بازگشت

دفع خطر از دين


اسحاق كندي كه در زمان خود فيلسوف بزرگي بود، از آنجا كه قرآن را نزد اهلبيت پيامبر نياموخته بود، آن كتاب كريم، را خيلي خوب درك نكرده و بعضي قسمتهايش را بد فهميده بود و لذا در بعضي از قسمتهاي كتاب به قول خودش تناقض كشف كرده بود!! او بسيار از اين موضوع خوشحال بود و پيش خود مي انديشيد كه كتابي بنويسد و تناقضات قرآن را در آن بياورد و براي هميشه مشهور و معروف شود.

از طرف ديگر اگر چنين كتابي نوشته مي شد از آنجا كه مردم هنوز از جهت عقلي و استدلالي ديني ضعيف بودند و حق را از باطل نمي توانستند بشناسند، اين خطر وجود داشت كه آنچه را كه او نوشته بود، فهميده و نفهميده قبول كنند و اين تصور برايشان پيش بيايد كه آن مرد درست نوشته و قرآن واقعا تناقض دارد! و دين و اعتقاد مردم نسبت به قرآن و وحي



[ صفحه 130]



سست شده و حرفها و بحثها در اين باره زياد شود و باطل شايع شده و حق مخي بماند و دين از دست برود و لذا آن حضرت در اين وضع به يكي از شاگردان آن فيلسوف مطالبي آموخت و او را براي منصرف كردن او، اعزام داشت.

آن شاگرد هم بنابر توصيه ي آن حضرت به خدمت استادش رفت و مدتي خدمتش را كرد و بسيار نسبت به او ادب به خرج مي داد تا اينكه كم كم دوستي و ملاطفت بين آنان ايجاد شد.

پس از مدتي كه چنين بود، شاگرد از استاد پرسيد به چه مشغولي و استاد او را از موضوع آگاه كرد، شاگرد گفت: اما كار تو يك اشكال مهم دارد، و استاد كه منتظر چنين چيزي نبود با عجله پرسيد كه هان! چه اشكالي دارد؟! شاگرد گفت: اشكال آن اين است كه آن معني اي كه تو از قرآن مي فهمي، ممكن است با آن معني كه واقعا قرآن دارد، فرق داشته باشد و لذا ممكن است اهل فن بفهمند كه تناقضي در كار نبوده و بر تو ايراد بگيرند و اهميتت كم شود.

آن فيلسوف مدتي انديشيد و سپس به شاگرد گفت: دوباره بگو و شاگرد دوباره گفت و فيلسوف كاملا فهميد آنگاه او از شاگرد خود پرسيد كه چه كسي اين موضوع را به تو گفته است؟ و شاگرد از جواب صحيح طفره رفت اما استاد سماجت به خرج داد و بالاخره از او اعتراف كشيد كه آن را امام (ع) به او تعليم كرده است.

اسحاق كندي فيلسوف معروف پس ازدرك قضيه گفت:



[ صفحه 131]



آري! آري! علم واقعي و صحيح نزد اين خانواده (خانواده ي امامت) است و اينگونه هدايت ها خارج نمي شود مگر ازنزد ايشان. آنگاه آنچه از يادداشت ها كه درباره كتابش تهيه ديده بود، همه را سوزاند...

آري حتي علما و فلاسفه ي زمان هم، همه اعتراف به ارجحيت و فضل و كمال اين خانواده داشتند. اما آنها هم گمراه بودند و نمي رفتند علم خود را از آنها اخذ كنند و به چيز قليل و ضعيف و غلط و انحرافي اي كه از روي ترجمه هاي كتب يوناني و غيره، بدست مي آوردند دلخوش بودند. چه فرق بود بين خليفه كه آن حضرت را دور از مردم (چه در زندان و چه در تحت نظر) نگاه مي داشت و اسحاق كندي كه براي نيازمندي هاي فكري و فلسفي خود، به خرافات يوناني و هندي متوسل مي شد اما به طرف چشمه ي پاك و زلال و غني علوم واقعي كه نزد خاندان نبوت بود نمي رفت!!

آري آن امام عليه السلام در آن دوره هاي سخت، با آن همه دشمنان و گمراهان داخلي و خارجي به اين صورت غم امت را مي خورد و اين گونه در حفظ و دفاع از دين مي كوشيد و امت مسلمين را از گمراهي هائي كه به اينصورت ها داشت پيدا مي شد نجات مي داد و به اين ترتيب خطرات را از دين جدش دفع مي نمود. تا اينكه بالاخره دين و اعتقادات ديني به صورتي كه مي بينيم، حفظ شده و به ما رسيد و همواره هم محفوظ خواهد ماند.



[ صفحه 135]