بازگشت

معرفي امام بعدي


يكي از خادمان مخصوص حضرت امام حسن عسگري عليه السلام شخصي معروف به ابوالاديان بود، و او نامه هاي آن حضرت را به شهرها مي برد و به صاحبانش مي رساند.

از او روايت شده است كه روزي حضرت امام حسن عسكري (ع) در حال مريضي او را احضار مي نمايند و چند نامه به او مي دهند كه او آنها را به مدائن ببرد و به او بگويند كه تو در فلان روز به سامراء مراجعت مي نمائي و صداي شيون و ناله مي شنوي و مي بيني كه مرا غسل مي دهند.

آن شخصي از امام (ع) مي پرسد كه در آن صورت، امام پس از شما چه كسي خواهد بود؟ امام (ع) مي فرمايند كسي كه جواب نامه ي مرا از تو مطالبه كند او علامت بيشتري طلب مي كند و امام (ع) اضافه مي فرمايد: و كسي كه بر بدن من نماز بگزارد، آن شخص



[ صفحه 142]



باز هم علامت بيشتري طلب مي نمايد و امام (ع) باز هم اضافه مي فرمايد كه امام پس از او كسي است كه بگويد در ميان هميان چيست.

ابوالاديان مي خواست سئوال بيشتري بكند كه كدام هميان و هميان چه كسي اما دراثر مهابت امام منصرف مي شود. به مدائن مي رود و مي رسد و نامه ها را مي دهد و جوابها را مي گيرد و به سامراء برمي گردد.

هنگام بازگشت همچنانكه امام پيش گوئي نموده بود، سامراء را عزادار مي يابد، او با سرعت و عجله به طرف در خانه ي امام (ع) مي رود و مي بيند كه جعفر بر در خانه نشسته است و مردم و شيعيان در اطراف او حلقه زده و به او براي شهادت امام حسن عسكري (ع) تسليت مي گويند و نيز بعضي ها براي مقام امامت به او تهنيت مي گويند.

ابوالاديان بسيار تعجب مي كند زيرا او خود بارها كارهاي زشتي از او ديده يا شنيده بود و اكنون مي شنود كه بعضي مردم براي امامت به او تبريك مي گويند. اما او چيزي بروي خويش نمي آورد و جلو مي رود و تبريك مي گويد اما متوجه مي شود كه جعفر درباره جواب نامه ها سئوالي از او نكرده است.

پس از چندي جعفر و عده اي از شيعيان به طرف منزل امام حسن عسكري (ع) مي روند و ابوالاديان هم همراه آنها مي رود.

وقتي كه جعفر مي خواهد بر بدن امام حسن عسكري (ع)



[ صفحه 143]



نماز بخواند، ابوالاديان مي بيند، طفلي به نهايت درجه وقار با حالتي نوراني و روحاني و وضعي مخصوص بيرون مي آيد و رداي جعفر را مي كشد و به او مي گويد اي عمو عقب برو كه من از اينكه بر پدرم نماز بخوانم از تو سزاوارترم.

رنگ جعفر تغيير مي كند و دگرگون مي شود و عقب مي رود.

آنگاه آن طفل جلو مي ايستد و بر بدن پدر بزرگوارش نماز مي خواند.

ابوالاديان با خود مي انديشيد كه اين فعلا نشانه اول آن كس كه بر بدن امام حسن عسكري (ع) نماز خواند معلوم شد كه چه كسي است و در فكر علامتهاي ديگر بود كه آن بزرگوار او را مخاطب قرار مي دهد كه اي بصري! جواب آن نامه هائي كه با تو مي باشد، بده. ابوالاديان با خود گفت هان اين هم علامت دوم جواب نامه ها را هم اين آقازاده بزرگوار طلب كرد.

در اين اثناء گروهي از اهل قم وارد مي شوند و درباره ي امام حسن عسكري (ع) مي پرسند پس از اينكه مي شنوند آن حضرت به شهادت رسيده اند بسيار محزون و غمگين مي شوند اما بالاخره درباره جانشين آن وجود مقدس پرسش مي كنند. بعضي از مردم جعفر را معرفي مي كنند. آنها براي امامت به او تبريك و براي شهادت امام حسن عسكري (ع) به او تسليت مي گويند آنگاه مي گويند كه ما نامه ها و اموالي از شيعيان براي امام آورده ايم اگر تو امام هستي ما را از صاحبان نامه ها و مقدار اموال باخبر كن تا آنها را به تو تسليم كنيم.



[ صفحه 144]



جعفر كه ادعائي دروغين داشت، در خشم مي شود و مي گويد: اين مردم از ما علم غيب مي خواهند.

در اين اثناء خادمي بيرون آمده و نام صاحبان نامه ها را مي گويد و نيز اضافه مي كند كه شما يك هميان آورده ايد كه حاوي هزار اشرفي بوده در ميان آنها ده اشرفي است كه روكش طلا دارد.

آن مردم پس از مشاهده اين امر نامه ها و اموال را به آن غلام تسليم نموده و اعتراف مي نمايند كه آن كس كه تو را فرستاده امام زمان است.

ابوالاديان كه با دقت اين جريان را تعقيب مي نمود با خود گفت اين هم نشانه سوم، و او هم امام زمان خود را شناخت. جعفر كه اين امور را مشاهده كرد، نزد خليفه رفت و جريان را تعريف كرد و خليفه هم ماموراني فرستاد و آنها ضيقل كنيز امام را جلب كردند و خليفه از او خواست كه آن طفل را نشان دهد و او هم به كلي اظهار بي اطلاعي كرد و براي رد گم كردن اظهار داشت كه طفلي در كار نيست و فقط من از امام حسن عسكري (ع) حامله هستم. و خليفه هم كه راه به جائي نمي برد او را به ابن ابي شوراب قاضي سپرد تا هنگامي كه فرزند ادعايي اش متولد شود نزد او باشد و پس از تولد او را بكشند.



[ صفحه 145]