بازگشت

تو غفاري هستي؟


شخصي به نام «حلبي» مي گويد: در سامراء گرد آمده بوديم و منتظر خروج [امام عسكري عليه السلام] از خانه شديم تا او را از نزديك ببينيم. در اين هنگام نامه اي از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسي با دست به سوي من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!»

در كنار من جواني ايستاده بود، به او گفتم: از كجايي؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مي كني؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد عليه السلام» اختلافي پيش آمده است، آمده ام تا او را ببينم و سخني از او بشنوم يا نشانه اي ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غِفاري» هستم. در اين هنگام امام حسن عليه السلام همراه خادمش بيرون آمد. وقتي كه رو به روي ما رسيد، به جواني كه در كنار من بود نگريست و فرمود: آيا تو غفاري هستي؟ جوان پاسخ داد: آري. امام فرمود: مادرت «حمدويه» چه مي كند؟ جوان گفت: خوب است. حضرت از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودي؟ پاسخ داد: خير. گفتم: آيا همين تو را كافي است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافي بود.