بازگشت

جرعه هاي نيايش


جهان از فتنه موج مي زند. سامرا در طوفان حوادث و در ميان بحر آشوب، چون پر كاهي شناور است. صالح بن وصيف، همچنان در نقطه اي از سامرا پنهان است. نيروهاي تجسس، در پي يافتن وي هستند. مناديان ندا در مي دهند: «بدا به حال آن كه به او پناه داده و يا از او خبري دارد و خاموش است.»

در بيست و هفتم محرم دويست و پنجاه و شش هجري قمري، نامه اي در كاخ جوسق پيدا مي شود، نامه اي كه توجه فرماندهان ترك را به خود جلب مي كند. نامه به خط صالح بن وصيف است. او در آن نامه، پنهان شدنش را با دليلي توجيه كرده و نوشته است: «اموالي را كه مصادره كرده ام، نزد ابن مخلد است و او نيز در چنگ شماست.» نامه را در حضور خليفه مي خوانند. در پايان، مهتدي از همه مي خواهد تا به مصالحه تن در دهند. فرماندهان ترك به تركي سخناني ميان خود، رد و بدل مي كنند. سپس موسي با لحني تهديد آميز، خطاب به خليفه مي گويد:

- تو مي داني او كجاست؟



[ صفحه 95]



- من از كجا مي دانم؟ از اين گذشته، صالح كيست تا من به حمايت وي گريبان بدرم.

بار ديگر تركان با گويش خويش به گفت و گو مي نشينند. چشمانشان از دسيسه مي درخشد. آنهايي كه به زبان ايشان آشنا هستند، درمي يابند كه مهتدي به زودي از خلافت خلع و كشته خواهد شد؛ ديگر اين كه خليفه ي آينده، پسر متوكل خواهد بود. همان كه به موجب رخدادهاي اخير، محاكمه اش متوقف شده است.

آسمان ابري است. تمام كساني را كه به نوعي با صالح بستگي دارند، دستگير مي كنند تا معلوماتي به دست آورند. خوارج از فرصت استفاده كرده و به شهر بلد، در جنوب سامرا، حمله ور مي شوند. فرماندهان ترك گرد هم مي آيند تا با اعلام بسيج عمومي از خطر آنان به سامرا جلوگيري كنند؛ اما در واپسين لحظات جلسه، تغيير رأي مي دهند و تصميم مي گيرند تا براي حل مسأله ي صالح در سامرا بمانند و براي سركوب خوارج نروند. تعدادي از عياران [1] را براي دستگيري وي استخدام مي كنند.

بادهاي سرد بهمني در كوچه هاي سامرا سرگردان است. شهر از سرما مي لرزد و از آشوب مي ترسد. همه چيز، پايمال سم اسبان ترك است. سرنوشت، پرده از پنهانگاه صالح بن وصيف برمي دارد. وي دستگير و بدون محاكمه كشته مي شود. خليفه به كاخ باز مي گردد. موسي بن بغا به همراه بايكبال براي سركوبي خوارج حركت مي كند. امام را از زندان آزاد مي كنند. امام عسكري (ع) آهنگ خانه اي مي كند كه در محاصره ي



[ صفحه 96]



شديد قرار دارد. وقتي محله هاي سامرا زير سم اسبان سواران گشت زن مي لرزد، در درب الحصا، خانه اي در آرامش و سكون است.

امام بيست پله ي سنگي دخمه ي زير زميني را پايين مي رود. سكوت بر جاي جاي منزل مستولي است و جز آواي نيايش مردي - كه در زمان به دار آويختن پيامبران، در محراب نيايش ايستاده است و جز سلاح پيامبران، سلاحي ندارد - به گوش نمي رسد: در پرده ي نور خداوندي فرو مي روم؛ نوري كه با آن از چشم مردم پنهان است.

خودم، فرزندانم، خاندانم، سرمايه ام و آن چه را كه در برابرش مسؤوليت دارم، به خدا مي سپارم. هيچ معبودي نيست جز خداوند يگانه ي زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر قائم به او هستند. هيچ گاه خواب سبك و سنگيني او را فرا نمي گيرد؛ (و لحظه اي از تدبير جهان هستي، غافل نمي ماند؛) آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است، از آن اوست.

كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! (بنابراين شفاعت شفاعت كنندگان، براي آنها كه شايسته ي شفاعتند، از مالكيت مطلقه ي او نمي كاهد.) آن چه را در پيش روي آنها [: بندگان] و پشت سرشان است، مي داند؛ (و گذشته و آينده، در پيشگاه علم او يكسان است.) و كسي از علم او آگاه نمي گردد، جز به مقداري كه او بخواهد (اوست كه به همه چيز آگاه است؛ و علم و دانش محدود ديگران پرتوي از علم بي پايان و نامحدود اوست.) تخت (حكومت) او، آسمان ها و زمين را در برگرفته؛ و نگاهداري آن دو [: آسمان و زمين]، او را خسته نمي كند. بلندي مقام و عظمت، مخصوص اوست.» [2] .

«چه كسي ستمكارتر است از آن كسي كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شد، و از آن روي گرداند و آنچه را با دست هاي خود پيش فرستاد، فراموش كرد؟!» [3] .



[ صفحه 97]



«ما بر دل هاي اينان پرده اي افكنده ايم تا نفهمند و در گوش هايشان سنگيني قرار داده ايم (تا صداي حق را نشنوند) و از اين رو اگر آنها را به سوي هدايت فراخواني، هرگز هدايت نمي شوند.» [4] .

«آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اين كه شايسته ي هدايت نيست)، گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمي شويد؟! [5] .

«آنها كساني هستند كه (بر اثر فزوني گناه)، خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده؛ (به همين دليل نمي فهمند) و غافلان واقعي همان ها هستند.» [6] .

«و هنگامي كه قرآن مي خواني، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان نمي آورند، حجاب ناپيدايي قرار مي دهيم و بر دل هايشان پوشش هايي مي نهيم تا آن را در نيابند و بر گوش هايشان سنگيني. و هنگامي كه پروردگارت را در قرآن به يگانگي ياد مي كني، آنها پشت مي كنند و از تو روي بر مي گردانند. [7] و درود خداوند بر محمد و خاندان پاكش باد.» [8] .

در ابتداي ماه رجب، بحران در سامرا به اوج خود مي رسد. خليفه شيعيان را به نابودي تهديد مي كند. قم نيز چنان تحت فشار عباسيان واقع مي شود كه برخي از رهبرانش ناگزير از امام ياري مي طلبند. [9] .

اما محاصره ي شديد باعث مي شود تا كسي نتواند به امام دست يابد. اين محاصره بر وضعيت اقتصادي



[ صفحه 98]



خاندان حضرت نيز تأثير منفي مي گذارد. عثمان بن سعيد عمري كه براي پرده پوشي ارتباطش با حضرت، بازرگاني روغن را به عنوان حرفه ي خود برگزيده است، به بهانه ي فروختن روغن به در خانه ي امام مي رود. [10] كافور، روغن را از ظرف هاي مخصوص آن خالي مي كند. در ميان آن ها، كيسه هاي كوچك سكه هاي زر و سيم و نامه اي مي يابد از مردم قم، كه پس از كشتار فرمانده اموي (مفلح) در شرايط بدي به سر مي برند. امام پاسخ ايشان را در قالب دعايي مي نويسد كه نشانگر موضع وي در برابر عباسيان و تحليلي ژرف از رخدادها و توجه مردم به نيروي بيكران خداوندي است. [11] .

در آرامش شب، واژگان لبريز از ايمان ناب و اميد سترگ جاري مي شوند؛ نيايش كه از حرارت وجدان انساني گداخته است كه از رنج هاي پابرهنگان مي لرزد:

- ستايش ويژه خداست؛ به پاس نعمت هايش، افزايش آن را خواستاريم و روزي و اخلاص براي او مي طلبيم.

ستايش كسي كه مي داند آن چه نعمت دارد، از آن پروردگار اوست.

و آنچه از مجازاتش مي چشد، به خاطر كارهاي زشت اوست.

خداوندگارا! خويشتن، [ما را] به فضل خود خوانده اي.

و فرمان نيايشت را داده اي و پاسخ مثبت به آنها را ضمانت كرده اي.

كدام مسافر است كه به سوي تو كوچد و تو را نزديك نيايد؟

آفريدگارا! با ميل قلبي، آهنگ تو كردم.

و با دست نياز و خواهشم، بر در فضلت كوبيدم.

با فروتني دلم، با تو سخن نگفتم.

و تو را بهترين واسطه ي خودم با تو يافتم.

پيش از آن كه خواسته ام از ذهن بگذرد، تو بر آن واقفي؛



[ صفحه 99]



پس دعايم را با پاسخ مثبت پيوند زن.

و خواسته ام را با هدف رسيدن به خواسته ام بپذير.

پروردگارا!

انحراف فتنه ها، ما را فرا گرفته.

و تيرگي سرگرداني بر ما چيره شده.

خواري، ما را در هم مي كوبد.

ناباوران دينت، بر ما فرمانروايي مي كنند.

و كساني كارهاي مربوط به ما را غصب كرده اند، كه دستورات را اجر نمي كنند،

در تلاش براي نابودي بندگانت

و تباهي سرزمين هاي تو هستند.

خداوندگارا!

پس از مشورت [در سقيفه]،

ما خود تبديل به ميراث شديم و

سهم [خمس براي] ما در معرض غارت قرار گرفت. [12] .

از سهم يتيمان و بيوه زنان، تار و ابزار موسيقي خريداري شد.

بر فرزندان دين باوران، اهل ذمه [13] چيره اند.

آلوده دامان هر قبيله، كار آنان را بر عهده گرفته است.

نه كسي مانع سقوط آن ها در هلاكت و نابودي است

و نه مسؤولشان با چشم مهرباني به آنان مي نگرد

و نه آبرومندي، گرسنگان را سير مي كند

آنان [مردمان] خوارشدگان سرزميني گم شده اند

و اسيران ذلت،



[ صفحه 100]



و وارثان خواري.

سرورم! دل دريايي ات از كدامين رنج به درد آمده، اي پدر و فرزند محمد؟! چه خشم مقدسي در ژرفايت موج مي زند؟ امام، به آينده ي سبز مي نگرد:

- پرده از جمال روز عدالت برفكن.

و آن را چنان جاودان كن بي ظلمت.

و [با] نوري زلال،

آغازش را بر ما بباران.

و بركتش را بر ما فرود آر.

و او [مهدي (عج)] را در تشكيل حكومت ياري كن.

و او را بر دشمنش چيره گردان.

خداوندگارا! حق را آشكار ساز و با او تيرگي شب را به سپيده برسان و حيرت [و گمراهي مردمان] را برطرف ساز.

آفريدگارا! با آن، دل هاي مرده را زنده

و خواسته هاي پراكنده و ديدگاه هاي گوناگون را گرد هم آر.

حدهاي بر زمين مانده

و احكام فراموش شده را برپا دار؛

با كمك او شكم هاي تهي را سير،

و پيكرهاي پركار خسته و درمانده را با او آسايش بخش.

او را از آن چه كه از آن بيمناك است، در امان دار.

و پيكان هاي نيرنگ دشمنان را از وي بازگردان؛

از او و از همدستان و ياري گرانش بر پيروي از خداي؛ آنهايي كه تو آنان را اسلحه، دژ، پناهگاه و همنشين وي قرار دادي؛ آناني كه از خاندان، فرزندان بريدند و از سرزمينشان دوري جستند!

آفريدگارا! آنان را در پناه و سايه سار قدرتت قرار ده و دشمني بندگانت را از ايشان بازدار.



[ صفحه 101]



پروردگارا! با آنان، تمام افق ها و سرزمين ها را از داد لبريز كن.

تو آنچه مي خواهي، انجام مي دهي و فرمانروايي مي كني. [14] .

سپيده دميد و كبوتر سپيدي كه از ديرباز بر پشت بام آشيانه گزيده است، بيدار مي شود.

آواي اذان صبح از فراز گلدسته ي پيچاپيچ سامرا جاري مي شود؛ از گلدسته اي كه همچنان نور اندكي به قافله هايي كه از شام و فلسطين مي آيد، مي پراكند.

با آواز خروس، كوي و برزن آرام مي گيرد؛ ديگر صدايي از كوبش چار نعل گشتي هاي شبانه در محله هاي فرو خفته در تاريكي به گوش نمي رسد.



[ صفحه 102]




پاورقي

[1] عياران يا جوانمردان يا فتيان، طبقه اي از طبقات اجتماعي ايران را تشكيل مي دادند... مردمي جنگجو، شجاع و جوانمرد و ضعيف نواز بودند. يعقوب بن ليث از همين گروه بود؛ نك: فرهنگ معين، ج 5، ص 1221. اما در اين كتاب منظور گروهي مزدورند كه براي سركوبي يا غارت جايي آنان را مي فرستادند. (مترجم).

[2] سوره بقره / 255؛ در ترجمه آيات اين كتاب، از ترجمه آيت الله مكارم شيرازي استفاده شد (مترجم).

[3] سوره كهف / 57.

[4] همان جا.

[5] سوره جاثيه / 23.

[6] سوره نحل / 108.

[7] سوره اسراء / 45 و 46.

[8] مهج الدعوات، ص 44.

[9] حياة الامام الحسن العسكري دراسة و تحليل، ص 252.

[10] سفينة البحار، ج 2، ص 158.

[11] حياة الامام الحسن العسكري دراسة و تحليل، ص 205 و 213.

[12] اين فراز، مشروعيت حكومت عباسيان را نفي مي كند.

[13] اهل ذمه، اقليت هاي مذهبي (يهوديان، مسيحيان و زرتشتيان)، ساكن كشورهاي اسلامي هستند كه در برابر ماليات خاصي كه بايد بپردازند، دولت اسلامي عهده دار حفظ جان و مال آنهاست. در اين فراز، آشكارا امام از عهده دار بودن يهوديان و مسيحيان در پست هاي كليدي دربار عباسيان سخن مي گويد و شكوه مي كند.

[14] مهج الدعوات، ص 63 و 67.