بازگشت

نصيحت حضرت به قاسم بن هارون


شخصي به حضرت امام حسن عسكري عليه السلام نوشت: اگر انسان از كسي صد درهم طلبكار باشد و يقه ي او را بگيرد كه بايد طلب مرا بدهي و بدهكار بگويد: من ده روز ديگر شخصا مي آيم و طلب تو را مي دهم و اكنون تعهد مي كنم كه اگر نيايم، هزار درهم بدون مهلت و بدون چون و چرا به تو بدهم و طلبكار براي تعهد او گواه بگيرد و بعدا در محضر قاضي، گواهان خود را حاضر كند تا شهادت بدهند. اين تعهد چه صورت دارد؟ حضرت در پاسخ نوشت: گواهان حق ندارند، جز به حقيقت ماجرا گواهي بدهند و طلبكار نمي تواند بيش از طلب خود وجهي دريافت كند. انشاء الله.

قاسم بن هارون كه در بعضي اوقات نايب امام حسن عسكري عليه السلام بود، روايت مي كند كه جمعي از قبيله ي بني ابساط، دليل حجت امامت حضرت را از من مي خواستند. من نامه اي به خدمت آن حضرت فرستادم به اين مضمون كه بعضي از محبان و شيعيان از من اظهار دليل از آن حضرت مسئلت مي نمايند. جواب نامه به اين مضمون رسيد كه: حق سبحانه و تعالي تكليف نساخته الا عاقلان را و بر هيچ كس از اوصياي مرضيين بيشتر



[ صفحه 36]



از آن چه انبياي مرسلين اظهار معجزات نموده اند، واجب نيست و اهل انكار و دشمني نسبت به رسولان دين و هدايت كنندگان راه يقين، سخنان بي نسبت گفتند و به ايشان ساحر و كاهن و كذاب لقب دادند. پس اگر اين سخنان را نسبت به وصيي از اوصيا هم بگويند، گفته اند و حقتعالي هر كس را كه بخواهد هدايت مي فرمايد و هر كس را بخواهد به سعي خود باز مي گذارد. من يهدي الله فهو المهتد و من يفلل فلن تجد له وليا من دونه، و به تحقيق كه اولياي حق و اوصياي مطلق به امر حقتعالي صحبت مي نمايند و به فرمان او خاموش مي شوند و به درستي كه اراده ي حق در اين اوقات به آن وابسته و اشاره پادشاه مطلق در اين حالات به آن مربوط است كه ما در اظهار حقيقت خود ساكت و صامت باشيم. آن كسي كه به عروة الوثقي دين دست زند و به اصول و فروع شرع دين، همه ي اخلاق و كردار خود را وابسته و مربوط بداند و در اجراي فرمان الهي و شريعت حضرت احمدي راسخ و جازم باشد، از جمله شيعيان خالص ما مي باشد و آن كساني را كه مراتب ضماير خود را به زنگ شكها باز گذاشته اند، به طرف ما راهي نيست و ما را به خواست ايشان دليلي نمي باشد.

طبقه اي كه بر حق مايلند و بر طريق حق و راه مطلق ثبات و رسوخ مي نمايند، مانند آن كساني هستند كه بر قايق خود نشسته اند و هنگام غرش امواج متزلزل و مضطرب مي شوند. گروه ديگر كه عساكر ابليس قلب ايشان را تسخير كرده و وساوس شيطان درهاي ضلالت و گمراهي را براي ايشان



[ صفحه 37]



گشوده است. لذا اهل يقين را انكار مي كنند و حق را به باطل دفع مي نمايند.

اي سائل! تو بايد آن كساني را كه از طريق مستقيم منحرف شده اند به حال خود گذاري و از انحرافشان باك نداشته باشي و مانند آن زاغي نباشي كه چون به طرف يمين جهت جمع كردن رود، يسار پراكنده گردد و چون به طرف يسار مي رود، يمين رو به پريشاني مي نهد. رعايت كسي كه با تو در كلمه ي حق راسخ باشد، لازم بداني و از كشف اسرار ما و اظهار كردار ما دوري كني و از طلب رياست خوداري نمايي كه منشأ قتل و هلاكت گردد و ديگر از سفر فارس سؤال نموده بودي، حقتعالي به تو كرامت كند، به مصر داخل خواهي شد انشاء الله و چون به مصر روي، كساني كه به راه حق راسخند و بر طريقت ما ثابت قدم هستند و به اهل عناد و انكار ملحق نشده اند، به ايشان سلام ما را برسان و به آن ها از جانب ما به تقوي و صلاح و اخفاي اسرار ما امر كن كه هر كس سر ما را فاش كند حكم دشمنان ما را دارد به اين معني كه با ما جنگ و مقاتله نموده است.

قاسم به هارون گويد كه بعد از مطالعه ي اين نامه، سعادت نصيبم شد و به دارالسلام بغداد آمدم و اسباب سفر فارس تهيه كردم و در آخر واقعه اي روي داد كه موجب فسخ آن سفر شد. بعد از چند روز سفر مصر پيش آمد. از آن جهت كه در نامه ي مولا و مقتداي خود اشاره اي ديدم كه مضمون شريفش بر سفر مصر دلالت داشت، تعجب نمودم، زيرا كه هرگز سفر مصر در خاطرم نبود كه به مصر بروم و چون سفر مصر پيش آمد يقين دانستم



[ صفحه 38]



كه آن حضرت به علم الهي كه نزد اوست از اين حال مطلع گشته كه من از سفر فارس كه خود تصميم گرفته بودم باز خواهم ماند و سفر مصر كه هرگز در خاطرم نبود براي من پيش خواهد آمد.



[ صفحه 39]