بازگشت

سپيده ي شب يلدا


بانو حكيمه، نمي تواند بيش از اين تاب بياورد. تن پوش بيروني را مي پوشد، رو بند بر چهره مي زند و به سوي منزل امام رهسپار مي شود. تاكنون كودكي را بسان محمد (ع) دوست نداشته است. او به اين پسر، تنها به چشم برادرزاده اش نمي نگرد؛ بلكه مهدي، اميدي است كه طلوع مي كند و زنجيرها را از دست و پاي از پا در آمدگان زمين مي گشايد.

خانه از عطر گل هاي بهاري موج مي زند. نسيم، كنيز امام، او را به اتاق نرگس رهنمون مي شود. چشم حكيمه در حياط به كودك مي افتد؛ سيمايي همچون ماه در شب تابستان دارد. نسيم عطسه مي زند. پسر با زباني شيوا مي گويد:

- خدايت بيامرزد!

نسيم از واژگاني كه بشارت آمرزش خداوندي هستند، شادمان مي شود.



[ صفحه 132]



كودك مي گويد:

- آيا به تو مژده ندهم كه عطسه در امان ماندن از مرگ تا سه روز است؟ [1] .

حكيمه براي در آغوش گرفتن كودك مي شتابد. گويا او بهشت را با تمام رايحه ي دل انگيز و گل هاي هميشه پايا، در آغوش مي گيرد. كنار نرگس مي نشيند. به او كه مي نگرد، حس مي كند مريم دختر عمران، يا يوكابد مادر موسي، يا مادر پيامبري ديگر را مي بيند.

جعفر (برادر امام حسن عسكري) مي خواهد وارد خانه شود. در از داخل بسته است. دق الباب مي كند. ظريف، خدمتكار، حدس مي زند كه بايد جعفر باشد. به ماريا مي گويد. امام حسن از كودكش مي خواهد تا وارد اتاق ويژه خود شود. پسر پشت پرده در اتاق ناپديد مي شود. جعفر به درون حياط مي آيد و به اتاق خودش كه در سمت چپ انتهاي حياط قرار دارد، مي رود. دغدغه هايي درون ظريف رخنه مي كنند: «اگر جعفر وارد اتاق ويژه كودك شود، چه؟» امام از آنچه در ذهن ظريف مي گذرد، آگاه مي شود:

- ببين در اتاق كيست.

خادم وارد اتاق مي شود. آن را خالي مي يابد! كودك كجاست؟ كسي نمي داند. آيا اتاق، راهي پنهان به سرداب دارد؟ آيا با اين كار امام مي خواهد ظريف را كه در اين منزل زندگي مي كند، بيازمايد؟ حتي سرداب هم به قناتي راه دارد كه آب منزل را تأمين مي كند. [2] .

اين خانه، خانه اي معمولي نيست؛ زيرا مالك آن دليل بن يعقوب نصراني [3] بود.

دليل، معماري مسيحي بود كه مسؤوليت حفر كانال شمال سامرا را براي آبرساني به شهر متوكليه عهده دار بود؛ شهري كه در سال دويست و چهل و پنج هجري قمري، متوكل آن را بنيان نهاد. اين



[ صفحه 133]



كانال ها در تابستان خشك و به راه هاي زيرزميني تبديل مي شوند. امكان نداشت كه دليل منزل خويش را بدون قنات ساخته باشد.

خانه به گونه اي بزرگ بود كه در سال دويست و چهل و هشت هجري قمري، نظر احمد بن خصيب (نخست وزير) را جلب كرده بود. امام دهم (ع) به محض ورود به سامرا در سال دويست و سي و چهار هجري، آن را خريده بود. حكيمه براي برگشتن به خانه اش از امام اجازه مي گيرد. امام بار ديگر تأكيد مي كند:

- عمه! خبر اين كودك را پنهان دار و تا هنگام حركت به كسي مگو.

چشمان حكيمه از اشك لبريز مي شود. بوسه اي كه بر پيشاني نرگس مي نشاند، چكيده عشق اوست. نرگس نيز مي گريد.

اندكي بعد خانه در آرامش غوطه ور مي شود؛ آن گونه كه آدمي حس مي كند فرشتگان بر فراز آن پر و بال گشوده اند؛ بر فراز خانه اي كه همانند دژ پايداري يا كشتي اي است كه راهش را از ميان امواج متلاطم زندگي به سوي ساحل آرامش مي گشايد.

امسال، سامرا بسان زني فرزند مرده است كه خبرهاي غمگيني به او مي رسد. در حومه ي ري، نبردي سهمگين ميان نيروهاي موسي بن بغا و علويان، پيرو حسن بن زيد، در گرفته است.

در جنوب عراق، درگيري هاي سختي ميان زنگيان شورشي و سربازان عباسي رخ مي دهد كه عباسيان



[ صفحه 134]



پي درپي شكست مي خورند و براي تجديد قوا، تا شهر واسط، ناگزير به عقب نشيني مي شوند. [4] .

در نيمه همين سال كه انفاس بهاري از شرق مي وزند، مادر امام عسكري از مدينه به سامرا مي آيد؛ بانويي شايسته از شهر نوبه. [5] او در اين سفر، اهداف چندي را دنبال مي كند. اطمينان از سلامتي كودك و جلوگيري از فشارهاي بيشتر جعفر از آن جمله اند؛ جعفري كه به نظر مي رسد به نوعي از دنيا آمدن كودك آگاه شده است؛ با آنكه اثري از وي نمي بيند. مادر، هيچ بعيد نمي داند كه جعفر، پنهاني نزد خليفه رود و او را از تولد كودك آگاه سازد.

در اين مدت اخير، ديدار با امام، بسيار دشوار شده است. بحران بر همه جاي مستولي است. از سويي صفار همچنان براي دستيابي به نيشابور - پايتخت سرزمين حاصلخيز خراسان - برنامه ريزي مي كند؛ از سويي ديگر، حسن بن زيد در طبرستان، دولت برپا كرده است؛ از طرفي ابراهيم بن محمد بن يحيي (معروف به ابن صوفي) علوي ديگري است كه در مصر شورش كرده است؛ زنگيان شورشي نيز با در اختيار گرفتن زمين هاي بيشتري به حومه ي شهر واسط رسيده اند. [6] خليفه نيز از گسترش نفوذ برادرش (موفق) همچنان نگران است. [7] جعفر نيز نزد خليفه رفته، مهملاتي به هم بافته است، [8] مبني بر اين كه موعودي كه شيعيان او را مهدي مي نامند، چشم به جهان گشوده است؛ اين يعني پايان فرمانروايي عباسيان. خليفه فرمان مي دهد، حلقه ي محاصره ي خانه ي امام تنگ تر شود. عسكري (ع) خطر را بسيار نزديك حس مي كند، چه بسا شبي به خانه يورش آورند و زندگي كودك در خطر افتد؛ پسر بايد زنده بماند؛ او فرجامين اميد انسان رنج كشيده و سپيده شب يلداست.

آه! اي امامي كه در ميان حلقه ي دشمنانت دچار شده اي، خدايت يار و نگهدار باد.



[ صفحه 135]




پاورقي

[1] موسوعة العتبات المقدسة، ج 12، ص 85 و 209.

[2] حياة الامام الهادي، دراسة و تحليل، ص 239.

[3] تاريخ طبري، حوادث سال 258 ه. ق.

[4] حياة الامام الحسن العسكري، دراسة و تحليل، ص 17.

[5] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 165.

[6] تاريخ الغيبة الصغري، ص 176.

[7] اثبات الوصية، ص 254.

[8] كمال الدين، ص 228.