بازگشت

آسمان، باژگونه درياچه


نهم شعبان سال سيصد و بيست و نه هجري قمري است. خبر بسيار مهمي براي شيعيان مي رسد. خبري كه بالاترين تأثير را در آينده ي ايشان دارد. عصر امروز، علي بن محمد سمري، چهارمين نماينده ي مهدي (عج) گروهي از شخصيت هاي شيعه را مي طلبد و فرمان مهم حضرت را به آنان ابلاغ مي كند:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان.

اي علي بن محمد سمري!

آفريدگار برادرانت را به خاطر

[سوگ] تو پاداش بزرگي دهاد.

همانا شش روز ديگر

چشم از جهان فرو خواهي بست.

كارهايت را سامان ده و كسي را به جانشيني خود مگمار. غيبت كامل فرا رسيده است؛ ديگر جز با دستور پروردگار



[ صفحه 290]



- كه نامش بلند باد - ظهوري نخواهم داشت. اين [ظهور] پس از زماني طولاني، هنگام قساوت ها و سرشاري زمين از ستم خواهد بود.

زماني مي رسد كه كسي نزد پيروانم ادعاي ديدار مرا مي كند؛ آگاه باشيد! هر كس پيش از «خروج سفياني» و بانگ [جهاني]، ادعاي ديدن مرا كرد، دروغگوي تهمت زن است.

آگاه! كه نيرويي جز [نيروي] خداوند بزرگ بلند پايه نيست. [1] .

ذهن انديشناك حاضران، اين فرمان را شنيده و بي درنگ يادداشت بر مي دارند. تنها شش روز و سپس رشته اي كه كشتي شيعيان را به كشتيبان بزرگ پيوند مي دهد، بريده خواهد شد. اينك كشتي در ميان امواج متلاطم و سهمگين زندگي به سوي ساحل سبز آرزوها رها خواهد شد.

آنان بايد به تنهايي، بار مسؤوليت انتظار و آمادگي لحظه ي ظهور و حضور را بر دوش كشند. مهدي از نظرها پنهان خواهد شد؛ زيرا در زمانه اي است كه پيامبران را بر صليب مي كشند. بادهاي ادبار سرد و ديوانه وش مي خروشند. شمع هاي روشنگر و حقيقت جو را مي كشند و پروانه هاي بشارتگر بهار را بال و پر مي پراكنند.

او بايد پنهان شود؛ اما در پنهاني و غيبت نيز اميدي گرم و فردايي روشن در دل اميدواران و رنجبران زمين است.

روزهاي اندوه درگذرند؛ همانند گروهي از گوسپندان كه به سوي قربانگاه خود روانند. نيمه ي شعبان فرا رسيده است. غم به خانه ي سمري سايه افكنده است. پيرمرد محتضر، آرميده در بستر، چنان نفس



[ صفحه 291]



مي كشد كه گويي بيابان خشكي را در مي نوردد. آسمان اندكي باران مي بارد؛ به مقدار اشكي كه نمازگزاران نماز باران باريده اند. [2] .

چشمان شيخ بسته است. لحظه ي جدايي با مهدي (عج) فرا رسيده است؛ سرمايي كه مي وزد، بس هراسناك است. ابرها لحظه به لحظه متراكم تر مي شوند و خورشيد را بيشتر مي پوشانند. كسي به پيرمرد مي گويد:

- زين پس، چه كسي را جانشين خويش قرار مي دهي؟

پيرمرد اندوهگنانه پاسخ مي دهد:

- همه كس و همه چيز را به پروردگار مي سپارم.

اين واژگان، فرجامين گفته هاي او هستند؛ زيرا چشمانش از پنجره ي باز به افق دور دست مي نگرد و ديگر باز نمي گردد. آسمان آرام آرام گريان است.

هنگام تشييع پيكر آخرين سفير مهدي، زمزمه ي نزديك شدن نيروهاي بريدي به گوش مي رسد. به زودي شهر، جولانگه يغماگري و هرج و مرج خواهد شد. ديگر روزگار آرامش رخت بربسته و آن دوران كوتاه امنيت سپري شده است.

پس از چند روز ابرها بر شانه ي يكديگر سوار مي شوند. آسمان، از هزاران آذرخش آكنده مي شود. ابرها به كوه هاي سياه سر به فلك كشيده مي مانند. آسمان، ديگر درياچه ي نيلگون نيست. صاعقه ها شعله برمي كشند. رعدها مي خروشد و باران خشم فرو مي بارد. گويي آسمان، سر آن دارد كه شهر را در كام طوفاني خويش فرو برد.



[ صفحه 292]



اينك مردي چهل ساله، يكه و تنها، زير فوج فوج باران، غريبانه در كوچه هاي تنهايي ره مي سپرد. خيل باران، كوچه ها را از همه چيز و همه كس شسته است. جز باران، چيزي كه به چشم نمي آيد. اگر پابرهنگان تاريخ، گوش مي سپردند، زمزمه ي مردي را مي شنيدند كه گويي مي گويد:

- در روزگاري چشم به جهان گشودم كه پيامبران بر چليپا كشيده مي شوند

و پروانگان به آتش بيداد مي سوزند.

پس، پنهان شدم.

من همانند شما چشم انتظار لحظه ي ظهورم.

سرزمين ها را در مي نوردم؛

و با زمان همراه مي شوم.

من چهره ي سبز تاريخم.

به زودي برگ هاي پاييزي تاريخ، فرو خواهند ريخت،

و صفحه ي سپيد من بر جاي خواهد ماند.

صفحه اي سپيد به رنگ ياس؛

صفحه اي سبز به رنگ بهار،

به رنگ زندگي،

همرنگ مينو.

من، آينده ي انسانم

من آفتاب برآمده از دل ابرهاي منجمدم.

من گرماي پس از شب هاي زمهريرم.

مرا در حصار افسانه ها ميفكنيد!

من ميان شما زندگي مي كنم.



[ صفحه 293]



من گواه و مرهم خواه زخم شما هستم.

براي رنج هايتان اشك مي بارم.

و رنج گم شدنتان را به دوش مي كشم.

به سوي من بياييد،

تا به سوي شما بيايم.

مرد همچنان به سوي افق دور دست، ره مي سپارد.

فرا پشت او، شب بغداد در طوفان آذرخش ها هويداست.

آسمان از صاعقه ها شعله ور است. صاعقه اي بر گنبد سبز فرود مي آيد و تنديس سبزش را - كه از سال يكصد و چهل و پنج هجري قمري تا حال بر فراز آن پابرجا بود - سرنگون مي كند. [3] .

آب هاي دجله ي طغيانگر، كوي و برزن را چون رودخانه اي خروشان كرده اند.

خانه ها چون قايق هاي سرگردان، به دامان آب هاي شناور نشسته اند. باران، سيل آسا مي بارد و آذرخش، كران تا كران آسمان پهناور را زير تازيانه هاي مهيب خود به فرياد و خروش وا داشته است.

آفتاب در پشت ابرها پيچان است.

خورشيد پنهان است.

خورشيد پنهان است.


پاورقي

[1] الغيبة، ص 395، شورش شخصي به نام سفياني و بانگي بزرگ، كه مردم جهان آن را بشنوند، دو نشانه از نشانه هاي پيش از ظهور امام زمان (عج) است. در اين نامه، حضرت هر گونه ادعاي ديدارش را از سوي مردمان تكذيب مي كند. از سويي ديگر به يقين مي دانيم از هزار و اندي سال پيش تاكنون، مرداني پاكنهاد با حضرت ديدار داشته اند؛ جمع اين دو موضوع چگونه است؟ برخي از بزرگان فرموده اند در يك جمع بندي بايد گفت: اگر كسي ادعا كند كه هر گاه دلش خواست، مي تواند با حضرت ديدار كند، بايد او را تكذيب كرد، اما دلايلي محكم بر ديدار انسان هاي پاك انديش و پاكيزه گوي و پاكيزه رفتار و بي ادعا با حضرت وجود دارد. (مترجم).

[2] در سال 329، نماز باراني در بغداد برپا شد و باران اندكي باريد كه از ناودان ها جاري نشد؛ نك: الكامل، ج 8، ص 377.

[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص 73.