بازگشت

خبر از مرگ خود و درون واقفي


دو نفر از بزرگان شيعه به نام هاي احمد بن داوود قمي و محمد بن عبدالله طلحي حكايت كنند:

روزي به سمت شهر سامراء عزيمت نموديم و عده اي از مؤمنين، مبالغي خمس و صدقات به همراه مقدار قابل توجهي جواهرات و زيور آلات گران قيمت از قم و حوالي آن تحويل ما دادند كه به محضر مبارك حضرت ابومحمد، امام حسن عسكري عليه السلام برسانيم.

همين كه مقداري از راه را پيموديم و نزديك شهر - دسكرة الملك - رسيديم، متوجه شديم كه يك نفر سوار به سمت ما در حركت مي باشد، هنگامي كه نزديك قافله ي ما آمد به ما خطاب نمود و اظهار داشت: من براي شما دو نفر، پيامي آورده ام.

سؤال كرديم: پيام از كجا و از چه كسي است؟

پاسخ داد: پيام از سرور و مولايتان حضرت امام حسن عسكري عليه السلام مي باشد؛ حضرت فرمود: من در همين امشب به سوي خداي سبحان رحلت خواهم نمود؛ و شما در همين محل باقي بمانيد تا از جانب فرزندم - مهدي سلام الله عليه - دستور صادر بشود.

با شنيدن اين خبر، بسيار آشفته و گريان شديم و سپس منزلي را



[ صفحه 110]



كرايه نموديم و در آن جا مانديم، فرداي آن روز خبر رحلت و شهادت حضرت منتشر گرديد.

و بدون آن كه كسي از وضعيت ما با خبر شود آن روز را در غم و اندوه سپري كرديم و چون شب فرا رسيد در تاريكي نشسته و در حالت اندوه و گريه شديدي قرار داشتم.

در همين بين، ناگهان دستي در جمع ما نمايان گشت و همچون چراغ، مجلس ما را روشنائي بخشيد و صدائي به گوش رسيد: اي احمد! اين نامه را بگير و به آنچه در آن مرقوم گشته است عمل نما.

پس از جاي خود حركت كردم و نامه را گرفتم، موقعي كه آن را گشودم در آن چنين نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحيم، از حسن مسكين نزد پروردگار جهانيان، به شيعيان مسكين؛ در هر حال حمد و سپاس، مخصوص خداوند است بر آن چه كه براي ما مقدر گردانيده و شگر گزار در مقابل نعمت هاي بي پايانش هستيم، و در مقابل حوادث روزگار بايد صبور و بردبار باشيم و اوست كه ما را از مشكلات نجات مي بخشد، و او بهترين وكيل و مدافع ما خواهد بود.

اكنون موقع رساندن اموال و آنچه را كه همراه داريد، به دست ما نيست، چون اين حاكم ظالم مانع است.

آن ها را فعلا به همراه خود بازگردانيد.

و ضمنا در بين اموال امانتي، كيسه اي است كه در آن، مقدار هفده دينار در پارچه اي قرمز پيچيده شده است كه از ايوب بن سليمان



[ صفحه 111]



واقفي است كه بر امامت جدم حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام متوقف شد، او خواسته است با اين كيسه ما را مورد آزمايش قرار دهد، كيسه اش را به او برگردانيد و تحويلش دهيد.

پس ما نيز طبق دستور و فرما مطاع امام عليه السلام، به سوي قم مراجعت كرديم و هفت شب بعد از آن كه به قم رسيديم، پيامي از حضرت امام مهدي عليه السلام آمد بر اين كه: شتري را فرستاديم تا آن چه اموال پدرم نزد شما است بر آن شتر سوار كنيد و آن را آزاد بگذاريد، خودش راه را مي داند و اموال را پيش ما خواهد آورد.

و ما نيز طبق دستور مجدد، كليه اجناس و اموال را بر شتر حمل كرديم و آن را رها نموديم و رفت.

سال بعد به سمت سامراء حركت نموديم تا از اوضاع آگاه گرديم و چون وارد شهر سامراء شديم، به طرف منزل حضرت رفتيم.

همين كه نزديك منزل رسيديم شخصي از منزل بيرون آمد و هر دو نفر ما را با اسم صدا زد و اظهار داشت: اي احمد! و اي محمد! هر نفرتان وارد منزل شويد.

موقعي كه وارد منزل شديم، گفت: اموالتان در آن گوشه ي حيات موجود است، چناچه مايل باشيد مي توانيد آن ها را ملاحظه كنيد.

به همين جهت كنار اموال رفتيم و آن چه را از قم به وسيله ي آن شتر فرستاده بوديم بدون كم و كاست موجود بود [1] .



[ صفحه 112]




پاورقي

[1] هداية الكبري حضيني: ص 342، مدينة المعاجز: ج 7، ص 661، ح 2651.