بازگشت

شب هاي بي مهتاب زخمي


آغاز سال سيصد و بيست و هفت هجري قمري است. الراضي و بجكم و قاضي القضات عزم لشكركشي به سوي موصل و سرزمين ربيعه دارند. ناصر الدوله ي حمداني، فرمانرواي اين مناطق، علم خود مختاري برافراشته است. الراضي در «تكريت» مي ماند، اما بجكم پيشروي خود را به سوي موصل ادامه مي دهد. سپاهيان وي با نيروهاي حمداني درگير و آنان را شكست مي دهند.

بجكم فاتحانه وارد موصل مي شود. در همين گيرودار، ابن رائق ضمن تماس با قرامطيان هواخواه خليفه، پيوندش را با آنان استوار مي سازد. قرامطيان به بغداد باز مي گردند. با آمدن آنان، ابن رائق نيز از نهانگاه خود بيرون مي آيد و زمام بغداد را در دست مي گيرد؛ اما نه دست به كاري انتقام جويانه مي زند و نه به كاخ خليفه نزديك مي شود.

خبر به خليفه مي رسد. بجكم را آگاه مي كند. فرمانده كل ارتش، در انتخاب يكي از دو راه موجود، حيران مانده است. آيا به بغداد باز گردد و فتنه ي آن جا را فرو نشاند و يا به سركوبي حمدانيان ادامه دهد؟ سرنوشت با او ياري مي كند و حمدانيان از بجكم مي خواهند تا با دريافت پانصد هزار درهم، از در دوستي و پيمان در آيد.



[ صفحه 285]



صلحنامه امضا مي شود و خليفه و بجكم با شتاب آهنگ بازگشت مي كنند. در ميانه ي راه، نامه اي از ابن رائق خطاب به خليفه مي رسد. وي از خليفه مي خواهد تا سرزميني را به حكومت وي در آورد تا در عوض او بغداد را ترك كند. خليفه مي پذيرد و اين صلحنامه نيز امضا مي شود.

نيمه ي شعبان است؛ بغداد بار ديگر دستخوش آشوب هاي فرقه اي است. شيعيان و ديگر فرقه هاي اسلامي، سالروز جابه جايي قبله از مسجدالاقصي به مسجدالحرام را جشن مي گيرند. در اين جشن، ناگاه حنبلي ها به فرمان بربهاري به مردم حمله ور مي شوند. گزمگان دخالت مي كنند و فرمانده آنان دستور دستگيري بربهاري را صادر مي كند. بربهاري كه اوضاع را بر وفق مراد نمي بيند، پنهان مي شود. [1] .

يك سال با همه فاجعه هايش فرو خفت و سالي ديگر سر برون كرد. سيصد و بيست و هشت هجري قمري است. سرزمين هاي اسلامي زير سم ضربه هاي اسبان وحشي، پايمان و لرزان است. گرگان به دست سواران نيشابوري سقوط كرده است. نيروهاي ركن الدوله وارد اصفهان شده اند و خود با گروهي ديگر از سپاهيان، روانه ي واسط در جنوب عراق مي شود. اباعبدالله البريدي، دخترش را به بجكم داده و از او مي خواهد تا براي سركوبي شورشيان ديلم به سوي شمال ايران حركت كند. بجكم حركت مي كند، اما هدف پنهاني بريدي، دور كردن بجكم از بغداد و حمله ور شدن به بغداد است. بجكم از نقشه باخبر



[ صفحه 286]



مي شود. به سوي واسط هجوم مي برد و بريدي به بصره مي گريزد.

ابن رائق به فرمانروايي خود بر شهرهاي سرزمين شام قانع نيست؛ پس به سوي مصر لشكر مي كشد و آن مملكت را از چنگ اخشيد خارج مي كند؛ اما سپاهيان در كميني گرفتار مي شوند و پس از نبردي ديگر، با اخشيد به توافق مي رسند و منطقه هاي تسخيري را تقسيم مي كنند.

از ديگر حوادث اين سال، مي توان به مرگ مرموز دانشمند شيعي، محمد بن علي كليني (مؤلف كتاب شانزده هزار حديثي الكافي) در بغداد اشاره كرد. [2] .

قاضي القضات، عمر بن محمد بن يوسف نيز چشم از جهان فرو مي بندد. ابن مقله، كه پس از دست، زبانش را نيز بريده اند، در زندان جان مي سپارد. اباعباس خصيبي وزير، بر اثر سكته مي ميرد؛ چه بسا ميگساري بي رويه او در مرگ ناگهاني اش بي تأثير نبوده است. اباعبدالله قمي، وزير دولت آل بويه، در مي گذرد و منصب خود را به ابن عميد مي سپارد.

روزها غمگنانه مي گذرند. از سويي فرماندهان نظامي، ثروت مردم مسلمان را به تاراج مي برند. از سوي ديگر، بغداديان با بدترين شرايط اقتصادي دست در گريبانند. قيمت ها به بالاترين رشد خود رسيده و نشانه هاي خشكسالي آشكار شده است. ماه هاست كه از ترنم باران بر زمين هاي مرده، خبري نيست.

روزهاي آغازين سال سيصد و بيست و نه هجري قمري است. ابرهاي پاييزي در آسمان گرد هم مي آيند. چشم هاي مردمان، گمان باران مي برد؛ اما ابرهاي آسمان پراكنده شده و جز باران حسرت نمي بارد. گويي آبي جز آب چشم يتيم نمانده است. در نيمه ربيع الاول، كه واپسين روزهاي پاييز است، بغداديان خبر در گذشت الراضي را مي شنوند. خبر مرگ خليفه چندان آن ها را بر



[ صفحه 287]



نينگيخته است؛ زيرا خلفا در سايه ي فرماندهان نظامي قابليت چنداني ندارند. حكومت اسلامي را اينك خليفه اي نيست. بجكم، كه در واسط به سر مي برد، كاتبش (كوفي) را به بغداد مي فرستد و دستور حفاظت شديد از كاخ خليفه را صادر مي كند. كوفي براي تعيين خليفه، محفل و نشستي ترتيب مي دهد و چه بسا براي نخستين بار، از شخصيت هاي علوي نيز دعوت مي شود.

نام ابراهيم بن مقتدر دهان به دهان مي چرخد و هنگامي كه موافقت بجكم اخذ مي شود، ابراهيم رسما خلافت را در بيستم ربيع الاول مي پذيرد. القاب چندي به وي پيشنهاد مي شود كه او متقي را بر مي گزيند. خليفه اي نالايق و بي كفايت، تا بدان جا كه به خواسته ي بجكم، برخي از اثاثيه ي كاخ او را به قصر بجكم انتقال داده اند.

در ماه رجب، بجكم هنگام بازگشت از شكار، بين اهواز و واسط كشته مي شود. ترور او، كار چوپانان كردي است كه بجكم پيش از اين به خيمه آن ها هجوم برده است. پس از مرگ بجكم، انديشه ي چيرگي بر بغداد، در سر بريدي مي افتد؛ بغدادي كه از گرسنگي رنج مي برد و حنبلي هاي سيه انديش به مسجد شيعيان در محله ي براثا (در كرخ) و محله صيارفه حمله كرده اند. خليفه، ناگزير تعدادي از حنبلي ها را به بند مي افكند تا به نوعي از مسجد براثا حفاظت شده باشد؛ اما فتنه ي حنبلي ها تا موعد مرگ رهبرشان بربهاري در پنهانگاه، خود، فرو نمي نشيند. او مرده، اما شيوه ي رفتار خشن با پيروان ديگر مذاهب را، ميراث بازماندگان و پيروان خود نهاده است. [3] .



[ صفحه 288]



در خانه ي علي بن محمد سمري، چهارمين نماينده ي مهدي (عج) بزرگان شيعه گرد هم آمده اند. مرداني نيز از قم آمده اند. سمري حال ابن بابويه قمي [4] را از ايشان جويا مي شود. زيرا خبر بيماري او را شنيده بوده است.

يكي از قمي ها مي گويد:

- آخرين باري كه او را ديدم، در بستر الم و بيماري افتاده بود؛ اما پيكي كه دو روز قبل آمده، خبر بهبودي اش را آورده است.

چند روز ديگر آناني كه در محفل سفير بودند، مي شنوند كه او بي مقدمه گفت:

- خداوند شما را در سوگ علي بن حسين پاداش دهد. او جان سپرده است.

مردي قلم و كاغذ برگرفته و ماه، روز و ساعت اين سخن را يادداشت مي كند. پس از دو هفته، پيكي از راه مي رسد و خبر در گذشت ابن بابويه را مي رساند. مرگ او در همان موقعي كه سمري گفت، روي داده بود. [5] اين پيشگويي، تأثير شگرفي در اعتماد شيعيان به سمري مي گذارد. قوت قلبي مي شود تا خاطر آسوده دارند كه مهدي همچنان ميان آن هاست.

شب هنگام است. ماه فرو خفته است و از درافشاني مهتاب خبري نيست. شهاب هايي كه سپيده دمان در هر گوشه ي آسمان غروب مي كنند، بغداديان را به حيرت واداشته است. [6] .



[ صفحه 289]




پاورقي

[1] همان، ص 557.

[2] الكامل، ج 8، ص 364.

[3] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 558.

[4] علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي، از بزرگان شيعه در روزگار خويش بود. او در قم چشم به جهان گشود و در همان شهر چشم از جهان فرو بست. توحيد، الامامة و التفسير برخي از كتاب هاي او هستند.

[5] الغيبة الصغري، ص 356.

[6] المنتظم، ص 349؛ رجال، نجاشي، ص 626 و 684.