بازگشت

باقي ماندن بر وقف


يك نفر واقفي مذهب [1] روايت مي كرد كه زماني امر معاش بر آنها تنگ شده و فقير شده بودند و پدر او گفته بود كه بهتر است نزد امام حسن عسكري عليه السلام بروند و از او كمك بخواهند زيرا كرم و سخاوت آن حضرت معروف بود.

در بين راه پدر آن شخص با پسرش نجوا كرده بود كه كاش آن حضرت 500 درهم به او بدهد كه 200 درهم آن را لباس بخرد و 200 درهم را هم به اداي ديون خود برساند و 100 درهم را هم خرج كند، خود آن شخص هم پيش خود فكر كرده بود كه چه خوب است آن حضرت به او 300 درهم عطا



[ صفحه 96]



كند كه با 100 درهم لباس بخرد و با 100 درهم نيز مركبي خريداري كند و متوجه بلاد جبل بشود و آنجا زندگي كند.

بالاخره آنها پس از طي مسافت به خدمت حضرت امام حسن عسكري عليه السلام شرفياب شدند و آن حضرت هم آنها را با گرمي پذيرفت و از حال آنها تفقد فرمود و پرسيد كه چرا تاكنون نزد ايشان نرفته اند و آنها هم جواب دادند كه با وضعي كه داشتند خجالت مي كشيدند.

بالاخره آنها پس از مدتي اجازه گرفتند كه از خدمت آن حضرت مرخص شوند و خارج شدند. موقع خروج يكي از خادمان يك كيسه پول به پدر آن شخص و يك كيسه پول هم به خود او داد و به پدر او گفت آن را فلان طور خرج كن و داخل كيسه هم 500 درهم است و چيزي كه آن خادم گفته بود درست مطابق آن چيزي بود كه پدر آن شخص با او نجوا كرده بود و نيز كيسه خود آن شخص حاوي 300 درهم بود و خادم به او گفته بود آن را چگونه خرج كند و آنچه گفته بود كاملا مطابق چيزي بود كه او پيش خود فكر كرده بود و علاوه بر آن به او گفته بود كه به سوي بلاد جبل نرود بلكه مصلحت آن است كه به جانب سواد برود.

آن شخص هم به جانب سواد رفت و آنجا زندگي كرد و ازدواج نمود و ثروتش زياد شد به طوري كه در هنگام نقل داستان هزار دينار به راحت در دست او بود.

در آن مجلس كه او اين قضيه را روايت مي كرد، يكي از شيعيان هم بود و از او پرسيد كه تو كه اين همه نشانه ها و دلايل از



[ صفحه 97]



آن بزرگوار ديدي چرا هنوز واقفي مذهب هستي و او در جواب گفت تاكنون بر اين مذهب بوده ام و الان عوض كردن آن بر من سخت است.

نمي دانيم از خواندن اين داستان (كه قطعا صحيح است) [2] چه احساسي به خواننده دست داده است اما خود نگارنده هنگامي كه اولين بار به اين قضيه برخورد نمود، آميزه اي از تعجب خجالت نفرت و تحقير نسبت به آن پدر و پسر به او دست داد.

زير اساسا نقل اين داستان توسط آن شخص واقفي مذهب با ذكر آن همه جزئيات لااقل از اعتقاد قلبي او بر اينكه امام حسن عسكري عليه السلام از نجواي آن دو نفر و از مكنونات قلبي خود او اطلاع داشته است حكايت مي كند. و كسي غير از خداوند را نمي رسد كه از نجواي اشخاص و يا از مكنونات قلبي آنها اطلاع داشته باشد [3] و تنها خليفه خداوند يعني پيغمبر يا امام است كه مي تواند به اذن او از نجواي اشخاص يا مكنونات قلبي آنها اطلاع داشته باشد.

او كه صريحا اعتراف مي كند چنين موضوع شگفتي را از امام ديده است و نيز در اثر راهنمائي ايشان، به جانبي رفته است كه براي او خير و بركت داشته و لااقل امر دنياي او به آن وسيله اصلاح شده، نبايد لااقل آن قدر تشكر و وفاداري نشان بدهد كه



[ صفحه 98]



چيزي را كه در قلب دارد و بدان معترف است، به زبان هم بياورد و اظهار اعتقاد به عقايد تشيع بنمايد؟!

اگر او خروج خود را از مذهب واقفيه و دخول خود را در مذهب تشيع ابراز مي كرد، چه چيزي از دست مي داد كه آن كار را نكرد؟

آيا از عزت او كاسته مي شد؟ آيا به دنياي او ضرري مي رسيد؟ آيا كار آخرت او خراب مي شد؟!

مگر به وسيله سخاوت و خيرخواهي امامي كه از قلب او هم (به اعتراف خود او) آگاه بود، دنياي او اصلاح نشده بود؟ مگر عزت و ثروت بدست نياورده بود؟ اين نيست مگر از سستي و بي همتي و پستي روح و اين حالت منحصر به آن شخص نبود بلكه در آن دوره حتي بسياري از علاقمندان و معتقدان هم چنين وضعي داشتند. و سست و بي همت و پرمدعا و منت گزار بودند.

و شواهدي هم كه اين موضوع را تاييد كند. موجود است اما به دليل رعايت اختصار از ذكر آنها صرفنظر مي شود.



[ صفحه 101]




پاورقي

[1] كسي كه معتقد است بعد از امام جعفر صادق عليه السلام امر امامت تمام شده است و آنها بنابراين عقيده به امامت ساير امامان شيعه عليه السلام معتقد نيستند.

[2] زيرا در كتب معتبري مانند اصول كافي و ارشاد شيخ مفيد آمده است.

[3] ما يكون من نجوي ثلاثه الا هو رابعهم و... قرآن.