بازگشت

غوطه ور در شط آرامش


كسي نمي داند آن شبي كه مردان شكست خورده از مأموريتشان بازگشتند، معتضد چه كابوسي ديد. اگر او به رشيق و سنگدلي اش آشنا نبود، گمان مي كرد آنچه او ديده، وهم و خيال و يا خطاي ديد بوده است. از اين گذشته، مگر نه اين است كه آن دو مرد ديگر تلاش كردند به آب بزنند، اما چيزي نمانده بود غرق شوند؟

تعداد اندكي از مردم مي دانند كه خانه ي عسكري (ع) كه پدرش خريده، پيش از اين متعلق به دليل بن يعقوب نصراني بوده است. دليل، مهندسي بلند آوازه در حفر كانال هاي آب بوده است. متوكل، مأموريت حفر كانال بزرگ شمال سامرا را، براي شهر تازه اش (متوكليه)، به او سپرده بود.

آيا خردمندانه است كه چنين مهندسي، منزلش را كه نزديك دجله بود، بدون كانال زيرزميني آبي ساخته باشد؟ و دليل آن، اين كه قصر كوچكش را با نقشه ي كاخ هاي بزرگ ساخته بود. خانه، داراي سردابي بود كه در ميانه ي آن حوضي قرار داشت. آب حوض از كانال تأمين مي شد. شمال حوض جوي كوچكي داشت كه آب حوض را از



[ صفحه 209]



داخل سرداب براي آبياري درختان به باغچه مي رسانيد. دريچه اي فلزي، سطح آب حوض را تنظيم مي كرد. اين كانال آب، هنگامي كه در تابستان، آب دجله كاهش مي يافت، خشك مي شد و از آنها براي فرار يا پناهگاهي سري استفاده مي شد و مي شود.

اما كسي راز «حصير» را نمي داند. آيا مهدي (عج) ستوني از صخره به اندازه ي حصير فراهم كرده كه به نظر مي رسد حصيري روي آب قرار دارد؟!

آيا اين معجزه ي او براي مبارزه با طاغوت زمان خويش است؟

مهدي، از هر پيامبري سنتي به يادگار دارد؛ و از عيسي، راه رفتن روي آب را؛ عيسايي كه از آسمان فرود خواهد آمد و پشت سر مهدي نماز خواهد گزارد. [1] .

اما سركشان هماره خود را نيرومندتر مي دانند. اگر رشيق و همراهانش تير به همراه داشتند، امروز ديگر مهدي يك افسانه بود. معتضد مي انديشد و براي حمله تابستاني برنامه ريزي مي كند. بايد با نيروي نظامي مجهز به انواع سلاح به جنگ او رفت. تاكنون بر دشمنان بسياري پيروز شده، اما خطر حقيقي، اين جاست؛ در خانه اي كه قرار از كف او ربوده، تا آن كه مهدي را دستگير كند يا به قتل برساند. او در برابر دشمن شگفت انگيزي است كه او را نديده است؛ كسي كه از هنگام تولد تاكنون از ديده ها پنهان بوده است.



[ صفحه 210]



اينك در ربيع الثاني سال دويست و هشتاد هجري قمري و تابستان هشتصد و نود و سه ميلادي هستيم. نيروهاي نظامي به سامرا رسيده اند. هدفشان محاصره ي خانه ي ابن الرضا و دستگيري صاحب آن است. رشيق همراه آنان است؛ او آن قدر خردمند است كه براي حفظ سرش، سرش را تا زماني كه معتضد زنده است، پنهان نگه دارد. [2] .

آرايش نيروها در محله ي درب الحصا، نشانه ي هراس و تشويش حكومت از مهدي است؛ آن كه نه او را ديده اند و نه ميزان قدرت نظامي وي را مي دانند. نيروها به خانه هجوم مي برند. فرمانده حس مي كند آوايي غمين مي شنود. از نيروهايش مي خواهد كه خاموش باشند؛ خود، گوش فرا مي دهد. آري، كسي قرآن مي خواند. صدا از قعر سرداب، بسان زمزمه ي چشمه ساري زلال، جاري است.

از سربازان مي خواهد تا نزديك در سرداب مستقر شوند. چيزي مانند محاصره؛ تا نيروهاي كمكي از بغداد برسند. سربازان، مثل مجسمه ها ايستاده اند و چشم انتظار فرمان فرمانده. اما فرمانده با ذهني پراكنده دست بر پيشاني نهاده و نشسته است. سرش پايين است و به تأكيدهاي خليفه به او - در اهميت اين مأموريت - و مردي كه دستگير خواهند كرد، مي انديشد. فرمانده چنان در انديشه هايش غوطه ور است كه متوجه خروج جوان از سرداب نمي شود. سربازان، جوان گندمگوني را، با خالي بر گونه راست مي بينند؛ شكوهش، دل ها را لبريز مي كند. سربازان مات و حيران مي مانند؛ زيرا فرمانده چيزي نمي گويد. نيروها، جوان را مي نگرند. جواني كه آهسته دور و از چشم ها ناپديد مي شود.

آواي قرآن به گوش نمي آيد. فرمانده به خود مي آيد. رسيدن نيروهاي كمكي به طول انجاميده است. بيش از اين درنگ روا نيست. فرمان حمله به سرداب را مي دهد. سربازان، بار ديگر مبهوت



[ صفحه 211]



مانده اند؛ زيرا فرمانده پس از خروج جوان از سرداب دستور حمله مي دهد. مي گويند:

- قربان! مگر او از مقابل شما عبور نكرد؟

چشمان فرمانده از حيرت گشاد مي شود:

- كسي را نديدم! چرا اجازه داديد برود؟!

سربازي كه نزديك او ايستاده است، مي گويد:

- فكر كرديم شما او را ديده ايد؛ اما به عمد دستور دستگيري اش را نداده ايد. [3] .

معتضد، نشسته است و به گزارش فرمانده گوش مي كند. از خشم، دندان بر دندان مي سايد. مهدي، بار ديگر آنان را به مبارزه طلبيده است.

خليفه، باز جاسوساني را به مراقبت از خانه اي مي گمارد كه پس از دو بار يورش، در مدت چند ماه، زندگي در آن ديگر امكان ندارد. اينك مهدي خانه اش را رها مي كند تا زمين گسترده ي خداوندي را بپيمايد؛ بي پيوند به زمان يا مكان ويژه اي. او در هر مكان و زماني كه مي خواهد، آشكار خواهد شد. و چه بسا اينك، تپه ماهورها را به سوي مكه مي پيمايد، تا در مراسم «حج اكبر» حضور يابد.



[ صفحه 212]




پاورقي

[1] صحيح مسلم، مسلم، باب الايمان، باب نزول عيسي بن مريم، ج 2، ص 500؛ مسند احمد، احمد حنبل، ج 2، ص 336.

[2] الغيبة الصغري، ص 557.

[3] بحارالانوار، ج 52، ص 52 و 53.