بازگشت

صله ي رحم


معتمد عباسي خليفه، امام حسن عسكري عليه السلام و نيز جعفر برادر آن بزرگوار را زنداني كرده بود.

پس از مدتي به زندانبان دستور داد كه به حضور امام رفته و سلام برساند و بگويد كه آن حضرت آزاد است و مي تواند به منزل خود تشريف ببرد.

هنگامي كه زندانبان به در زندان مي رسد چهارپاي زين كرده و حاضر و آماده اي را ديده و چون نزد امام مي رسد ايشان را لباس پوشيده و حاضر براي بيرون رفتن مي بيند. سلام مي كند و جواب مي شنود و پيام معتمد را مي رساند. آن حضرت هم سوار مي شود اما توقف مي نمايد. زندانبان علت را مي پرسد و ايشان مي فرمايد كه منتظر جعفر هستم تا او هم آزاد شود. زندانبان عرض مي كند كه معتمد فقط شما را گفته است و درباره جعفر چيزي نگفته اما امام عليه السلام مي فرمايد نزد معتمد برو و بگو من



[ صفحه 108]



و جعفر از يك خانه خارج شده ايم و اگر من برگردم و او با من نباشد عيبي دارد كه بر تو پوشيده نيست.

به هر حال به واسطه امام عليه السلام جعفر هم از زندان آزاد مي شود و همراه ايشان به خانه مي رود.

اين جعفر، همان كسي است كه پس از شهادت آن حضرت نزد يكي از اطرافيان خليفه رفته و مي خواست به او رشوه اي بدهد و در مقابل مقام امامت شيعيان را بگيرد اما جواب تندي از او شنيد، و به او گفته شد كه اين مقام از آن نوع مقاماتي نيست كه ما به كسي بدهيم خليفه شمشيرهاي زيادي را به كار انداخته و عده زيادي را كشته كه مردم از اين عقيده منصرف شوند و نتوانسته زيرا مقام آنها مقامي است حقيقي و از جانب خدا و براي هركس كه لايق آن باشد از طرف خداوند در نظر گرفته مي شود و اگر براي تو در نظر گرفته نشده ما هم نمي توانيم در اين باره كمكي بتو بنمائيم.

همين جعفر در زمان زندگي حضرت امام حسن عسكري عليه السلام برادر بزرگوار خود را مي آزرد اما آن حضرت از لطف خود نسبت به او دريغ نمي فرمود و صله رحم را درباره او به جا مي آورد.



[ صفحه 109]