بازگشت

قايقي غمگين ميان ابرها


رخدادها و رويدادها، سراسر سرزمين هاي اسلامي را مي لرزانند و آتش آزها در جاي جاي ممالك شعله ور است. در چنين روزگار پر آشوبي، استبداد فرقه اي حنبلي سر بر آورده است. هرج و مرج، بغداد را فرا گرفته است. خليفه ناگزير مي شود تا حالت اضطراري اعلام كند و هر گونه اجتماع حنبلي ها يا مشاجرات مذهبي را ممنوع اعلام نمايد؛ اما حنبلي ها نمي پذيرند. نابينايان مسجد نشين را تشويق مي كنند تا هر گاه مردي شافعي از كنارشان مي گذرد، با چوب به جان او بيفتند و تا سر حد مرگ كتكش بزنند. اين بار خليفه فرماني شديد صادر و طي آن، باورهاي حنبلي ها را در «همانند كردن خداوند به انسان» توبيخ مي كند:

شما بر اين گمان هستيد كه چهره هاي زشت و سمج شما، بسان سيماي خداوند جهانيان است! و ريخت بدتركيبتان مانند اوست! شما براي خدا كف و انگشتان و پاها و نعلين طلايي و موي فرفري و صعود به آسمان و فرود به زمين قائل هستيد.



[ صفحه 279]



... آنگاه از بزرگان ائمه بدگويي مي كنيد و پيروان خاندان محمد (ص) را نسبت كفر و گمراهي مي دهيد. سپس مسلمانان را به پيروي از كيشي كه با بدعت هاي آشكار و شيوه هاي آلوده، كه قرآن به [درستي] آن گواهي نمي دهد و بافته ي ذهن خودتان است، فرا مي خوانيد. زيارت آرامگاه هاي امامان را روا نمي داريد و زوارشان را به بدعت نسبت مي دهيد، اما خود گور مرد عوامي [1] از خودتان را محور قرار مي دهيد؛ فرمان به زيارت قبر مردي مي دهيد كه نه شرفي دارد و نه نسبي و نه از تبار رسول خداست. برايش معجزه هاي پيامبران و كرامت هاي اولياي الهي مي بافيد. پس نفرين آفريدگار بر شيطاني باد كه شما را چنين كارهاي زشت آموخت و برايتان آراست. به حقيقت چه گمراه گري است او!»

بهوش! كه اين فرمان، دربردارنده ي تهديدي سخت براي كساني است كه حد و مرز خود را نشناسند و آن را مراعات نكنند. [2] .



[ صفحه 280]



بخشنامه ي الراضي، تأثير مثبت بر عموم بغداديان، خاصه شافعي ها و شيعيان داشته است. در سال جاري، دولت تازه اي نيز در مصر قد علم كرده است؛ دولت «اخشيديه» آمده است تا بار ديگر دولت منقرض ادريسيان را كه در سال سيصد و يازده فرو پاشيده است، استوار سازد.

... سال سيصد و بيست و چهار هجري قمري است. دسيسه ها و فتنه ها، محمد بن ياقوت، فرمانده سپاه را به خاك و خون كشانده و افسر و منصبش را به ابن رائق بخشيده است. مسلمانان از همدوشي نام او با خليفه در خطبه ها غافلگير مي شوند. اين كار به خوبي ضعف خلافت را نشان مي دهد. با ورود ابن رائق به بغداد، نقش وزيران پايان مي يابد و اختياراتشان به فرمانده نظامي و اميرالامرا واگذار مي گردد. از اين رو، ابن مقله از وزارت خلع، و منصبش به وزيري بي اختيار واگذار مي شود.

سال، سال ايجاد حكومت هاي ملوك الطوايفي است. فرمانرواي هر سرزمين بر طبل خودمختاري مي كوبد. شعاع دامنه ي نفوذ خليفه، از بغداد فراتر نمي رود. بغداد نيز در چنگ ابن رائق است؛ بصره نيز در چنگال اوست. خوزستان در دست بريدي؛ فارس در اختيار عماد الدين آل بويه؛ كرمان در سلطه محمد بن الياس؛ ري، اصفهان و مناطق شمالي تحت فرمانروايي ركن الدين آل بويه؛ موصل، سرزمين بكر و ربيعه از براي حمدانيان؛ مصر و شام در چنگ ابن طغج؛ شمال آفريقا در فرمان القائم بامرالله بن مهدي علوي، كه دومين خليفه ي ملقب به اميرمؤمنان است؛ اندلس در حكمراني الناصر؛ خراسان و ماوراءالنهر در اختيار سامانيان؛ گرگان و طبرستان در دست ديلميان و بحرين و يمامه در چنگ قرامطيان است؛ قرامطياني كه همدستي خود را با دولت مهدي اعلام كرده اند.



[ صفحه 281]



در چنين حوادثي طوفان آسا، حسين بن روح در دو جبهه مي رزمد؛ باغالياني كه با شلمغاني به اوج خود رسيده و آدمي را خدا مي شمارند. [3] ديگر با انديشه ي حنبلي ها كه از همانند كردن خداوند به انسان پروايي ندارند. [4] .

رهبر فكري حنبلي ها «بربهاري» است؛ او نه تنها پيروانش را به ترويج انديشه هايش وا مي دارد، بلكه به آشوب هاي فرقه اي، با نام امر به معروف و نهي از منكر، دامن مي زند. نتيجه آن كه بهاي مواد غذايي سرسام آور شده است. امسال وبا در بغداد جان بسياري از مردمان را درو كرده است. [5] .

... سال سيصد و بيست و پنج هجري قمري است. خلافت عباسيان، به استخفاف كشيده شده و بسيار سست بنيان شده است. نبردهاي داخلي كشورهاي اسلامي، حكومت را ناتوان كرده است. بريدي (فرمانرواي خوزستان) حكومتش را خودمختار اعلام كرده است. ابن رائق، فرمانده تركستان به نام بجكم را - كه تا چند ماه پيش، فرمانبر ساده اي در دربار مرداويج، حاكم شمال ايران بوده است - به نبرد بريدي مي فرستد.

بريدي شكست مي خورد؛ اما ابن رائق با او كنار مي آيد. اين كار فرمانده كل ارتش، خشم بجكم را بر مي انگيزاند؛ پس به سوي بغداد لشكر مي كشد؛ البته نامه ي ابن مقله - وزيري كه اختيارات و اموالش مصادره شده و از وزارت، تنها نامي برايش به جا ماند - مزيد بر



[ صفحه 282]



علت است. ابن مقله موفق مي شود كه به الراضي تفهيم كند تا نامه اي - به بجكم بنگارد و در آن، ابن رائق را عزل و منصب فرماندهي كل ارتش را به وي پيشنهاد كند. اما خليفه ي هراسان، ابن رائق را از دسيسه وزير آگاه مي كند. وزير دستگير و دست راستش قطع و به زندان افكنده مي شود! بجكم هنوز در پيشروي به سوي بغداد مصمم است.

امسال، عراقيان از بيم و هراس آن كه به دست قرامطيان غارت و چپاول نشوند، به حج نمي روند.

سال سيصد و بيست و شش فرا رسيده و ماه محرم، غمگنانه بسان قايقي در ميانه ي ابرها طلوع مي كند. خشكسالي بر همه جا سايه افكنده و ابرهايي كه در آسمان ديده مي شوند، بشارتگر نزول باران به سرزمين هاي تشنه اند.

جاي جاي ممالك اسلامي، جولانگاه نبردهاي خونين شده است. كرامت انساني، كالاي بي بهايي است كه در بازار آشفته ي امروز خريداري ندارد.

ماه شعبان است. تندرستي از جسم و جان حسين بن روح رخت بربسته است. نزديكانش مي دانند. امام مهدي (عج) در فرماني از وي خواسته است تا نمايندگي اش را به اباحسن، علي بن محمد سمري واگذارد؛ مردي خوشنام و پارسا كه رهبري شيعيان را بر عهده دارد.

سپاهيان بجكم به بغداد نزديك شده اند. هراس بر دل و جان بغداديان رخنه كرده است. زيرا هزاران سارق آشوبگر، چشم انتظار و مترصد غارت و چپاول خانه ها هستند.

ابن رائق با فشار بر خليفه از او مي خواهد تا مانع پيشروي بجكم شود. خود، نامه اي به بجكم مي نويسد و از او مي خواهد كه به واسط



[ صفحه 283]



باز گردد. بجكم اعتنايي نمي كند و نامه را زير سم اسبان مي افكند. پيشروي ادامه دارد و او به ساحل شرقي رودخانه ي ديالي مي رسد.

نيروهاي ابن رائق در سواحل غربي سنگر گرفته اند. ابن رائق در مي يابد كه اگر وارد نبرد شود، بيهوده است. با ورود نيروهاي بجكم به رودخانه، ابن رائق به سربازانش اشاره مي كند كه بگريزند! و به «عكبرا» عقب نشيني كنند تا در فرصتي ديگر به بغداد حمله ور شوند.



[ صفحه 284]




پاورقي

[1] ظاهرا منظور خليفه، ابابكر مروزي متوفاي سال 275 هجري است كه از مريدان احمد بن حنبل بوده است.

[2] الكامل، ج 8، ص 308.

[3] همان، ص 292 و 294.

[4] همان، ص 307 و 308.

[5] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 532.