بازگشت

جام هاي شراب پيروزي


پاييز، اندك اندك دامان زرين خود را بر مي چيند و تك برگ هاي شاخساران را با بادهاي سرد زمستاني تنها مي گذارد. سال دويست و پنجاه و پنج هجري قمري فرا مي رسد. بحران همچنان بر سامرا حاكم است. درگيري ميان فرماندهان ترك، قربانيان بسياري مي گيرد. كاخ خلافت از تباهي و غارت رنج مي برد. از دندان هاي گرگ هاي عباسي، پليدي مي چكد. دولتمردان يا به كيش مسيحيت پاي مي فشارند و يا به انگيزه ي بهره و طمعي اسلام را پذيرفته اند.

شورش هاي شرق و شمال ايران، خليفه را نگران ساخته است. صفار همچنان به سوي كرمان پيشروي مي كند. [1] حسن بن زيد - با آن كه نيروهايش از موسي بن بغا شكست خورده اند - هنوز سرزمين وسيعي را در اختيار دارد و خطري جدي براي خلافت عباسي به حساب مي آيد. مسافراني كه از بصره مي آيند، از ظهور مردي سخن مي رانند، كه ادعا مي كند از خاندان علوي است. او تلاش مي كند تا كارگران آفريقايي را در بصره عليه عباسيان بشوراند. موقعيت نابسامان آنها، خطر شورش را افزايش داده است. افزون بر اين، دربار



[ صفحه 83]



نيك آگاه است كه ترور امام دهم (ع)، جمع شيعيان را پراكنده نكرده است. شباهت رفتاري و ظاهري حسن (ع) به پدرش، چنان است كه گويي پدر زنده است و رهبري شيعيان را بر دوش دارد.

به دنبال سرنگوني ميخاييل سوم (امپراتور روم) و روي كار آمدن باسيل (فرمانده ي مقدوني)، پادشاهي خاندان عموريان به پايان رسيده و سلطنت مقدونيان آغاز شده است. درگيري هاي مسلمانان با آنان در مرزها متوقف شده و آرامشي نسبي در جبهه حكمفرما شده است. [2] رنج هاي امام، تنها به سبب محاصره ي شديد خانه اش نيست؛ بلكه نشانه هاي بسياري حاكي از آن است كه حكومت در پي ترور اوست. عباسيان براي سركوبي قيام هاي شيعي در جنوب عراق و كوفه، بريحه را برگزيدند. بريحه در روزگار متوكل والي مدينه بود. او نخستين كسي است كه در سال دويست و سي و سه، متوكل را بر كشتن امام هادي (ع) تشويق مي كرد. [3] .

زمستان رفته، بهار از راه مي رسد. شورش ها و چيرگي دولتمردان فاسد و تهيدستي خزانه ي دولت، بر بحران دامن مي زند. تأخير چند ماهه ي حقوق سپاهيان، اندك اندك موجي از نارضايتي ميان آنان پديد آورده است. ابن اسراييل (نخست وزير)، ابونوح و ابن مخلد، ميگساراني هستند كه با سرنوشت دولت اسلامي بازي مي كنند. زمزمه هاي ناخرسندي لشكريان، اينك به فريادهاي اعتراض آميز تبديل شده است. صالح بن وصيف (فرمانده ي جنگي)، هزاران سپاهي را عليه خليفه



[ صفحه 84]



گرد آورده است. امروز پنجشنبه، سوم جمادي الآخر است. نخست وزير به اتفاق ابن روح و ابن مخلد به كاخ آمده است. با آن كه روز به نيمه رسيده است، اما خليفه هنوز خواب آلود است. چشمان سه دولتمرد از شب نشيني شب گذشته خونين است. [4] .

اندكي بعد، صالح با سپاهيانش مي رسد. سپاه، بيرون كاخ گوش به فرمان مي ماند. فرمانده ي ترك به خليفه درود مي فرستد و بي مقدمه مي گويد:

-اي اميرمؤمنان! سپاهيان ترك، در انتظار حقوق معوقه ي خويشند. خزانه خالي است و ابن اسراييل و دوستانش به غارتگري مشغولند.

نخست وزير فرياد مي كشد:

-اي سركش! گستاخ پدر! از كجا پول بياوريم؟!

ابانوح دخالت كرده، معتز را تحريك مي كند:

- تو عليه خليفه دسيسه مي كني و تركان را ضد وي بر مي انگيزاني.

خون در رگ هاي فرمانده ي ترك به جوش مي آيد. با فرمان وي، سپاهيان به كاخ يورش مي برند. معتز به دخمه اي مي گريزد. سه دولتمرد دستگير و به كاخ صالح منتقل مي شوند. به اتهام خيانت و اختلاس اموال دولت، محاكمه و شكنجه مي شوند تا دستور ضرب هزاران سكه ي دينار را بدهند؛ اما آنان با باور به اين نكته كه مادر خليفه، خاموش نخواهد نشست، از اين كار امتناع مي ورزند. صالح، ابن يزداد مروزي را به عنوان نخست وزير منصوب مي كند. مادر خليفه به خاطر اين كار، تذكر شديد اللحني به صالح مي دهد. با ائتلاف صالح و بايكبال، جبهه ترك ها نيرومند مي شود. اين بار، حتي سپاهيان مغربي نيز جانب ترك ها را گرفته اند و صالح بن وصيف، فرمانرواي سرزمين هاي اسلامي شده است. امام حسن (ع) دستگير



[ صفحه 85]



مي شود؛ امامي كه مردم او را با نام هاي عسكري، خالص، خاموش و پارسا [5] مي شناسند. ناتواني دولت از پرداخت حقوق سربازان، اوضاع را به شدت بحراني كرده است. قبيحه با خود مي انديشد كه به زودي، ورق، عليه صالح بر خواهد گشت. زيرا سربازان به خاطر وضعيت خوب اقتصادي صالح، از او دل خوشي ندارند. بنابراين، بي درنگ، پيكي نزد موسي بن بغا، در ري، مي فرستد تا هر چه زودتر باز گردد.

در يك برنامه ريزي سياسي، معتز، امام را آزاد مي كند؛ اما با فرماني پنهاني، از سعيد حاجب - كه مستعين را در راه سامرا به قتل رسانده است - مي خواهد اين بار امام را به كوفه همراهي و در ميانه ي راه او را بكشد. [6] امام از برخي ياران خود مي خواهد تا در اين توفان حوادث، از خانه خارج نشوند. [7] .

سپاهيان خشمگين ترك، با به بند كشيدن نخست وزير و دو دستيارش، نتوانستند حقوق عقب افتاده ي خويش را باز ستانند. پس به سوي كاخ روانه شده، خواستار ديدار معتز مي شوند. خليفه نمي پذيرد. آنها تحصن و تهديد مي كنند. صالح بن وصيف و بايكبال وارد كاخ مي شوند و از معتز مي خواهند تا پنجاه هزار دينار بدهد، تا آنان غائله را فرو خوابانند. خليفه، با هدف بي اعتنايي به آنها و به بهانه ي بيماري، دو فرمانده را در اتاق خواب به حضور مي پذيرد.

جمعه است؛ بيست و چهارم رجب دويست و پنجاه و پنج هجري قمري. تازيانه آفتاب تابستان بر پيكر زمين



[ صفحه 86]



فرود مي آيد. كفپوش دربار، با سنگ هاي مرمرين، به دوزخي غير قابل تحمل تبديل شده است. برخي شيعيان با شنيدن خبر ترور احتمالي امام، نگران شده اند. به وي نامه نوشته اند. در پاسخي كوتاه، امام برايشان نوشت:

«از آن چه شنيده ايد، خاطر آسوده داريد.» [8] .

دو روز بعد، معتز از مادرش پنجاه هزار دينار طلب مي كند تا آشوب را فرو نشاند؛ اما مادر به بهانه ي اين كه مالي ندارد، پاسخ منفي مي دهد و مي گويد:

«صبر كن تا شايد مالياتي از سرزميني اسلامي برسد.»

اما در حقيقت، او چشم انتظار بازگشت موسي بن بغاست. قبيحه، با تأكيد فراوان، براي موسي پيكي گسيل كرده است، كه: «جنگ را متوقف كن و هر چه زودتر به سامرا بازگرد.» [9] روز چهارشنبه، بيست و نهم رجب، سربازان از پادگان بزرگ ترك ها در منطقه ي كرخ پل پيروز، مي آيند و كاخ خلافت را محاصره مي كنند. سپس وارد كاخ شده، خليفه را با پاي برهنه و لباس پاره پاره از اتاق خواب بيرون مي كشند. او را زير آفتاب، روي سنگ هاي داغ مرمر نگه مي دارند. در طول روز، خليفه ي خوار شده، يك پايش را بلند مي كند تا پاي ديگر را بر زمين بگذارد. اين چشم انداز مضحك، باعث خوشدلي سربازان ترك شده است. سربازاني كه لباس او را با چماق هاي دندانه دار، پاره پاره مي كنند. [10] .

عصر، خليفه را به اتاقي مي كشانند و سيلي هاي شديدي به وي مي زنند. خليفه گريه كنان، فرو مي ريزد و التماس مي كند. حاضر است خود را از خلافت خلع كند. ابن ابي شوارب، قاضي القضات، را مي طلبند و در برابر حفظ جان خليفه و خواهر و مادرش، معتز استعفا را امضا مي كند. محاصره ي كاخ قبيحه شدت مي يابد. خليفه را با



[ صفحه 87]



خواري به سردابي مي كشانند و زير شكنجه قرار مي دهند. آب و غذا را از او باز مي دارند و سپس در سرداب را با گچ مسدود مي كنند تا به پايان عمر خويش رسد.

همان شب، با محمد بن خليفه (واثق) بيعت مي كنند. ترك ها، پس از چيرگي، اينك جام پيروزي مي نوشند.



[ صفحه 88]




پاورقي

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 522.

[2] احداث التاريخ الاسلامي، ترمانيني، ج 2، ص 127.

[3] اثبات الوصية، ص 233.

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 527.

[5] اخبار الدول، ص 117؛ سفينة البحار، قمي، ج 1، ص 259.

[6] المناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 531 و 536.

[7] همان جا.

[8] همان، ص 531.

[9] تاريخ طبري، ج 7، ص 526.

[10] همان، ص 534.