بازگشت

رفتن حضرت به جرجان و حل مشكلات اصحاب


حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: گر چه خداوند در نظام حكيمانه ي آفرينش، ارزاق مردم را تضمين كرده است ولي مبادا انديشه ي ضمانت خداوند رازي، مغرورتان سازد و شما را از انجام فريضه ي كار و كوشش باز دارد.

احمد بن محمد بن جعفر بن شريف جرجاني روايت مي كند كه بعد از مناسك حج به مجلس شريف حضرت امام حسن عليه السلام داخل شدم و به سعادت ملازمت آن سرور رسيدم و چندين هديه از اهل جرجان كه براي امام فرستاده بودند به همراه داشتم كه تقديم آن حضرت نمودم. گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم محبان و شيعيان شما در جرجان، سلام زياد خدمت شما عرضه داشتند.

حضرت فرمود: يا ابامحمد تو از اين جا كه مراجعت كني به جرجان خواهي رفت؟ گفتم: بلي يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. فرمود: تو امروز تا صد روز ديگر يعني جمعه سوم ماه ربيع الاخر به شهر خود خواهي رسيد. در همان روز آمدن مرا به دوستانم اعلام كن و بگو كه در آخر همان روز در آن ديار حاضر خواهم شد. برو كه به سلامت مي روي و آن چه با تو هست نيز سالم خواهد ماند. اي ابامحمد! هنگامي كه نزد اولاد و اهل بيت خود برسي، حق



[ صفحه 19]



سبحانه و تعالي به پسر تو شريف فرزندي كرامت كرده باشد. نام او را صلت بن شريف بگذار كه حقتعالي او را به تو خواهد رسانيد و او از دوستان اهل بيت است.

احمد گويد: خدمت حضرت عرض كردم، يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ابراهيم بن اسماعيل جرجاني از محبان و دوستان اهل بيت است و مال زيادي به شيعيان شما مي رساند و در هر سال بيشتر از صد هزار درهم از مال خود جدا كرده و به شيعيان آن ديار مي رساند. حضرت فرمود: حق سبحانه و تعالي از ابي اسحاق ابراهيم بن اسماعيل جرجاني راضي باد، به آن چه او در حق دوستان ما انجام مي دهد و سعي او به نزد پروردگار مشكور باد و گناهان او مغفور. خداوند به او پسري مستوي الخلقه كرامت مي كند كه قائل به حق ما خواهد بود. به او بگو كه حسن بن علي عليه السلام گفت كه نام پسرت را احمد بگذار.

پس دست آن حضرت را بوسيدم و از حضور ايشان مرخص شده و راهي جرجان شدم و به صحت و سلامت و به بركت دعاي آن حضرت در اول روز جمعه سوم ماه ربيع الاخر به جرجان رسيدم، همان طور كه حضرت به من فرموده بود. پس دوستان و محبان به ديدن من آمدند. من گفتم: اي قوم! به شما بشارت مي دهم كه امام حسن عسكري عليه السلام وعده فرموده كه در همين امروز، هنگام عصر به اين ديار بيايد.

پس آن جماعت از شنيدن آن خبر بهجت اثر، در تدارك پذيرايي از آن حضرت مشغول شدند و مسائل مشكل خود را آماده نمودند تا از آن امام سؤال نمايند. بعد از ظهر تمامي



[ صفحه 20]



دوستان خاندان رسالت و محبان دودمان ولايت در منزلي جمع شدند.

چون جمع شدند، ناگاه حضرت امام حسن عسكري عليه السلام در آن جا حضور يافتند و اول به اهل مجلس سلام كردند. پس همگي از آن سرور استقبال كرديم و به شرف دستبوس آن كعبه انام مشرف شديم و پروانه وار بر گرد آن شمع شبستان ولايت گرديديم. پس فرمود: اي قوم! من به احمد بن جعفر بن شريف وعده داده بودم كه در پايان اين روز در اين ديار حاضر گردم. اكنون به اين جا آمده ام تا شما تجديد عهد نمائيد و هم چنين مسائل و حوائج خود را به من بگوئيد تا من مشكلات شما را حل نمايم و حوائج شما را برآورم. پس هر كس مشكلي دارد، بپرسد.

هنگامي كه آن جماعت اين سخن را از آن حضرت شنيدند، مبادرت به سؤال نمودند و اول نضربن جابر گفت: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم پسرم جابر قريب به يك ماه است كه كور شده و چشمش اصلا چيزي نمي بيند. حضرت فرمود: او را بياوريد. هنگامي كه او را به حضور حضرت آوردند، دست مبارك خود را به چشم او كشيد، همان لحظه شفا يافت و بينايي خود را به دست آورد.

سپس يك يك آن جماعت، حال و مشكل خود را عرض مي كردند و مشكلات خود را به سر انگشت اقبال آن هماي عز و جل مي گشودند. تا اين كه همه ي آنها حوائج خود را گرفتند. سپس آن حضرت براي همه ي آنها دعاي خير نمود و از نظر ايشان غايب گرديد. سلام الله عليه.



[ صفحه 21]