بازگشت

خبري دلنشين براي عمه با دادن افطاري


بسياري از بزرگان در كتابهاي تاريخي و حديثي خود آورده اند:

حكيمه دختر امام محمد جواد عليه السلام هر موقع به منزل برادر زاده اش حضرت ابومحمد، امام حسن عسكري عليه السلام وارد مي شد، برايش دعا مي كرد تا خداوند متعال فرزندي عطايش گرداند.

حكيمه اظهار دارد: روزي بر آن حضرت شرفياب شدم و طبق روال هميشگي براي او دعا كردم، در آن روز امام عليه السلام فرمود: آن چه تا به حال، دعا كرده اي مستجاب شده است و خداوند در اين شب، مولودي عزيز به تو عنايت مي فرمايد.

و سپس افزود: اي عمه! امشب را نزد ما افطار نما.

گفتم: اي سرورم! اين مولود توسط چه كسي به دنيا خواهد آمد؟

فرمود: توسط نرجس.

عرض كردم: او در بين زنان از همه ارزشمندتر و نزد من از ديگران محبوب تر است؛ و سپس حركت كردم و نزد آن بانوي مجلله رفتم و او با لهجه ي محلي خود با من صحبت كرد و سخن مي گفت و من او را در بغل گرفته و دست و صورتش را بوسيدم.



[ صفحه 103]



نرجس گفت: من فداي تو گردم، گفتم: من و همه ي افراد، فداي تو و آن كسي كه در اين شب پا به عرصه ي وجود خواهد گذاشت.

سپس نگاهي به وجود نرجس كردم و چون اثري از حاملگي در او نديدم، برگشتم و به مولايم حضرت ابومحمد عليه السلام عرض كردم: در همسر شما آثار حمل وجود ندارد!؟

حضرت تبسمي نمود و فرمود: ما - اهل بيت عصمت و طهارت - همانند ديگران نخواهيم بود، براي آن كه ما هر يك، نوري از انوار مقدس پروردگار متعال مي باشيم.

عرض كردم: اي سرورم! شما خبر دادي كه در اين شب، مولودي به دنيا مي آيد، اكنون پاسي از شب، گذشته و هنوز خبري نشده است پس چه وقت ظاهر خواهد گشت؟

حضرت فرمود: هنگام طلوع سپيده ي صبح، مولودي تولد مي يابد كه نزد خداوند متعال بسيار گرامي و محترم خواهد بود.

بعد از آن، حركت كردم و رفتم كنار نرجس و امام عليه السلام داخل ايواني كه جلوي اتاق بود، جهت استراحت دراز كشيد.

چون هنگام نماز شب فرا رسيد، براي خواندن نماز شب بلند شدم و نرجس بدون آن كه آثار حمل در وجودش نمايان شده باشد خوابيده بود، موقعي كه در يازدهمين ركعت - يعني؛ نماز وتر - رسيدم با خود گفتم: سپيده ي صبح طلوع كرد و خبري نشد.

ناگهان امام حسن عسكري عليه السلام با صداي بلند از داخل ايوان فرمود:



[ صفحه 104]



اي عمه! نمازت را سريع پايان بده.

و چون نماز را تمام كردم، ديدم كه نرجس حركتي كرد، نزديك او آمدم و او را در بغل گرفتم و برايش دعا خواندم و عرضه داشتم: آيا چيزي در خود احساس مي كني؟

نرجس پاسخ داد: بلي.

در همين لحظات صداي نوزاد عزيز به گوشم رسيد، و هنگامي كه به دنيا آمد مواضع هفت گانه ي خود - پيشاني دو كف دست، دو سر زانو و دو سر انگشتان پا - را به عنوان سجده بر زمين نهاد.

وقتي خوب نگاه كردم ديدم بر بازوي راستش نوشته است: (جاء الحق و ذهق الباطل، ان الباطل كان زهوقا) [1] .

يعني؛ حق آمد و باطل نابود گرديد، همانا باطل نابود شدني است.

بعد از آن نوزاد مبارك را در پارچه اي پيچيدم و نزد پدرش حضرت ابو محمد، امام حسن عسكري عليه السلام آوردم، پس حضرت نوزاد عزيز خويش را روي دست چپ نهاد و دست راست خود را بر پشت او قرار داد و زبان خود را در دهان او گذارد... [2] .



[ صفحه 105]




پاورقي

[1] سوره ي اسراء: آيه ي 81.

[2] هداية الكبري حضيني: ص 355، ينابيع المودة: ج 3، ص 304.