بازگشت

فقط صبر كردي


سال هاي كوتاه عمر را پشت ميله هاي تنگ نظر زندان، صبوري كردي. دينت را به دنيا نفروختي و عدالت را به ظلمت نسپردي؛ هر چند ديوارهاي دلتنگ زندان، زندگي را بر تو سخت مي گرفت. از ارمغان عشق، سر بلند بيرون آمدي. تو خود، هم ابراهيم بودي و اسماعيل.

تو موسي بودي كه عشق را از وحشت نيل گذراندي و مهر را به سر منزل مقصود رساندي .

خواسته تو، پرواز بود و خواستني تر از رسيدن، نمي خواستي و جز سربلندي، خواسته تو نبود.