بازگشت

لحظه ها رويش اشك و اندوه


امروز هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت هجري قمري است. شبي طولاني و زمستاني گذشته است. تراكم و فشردگي بادهاي باران زا چنان است كه خورشيد را به مستوري نشانده است. عقيد در كسوت قاصد غم پديدار مي شود و خبري مي آورد كه دلها را بيازارد: بزرگ خاندان علوي، از خاكدان تيره پر بركشيد. در ايوان خانه، رفت و آمدهاي غير عادي آغاز مي شود. خانه به خيمه اي ماند كه گرفتار تندباد حوادث است.

جعفر از بانگ مويه ها و ضجه ها بيدار مي شود. چنان از جا بر مي كند كه گويي كژدمي او را گزيده است. برق نيرنگ از چشمانش متصاعد مي شود. در ژرفاي تيره گون نهادش، صداهايي چون زوزه ي گرگ ها، طنين افكنده اند.

بسان بزرگ خاندان رفتار مي كند و همه به ناگزير بايد از وي پيروي كنند. به سختي در تلاش است تا



[ صفحه 160]



اندكي وقار بر رفتارش بيفزايد؛ زيرا به زعم خود، او امام تازه ي شيعيان است! اينك، همه چيز براي او مهيا است. برادرش بدون سفارش و وصيت، چشم از جهان فرو بسته است؛ پس همه چيز بر وفق مراد و از آن او خواهد بود. او وارثي بي رقيب است. آه! اگر برادرزاده اش آشكار شود، چه چاره كند؟ پريشان دل و مضطرب مي شود. بي درنگ آرام مي گيرد. با خود مي گويد: «كودكي كه جاسوسان در پي اويند، جرأت ندارد در جمع مردمان ظاهر شود.»

جعفر نزديك در ورودي، جايگاهي براي خويش در نظر مي گيرد تا از تسليت گويان استقبال كند. به زودي دولتمردان و چهره هاي برجسته شيعي مي آيند. او از شنيدن نخستين تسليت و تبريك، سرمست شده است. نخستين تبريك براي او در منصب امامت؛ او بر مردمان بسياري امام و پيشوا شده است.

ابا اديان بصري مي آيد. [1] آواي حزين مويه گران به گوش مي رسد. جعفر نزديك در ايستاده و تبريك و تسليت مي پذيرد.

بصري با اندوه زمزمه مي كند:

- اگر او امام است، پس امامت تباه شده است.

چگونه جعفر امام شده است؟ او كه جام هاي مي سر مي كشد؛ طنبور مي نوازد؛ در كاخ جوسق قمار مي بازد! ابا اديان به ناچار با وي دست مي دهد و تسليت و تبريك مي گويد. وارد خانه مي شود. انبوهي از تسليت گويان نشسته اند. عثمان بن سعيد (نماينده ي امام عسكري (ع)) نيز ميان آنان است. عثمان، در اندوهي تلخ غوطه ور است. در خاطره ي ابا اديان، صحنه اي جان مي گيرد. روزي كه گروهي از يمن آمده بودند و حضرت به عثمان فرموده بود:

- عثمان [با آنان] برو. تو وكيل و مورد اعتماد و امين بر مال الله هستي. [2] .



[ صفحه 161]



يكي از اعضاي گروه رو به امام كرده و گفته بود:

-اي سالار ما! عثمان از شيعيان برگزيده ي توست. [اينك با اين سخنانت] بر آگاهي ما از جايگاه او در نزد تو و اين كه نماينده و امين شما بر مال الله است، افزوده اي.

- آري... و گواه باشيد كه عثمان بن سعيد عمري، نماينده ي من، و پسرش نماينده ي پسرم - مهدي شما - است. [3] .

عثمان، پيكر امام را غسل داده است. ابا اديان، با صداي عقيد به خود مي آيد كه به جعفر مي گويد:

- سرورم! بر جسم برادرت كفن پوشانده اند؛ پس براي نماز خواندن بر او برخيز.

لحظه هايي سرنوشت ساز و حساس درگذرند. جعفر به سوي پيكر برادر گام بر مي دارد. با نماز گزاردن، امتياز بزرگي به دست مي آورد. اين كار او قانع كردن همه ي شيعيان است؛ زيرا شيعه بر اين باور است كه بر امام، جز امام، نماز ميت نمي خواند. جعفر برابر پيكر امام، مهياي نماز مي شود. نمازگزاران پشت سرش صف بسته اند. ابا اديان، كنار عثمان بن سعيد در صف نخست ايستاده است. جعفر مي خواهد تكبير بگويد. كودكي گندمگون با موهاي مجعد آشكار مي شود. با گام هايي مطمئن به سوي جعفر مي آيد. ردايش را مي كشد و قاطعانه مي گويد:

- عقب بايست عمو! براي نماز خواندن بر پيكر پدرم، من سزاوارترم.



[ صفحه 162]



رنگ از چهره ي جعفر مي پرد. پشت سر كودك به نماز مي ايستد. چشم ها از آواي حزين كودكي كه بر پدرش نماز مي خواند، لبريز اشك مي شود. ذهن ابااديان درهم ريخته است. نخستين نشانه ي امام راستين را به چشم مي نگرد. عسكري (ع) به او گفته بود:«كسي كه بر من نماز مي خواند، امام است.» دو نشانه ي ديگر مانده است. نخست آن كه كودك نامه هايي را كه دربردارنده ي پاسخ نامه هاست و او از مدائن آورده، از وي بطلبد.

نماز به پايان مي رسد. كودك رو به ابااديان مي كند و لب مي گشايد:

-اي بصري! پاسخ نامه هايي را كه با توست، بده!

ديگر جاي ترديد نيست. ابا اديان آن ها را به كودك مي دهد. آنگاه طفل نورس، در پشت پرده ي يكي از اتاق ها از چشم ها پنهان مي شود. جعفر همچنان كينه ورز است. مردي نزد او مي آيد. آهنگ آن دارد كه بر او زخم زند:

- سرورم! كودك چه كسي بود؟

جعفر كينه توزانه پاسخ مي دهد:

- قسم به خدا! نه هرگز او را ديده ام و نه مي شناسمش!

مرد به جعفر پوزخند مي زند؛ [4] به امام دروغيني كه برابر كودكي كه نه ساله مي نمايد، عقب نشيني كرده است. آري اين پسر، آيينه ي حق نمايي است كه كسي را ياراي برابري با آن نيست؛ گرچه از تبار امام (ع) باشد!

آناني كه براي نخستين بار كودك را مي ديدند، همچنان حيرت زده اند. در بيرون خانه، هنگامه اي برپاست. برادر و نماينده خليفه، براي تشييع و نماز رسمي بر پيكر آمده است. جعفر به استقبالشان مي شتابد. اباعيسي بن متوكل، تسليت خويش و خليفه را به جعفر مي رساند.



[ صفحه 163]



پيكر را با گريه و مويه از خانه بيرون مي آورند. اينك، آرامش كوچيده است. پيكر، بسان كبوتر سپيد شهيدي، از خيابان اصلي ابااحمد به سوي مسجد جامع در حركت است. در اين روز ابري، نسيم غربت و يتيمي بر چهره ها مي وزد. امام، خورشيد دل هاست. هر گاه پنهان شود، گرما و نور دل ها جاي خويش را به تاريكي مي دهند. مردمان، با آنچه كه مي بينند، خاطرات شش سال پيش برابر چشمانشان زنده مي شود؛ روزي كه پدر جوان اين انسان پاك نهاد را تشييع كرده اند. برخي حيرت زده از راز مرگ آنان مي پرسند؛ از درگذشت افرادي كه هم جوانند و هم پيشينه بيماري ندارند. سامرا، به اين پديده، خو گرفته است. پيكر را براي نماز رسمي ميت نزديك مسجد بر زمين مي گذارند. نماينده و برادر خليفه گامي به جلو مي نهد.

كفن از چهره ي حضرت كنار مي زند تا شايعه ي كشته شدن حضرت از سوي حكومت را تكذيب كند. برابر شخصيت ها و مقام هاي خاندان هاشمي (علويان و عباسيان) و فرماندهان نظامي و دولتمردان مي گويد:

- ايشان، حسن بن علي بن محمد بن رضاست. به مرگ طبيعي، چشم از جهان فرو بست. از خدمتكاران اميرمؤمنان، فلان و فلان و... از قاضيان، عمرو و زيد و... و از طبيبان فلان و بهمان و... بر اين مطلب گواهي مي دهند؛ [كساني كه شب هاي فرجامين را با اهداف پيچيده اي در منزل امام به سر برده اند.] سپس با احترامي دروغين، سيماي امام را با كفن مي پوشاند. [5] .



[ صفحه 164]



بار ديگر بر پيكر امام نماز خوانده مي شود. بدن حضرت را به خانه اش در محله ي درب الحصا باز مي گردانند تا بر طبق وصيتش، كنار پدرش به خاك سپرده شود. امروز همانند روز رستاخيز است. [6] .

مردمان، براي تبرك، در تلاشند تا پيكر پاك را لمس كنند؛ گويي دست خويش را براي گرفتن دست پيامبر (ص) دراز مي كنند. پيكر، وارد خانه مي شود و اندكي بعد، بوي خاك عطرآگين بر مي خيزد. امام، كنار پدرش، آرام گرفته است؛ پدر و پسري كه ربع قرن پيش، با هم به اين شهر آمدند، پدر شش سال قبل و پسر اينك كوچ كرده است.

آنان كه وراي افق هاي دور دست مي نگرند، مي بينند كه به زودي گلدسته هايي از اين خاك سر بر خواهند كشيد، تا اين جايگاه را سبزينه سازند؛ تا سايه سارش بر خستگان و رهروان راه هاي زندگي سايه افكند.



[ صفحه 165]




پاورقي

[1] ابا اديان بصري در منزل امام كار مي كرد. امام عسكري (ع) پيش از درگذشت، او را با نامه هايي مهم به مدائن فرستاده و فرموده بود كه پاسخ ها را به كسي كه از تو مي طلبد، تحويل بده. نك: كمال الدين، ج 2، ص 475.

[2] الغيبة، ص 215.

[3] همان، ص 216.

[4] كمال الدين، ج 2، ص 475.

[5] الارشاد، ص 383.

[6] دائرة المعارف بستاني، بستاني ج 7، ص 45.