بازگشت

تنها گذاشتن و ياري نكردن ائمه


البته در اين باره بسيار مي توان گفت و نوشت و بحث نمود اما در صورتي كه بخواهيم مطلب را هم به خلاصگي برگزار كنيم و هم چيزي را فروگذار نكنيم. به ذكر مثالي مبادرت مي ورزيم:

چنانكه در قرآن كريم آمده است، قوم بني اسرائيل با وجود كثرت تعداد، قومي بودند ضعيف و مستضعف و مغلوب از طرفي فرعون و اطرافيان او هم با وجود كمي تعداد، متحد و قوي و قاهر و غالب بودند.

خداوند حضرت موسي عليه السلام را براي نجات آنها و خاندان فرعون و فرعونيان به دين حق و آزادي بني اسرائيل فرستاد.

آن حضرت هم اول فرعون و اطرافيان او را به وسيله زبان ملايم و استدلال و آوردن حجت دعوت كرد اما آنها زير بار



[ صفحه 83]



نرفتند و از ايشان معجزه خواستند ايشان هم يكي پس از ديگري معجزاتي [1] به اذن خداوند براي آنها آوردند، اما آن ها باز هم پس از ديدن معجزات، و آيات روشن همچنان در تكذيب پافشاري مي كردند تا اينكه خيره سري را به آنجا رساندند كه حتي حضرت موسي و قوم او را كه داشتند از ارض مصر هجرت مي كردند تعقيب نمودند و قصد قتل همگي آنها را داشتند كه خداوند آنها را به عذاب گرفتار نمود و تقريبا همگي آنها را غرق فرمود.

البته قوم بني اسرائيل از اول جريان دعوت حضرت موسي عليه السلام تا آخر پيروزي آن حضرت همه جزئيات امر را مشاهده و تمام آيات و معجزات را ديدند و طبعا مي توان قبول كرد كه پيغمبر حضرت موسي و اينكه ايشان از طرف خداوند آمده اند و اطاعت امر ايشان اطاعت خداوند است، را قبول داشته اند.

اما وقتي كه از همين مردم با اين زمينه اعتقادي قوي [2] دعوت مي شود قبول رحمت مختصري بنمايند و مقدار كمي هم كه شده جرات و فداكاري و شجاعت نشان بدهند، فورا همه شان عقب مي نشينند و به من چه و به تو چه مي گويند.

توضيح موضوع از اين قرار است كه خداوند كريم به حضرت



[ صفحه 84]



موسي عليه السلام مي فرمايد كه: قوم بني اسرائيل را به طرف «ارض مقدس» [3] راهنمائي نموده و فرماندهي آنها را به عهده بگيرد و آنها را بفرمايد كه به شهر داخل شده و آن را تصرف كرده و در آنجا ساكن شوند.

حضرت موسي عليه السلام هم رهبري شان را به عهده گرفته و آنها را تا دم دروازه شهر مورد نظر مي آورند و سپس به آنها مي فرمايند كه بيائيد به اين شهر داخل شويم.

بني اسرائيل در اينجا يكي از جالبترين و روشن ترين خصائص روحي اكثريت افراد بشر را ظاهر مي نمايند.

آنها گويا قبلا خبرهائي ازهيئت حاكمه آن شهر شنيده بودند و به نظرشان رسيده بود كه آنها سختگير و اهل جنگ و كارزار هستند و وارد شدن به شهر مستلزم برخورد با آنهاست و در اين بين ممكن است دچار زحمتي بشوند و لذا با كمال وقاحت به حجت خدا و پيغمبر مرسل و اولوالعزم و صاحب كتاب آسماني و شخصي كه آن همه معجزات از او ديده بودند و آزادي خود را از آن همه شكنجه اي كه آل فرعون به آنها روا مي داشتند مديون او بودند، گفتند:

در آن سرزمين قومي جبار هستند و ما هرگز داخل آن نخواهيم شد مگر اينكه آنها خارج شوند تو و خدايت برويد و دوتائي تان با آنها بجنگيد. ما هم همينجا مي نشينيم، پس از اينكه آنها را شكست داديد، به شهر داخل مي شويم.



[ صفحه 85]



در بين آن همه جمعيت كه همراه حضرت موسي عليه السلام پشت دروازه هاي شهر مورد بحث بودند فقط دو نفر وجود داشتند كه از خدا مي ترسيدند و به قوم بني اسرائيل گفتند اي مردم وارد شهر شويد و وقتي داخل شهر شديد، حتما غالب مي شويد اما دو نفر موافق در بين آن عده عظيم مخالف، چه فايده اي دارد و مردمي كه سخن حضرت موسي و برادرش هارون عليه السلام را نمي پذيرند، سخن دو نفر مومن ديگر را هم به طريق اولي نخواهند پذيرفت.

در اين هنگام حضرت موسي با خداوند مناجات مي كند كه خدايا من غير از خودم و برادرم كس ديگري را ندارم و شما بين من و بين مردمي كه از سخن حق سرپيچي مي كنند جدائي افكنيد. خداوند هم دستور مي فرمايند كه براي چنين مردمي متاسف و غمگين مباش و به اين دليل آن شهر مقدس بر آنها حرام شده است آنها را به حال خودشان بگذار تا ينكه چهل سال در بيابانهاي آن حدود سرگردان باشند [4] تا حساب كار دستشان بيايد.

توجه در اين داستان قرآني نكاتي را بر ما روشن مي نمايد:

1- بني اسرائيل كه آن همه معجزات و كرامات از حضرت موسي عليه السلام ديده بودند و قطعا مي دانستند كه ايشان از



[ صفحه 86]



جانب خداوند متعال مامور مي باشند و از جانب خود و روي هوي نفس سخن نمي گويند، صريحا و دقيقا از فرمان آن حضرت سرپيچي كردند.

2- در ميان آن همه جمعيت بيش از دو نفر وجود نداشتند كه نسبت به حضرت موسي عليه السلام اظهار اطاعت نموده باشند و با ايشان هم صدا شده قوم خود را به اطاعت امر ايشان دعوت نمايند.

3- آن دو نفر هم شايد يكي شان حضرت هارون و ديگري هم حضرت يوشع وصي و جانشين حضرت موسي باشد، زيرا اگر غير از اين بود آن حضرت به خداوند شكايت نمي كرد كه خدايا من غير از خودم و برادرم مالك كسي ديگر نيستم (كسي حرفم را گوش نمي كند).

يعني با در نظر گرفتن اين نكته معلوم مي شود كه تقريبا همه آن مردم اهل سرپيچي بودند.

4- دليل سرپيچي آنها هم «ترس» بود. آنها طبق گفته خودشان از مردم «جبار»ي كه صحبتش را مي كردند، ترسيده بودند. [5] .

5- ترس آنها واهي و بي اساس بود، زيرا آن دو نفر



[ صفحه 87]



(مورد اشاره خداوند در آيات مربوط) به آنها گفته بودند كه اگر شما در آن شهر وارد شويد، بر آنها غالب خواهيد شد.

6- آنها عقيده غلط خود را كه منشأ آن ترس واهي و بي اساس بود پذيرفتند و سخن پيغمبر بزرگ خدا را كه حتما از آنها حقيقت امر را بهتر مي دانست رد نمودند آن هم به طور خيلي صريح و گستاخانه و بي ادبانه.

7- آنها امر خداوند را هم رد كردند و پيروي هوي نفس خود را بر آنچه خداوند به صراحت فرموده بود، ترجيح دادند.

8- نتيجه اين امر يعني نرفتن زير بار اطاعت امر حجت خدا و ترجيح هوي نفس خود بر آن، سرگرداني طولاني و ذلت و بدبختي بود، زيرا چنانكه از داستان طالوت (ع) برمي آيد، در مدتي كه آن مردم در بيابانها سرگردان بودند، مورد تاخت و تاز و غارت مردم آن شهر، واقع مي شده و آنها اينها را از مساكن شان بيرون مي كردند و اموالشان را غارت مي نمودند و پسران و كسان آنها را به بردگي مي بردند.

اين گرفتاريها فقط و فقط بر اثر آن سرپيچي آنها و سستي و بي تفاوتي و عدم قبوليت مسئوليت و اطاعت نكردن امر حجت خدا بر سرشان آمد. و فهميدند كه به اين طريق كسي نمي تواند به عزت و سعادت برسد.

9- پس از اينكه مدتي طولاني خفت و خواري و گمراهي و ذلت و مورد تاخت و تاز و غارت و برده شدن قرار گرفتند آنگاه خودشان متنبه شدند و آن چيزي را كه به نفعشان بود، و خداوند



[ صفحه 88]



و رسول او فرموده بودند اما آنها زير بار نرفته بودند، خواستند چنانكه خداوند در داستان طالوت (ع) در قرآن فرموده است [6] خود آن مردم آمدند خدمت پيغمبرشان و عرض كردند شما براي ما فرماندهي انتخاب كنيد كه برويم با آنها بجنگيم. آن پيغمبرشان هم كه آنها را خوب مي شناخت اظهار ترديد كرد و گفت شما بعيد به نظر مي آيد كه اهل انضباط اين طور كارها باشيد و تن به جنگ بدهيد اما آنها خيلي اصرار كردند و آن پيغمبرشان هم به امر خداوند طالوت را برايشان به فرماندهي انتخاب كرد اما آنها باز هم چون و چرا كردند اما بالاخره پس از خيلي مراحل و ايرادهاي بني اسرائيل، با وجود اينكه باز هم، از همان فرماندهشان هم خيلي خوب اطاعت نكردند و همان روز اول، امرش را زيرپا گذاشتند. به هر حال، بالاخره، به جنگ رفته و حضرت داود (ع) فرمانده و رئيس طرف مخالف را كشت و خداوند به وسيله آنها طرف مقابل را شكست داد و پراكنده شان نمود.

اگر اين مطالب را خلاصه كنيم اين نتيجه مهم را مي گيريم:

كساني كه زير بار امر و فرمان حجت خدا نروند و راي خود را بر امر او كه قطعا امر خداست، ترجيح بدهند و تن پرور و آسان خواه و اهل فرار از مسئوليت باشند به ذلت و بدبختي و حكام جائر و ظالم دچار مي شوند و راهي هم براي خلاصي آنها نيست مگر اينكه خودشان بيايند و بازگردند و مصمم شوند كه سر به اطاعت فرمان و امر حجت خدا فرود بياورند.



[ صفحه 89]




پاورقي

[1] معجزاتي از قبيل خشكسالي، طوفان، آفت كشاورزي قورباغه، خون، عصا، يد بيضاء و چرك و... غيره (رجوع كنيد به سوره اعراف).

[2] كه عبارت از مشاهده آيات روشن و معجزات عظيم و قوي باشد.

[3] كه ظاهرا فلسطين فعلي باشد.

[4] طالبين رجوع نمايند به آيات مربوط در سوره مائده و تفسير آنها در تفاسير معتبر.

[5] معلوم نيست از كجا به وجود آنها پي برده بودند. شايد هم اصلا چنان مردمي آنجا نبوده باشند فقط شايعات آنها را گول زده باشد. اما چون مردمي ترسو بودند، شايعات را پذيرفند اما قول رسول خدا را كه عين حقيقت است، نپذيرفتند.

[6] رجوع شود به اواخر سوره بقره.