بازگشت

هدايت واقفي در خواب خفته


يكي از بزرگان شيعه به نام احمد بن منذر حكايت كند:

روزي يكي از افراد واقفي مذهب را كه ادريس بن زياد نام داشت، جهت مناظره پيرامون مسئله ي امامت، احضار كردم و هر چه با او صحبت كردم قانع نمي شد و امامت حضرت علي بن موسي الرضا و فرزندانش عليهم السلام را نمي پذيرفت.

و چون او را شخصي فقيه و با معرفت مي شناختم، پيشنهاد دادم تا به سامراء برود و با حضرت ابومحمد، امام حسن بن عسكري عليه السلام مذاكره كند.

او نيز پيشنهاد مرا پذيرفت و بار سفر بست و رهسپار آن ديار شد، پس از گذشت مدتي اطلاع يافتم كه از مسافرت بازگشته است، خواستم كه به ديدارش بروم، ولي او زودتر نزد من آمد و روي دست و پاي من افتاد و گريان شد، من نيز از گريه ي او گريستم.

سپس خطاب به من كرد و اظهار داشت: اي شخصيت عظيم القدري كه نزد حضرت ابومحمد، امام حسن عسكري عليه السلام محبوب و عزيز هستي! تو مرا از آتش جهنم نجات دادي و با نور ولايت و امامتي كه در درونم به وجود آوردي، هدايت يافتم.



[ صفحه 25]



بعد از آن داستان برخورد خود را با حضرت بيان كرد و گفت: مسئله اي را در فكر و ذهن خود گذراندم كه آيا با حالت جنابت، مي توان با لباسي كه در آن جنب شده نماز خواند؟

و بدون آن كه اين مسئله و موضوع را با كسي مطرح كنم، عازم شهر سامراء شدم و چون به سامراء رسيدم به طرف منزل حضرت رفتم، همين كه نزديك منزل رسيدم، ديدم مردم نشسته اند و مشغول صحبت درباره ي ورود حضرت مي باشند، و من با خود پيرامون همان مسئله مي انديشيدم و چون بسيار خسته بودم، خوابم برد.

مدتي كوتاه به همين منوال گذشت، ناگهان متوجه شدم كه دستي بر شانه ام قرار گرفت، چشم هاي خود را گشودم و نگاه كردم، ديدم كه حضرت ابومحمد، امام حسن عسكري عليه السلام كنارم ايستاده است.

پس حضرت فرمود: اي ادريس بن زياد! تو در امان هستي؛ و سپس افزود: اگر از راه حلال انجام گرفته است اشكالي ندارد و صحيح است؛ ولي چنانچه از راه حرام باشد، بدان كه حرام و خلاف است.

تعجب كردم و با خود گفتم: مطلبي را كه با كسي مطرح نكرده ام، بلكه فقط در فكر و ذهن خود گذرانده ام، چگونه حضرت كاملا از آن آگاه بوده است و بدون آن كه سؤالي بنمايد، جواب مرا مطرح فرمود!

پس به حقانيت حضرت پي بردم و با اعتقاد بر امامت آن حضرت هدايت يافتم و از گمراهي نجات يافتم [1] .



[ صفحه 26]




پاورقي

[1] هداية الكبري حضيني: ص 344.