بازگشت

كوچه هاي بي مهر سامرا


سيد حسين ذاكر زاده

چه هواي گرفته اي داشت، دوران امامت شما! چه فضاي بسته و سينه هاي پر كينه اي! حتي زوال و بي پايگي عمارت حكومت فرزندان عباس هم سبب نشده بود تا بي دغدغه، مجالي براي روشن گري داشته باشيد.

چه بسيار نامردماني كه حضور ملكوتي تان، آزارشان مي داد و شما را سدي بر سرراه خواسته هاي نامشروع و هوس راني هاي بي نهايت خود مي ديدند، از بني عباس گرفته، تا تركان و پيروان آيين هاي ديگر .

آفتاب وجود شما، سوسوي فانوسشان را بي فروغ مي كرد.

كلامتان، كاخ آرزوهايشان را به ويرانه اي مبدل مي ساخت.

هر چه سال ها با دروغ و نيرنگ رشته بودند، پنبه مي شد. حتي عبورتان از كوچه هاي بي مهر سامرا، هنگامي كه براي اعلام حضور، نزد حكومت مي رفتيد، دلشان را مي لرزاند و نفسشان را به شماره مي اندخت.

به تو محتاج بودن؛ ولي تو را تاب نمي آوردند

وقتي مي ديدند هزاران نفر به بهانه امور روزمره در كوچه ها به انتظار ديدن آفتاب روي شما ايستاده اند و پا به پا مي كنند و با آمدنتان، هياهويشان را مي نشانند تا اگر كلامي از ميان دو لب آسماني تان عروج كرد، از دست ندهند؛ احساس هراس مي كردند. آنها مي دانستند كه بايد از شما بترسند؛ مي دانستند كه نقطه مشتركي براي جمع شدنشان با شما وجود ندارد تا دل سياهشان را به آن خوش كنند؛ مي دانستند شما را حتي با تحت نظر قرار دادن نمي توانند محصور مرزهاي ديدني كنند؛ چرا كه بر دل ها خانه داشتيد و حكومت شما فنا ناپذير بود . با اين همه، هر گاه از دانايي پوشالي خويش نااميد مي شدند و اسير گردابي، به سايه سار حكمت و علم شما پناه مي آوردند و دست ياري شما را مي طلبيدند؛ و گرنه حيله مذبوحانه اي دين ناداشته شان را در لحظه اي به باد مي داد و عقيده مردمان را به ورطه هلاك مي كشيد.

به جنگ آفتاب شتافتند .

آنها همه چيز را در مورد شما و پدرانتان مي دانستند؛ با اين حال توانستند بين نور و تاريكي، روشني رضوان را برگزينند و به جنگ آفتاب شتافتند و مردم را از فيض وجود مبارك امام جوان و شايسته شان محروم كردند .

واي كه چه دوران سختي داشتيد، امام بزرگوار، ابا محمد، حسن بن علي العسكري عليه السلام!