روزه مي گرفت و شبها به عبادت مشغول بود و لذا در بعضي ادعيه آن حضرت سجاد اصغر ناميده شده است.