بازگشت

القاب امام حسن عسكري


امام جام جهان بين است و وجودش آئينه ي تمامي زيبائي ها و جلالت هاست. القاب ائمه اطهار عليهم السلام هر يك بيانگر بعدي از ابعاد وجودي آنان و هر يك از اين زيبائي هاست.

امام عسكري عليه السلام همچون ديگر ائمّه عليهم السلام القابي دارد كه مي تواند پرتوي از گستره ي وجودي آن حضرت را نشان دهد. از جمله:

الف ـ عسكري [1] در عصر امام عليه السلام انقلاب ها و حركت هاي زيادي به صورت مسلّحانه عليه خلافت بني عباس انجام مي شد. بعضي از آن ها شيعي بود. مثل نهضت يحيي ابن عمر طالبي ـ كه بر كوفه تسلّط يافت و زندانيان را آزاد نمود ـ اين گونه قيام ها خلافت عباسي را هراسان ساخته بود [2] به ويژه اگر رهبري آن را شخصيّت بي نظيري مثل امام عسكري عليه السلام عهده دار مي شد. از سويي ديگر طبق احاديث منقول از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ، خلفاي بني عباس مي دانستند كه حضرت مهدي عليه السلام از خاندان علي و فاطمه است و اوست كه بساط ستمگري را بر مي چيند و عدالت و قسط را برقرار مي كند. بدين جهت هر چه تاريخ ولادتش نزديكتر مي شد، سختگيري هاي آنان بيشتر مي شد. امام هادي عليه السلام را به همراه فرزند بزرگوارش حضرت عسكري عليه السلام به سامرا احضار كردند تا كاملاً آن حضرت را زير نظر داشته باشند. به آن هم اكتفا نكردند. بلكه آنان را در سامرا، در محلّه اي به نام «عسكر» سكونت دادند تا از ديد نظاميان پنهان نمانند و رفت و آمدها را كنترل كنند. بر اين اساس هر دو امام به «عسكريَّين» لقب يافتند.

ب ـ زكيّ [3] پاكي امامان معصوم عليهم السلام عاملي بود كه دل هاي مردم را بدان سوي هدايت مي كرد. آنان خورشيدهايي فروزان بودند كه تقوا و عدالت را به جان هاي مستعدّ هديه مي كردند. دشمنان غافل از مقام عصمت با ديد باطل و ظاهربين خويش مي خواستند اين حقيقت ممتاز را در ميان مردم خدشه دار كنند و اين توطئه اي بود كه پيشتر در زمان امام جواد عليه السلام شروع شده بود.

خليفه عباسي به «مُخارق» ـ يكي از دلقك ها و آوازه خوان هاي دربار ـ گفت: «مي خواهم كاري كني كه او به لهو و لعب مشغول شود.» اما توطئه آنان با ناكامي مواجه مي شد چنان كه در همان مجلس امام جواد عليه السلام آن چنان به او نهيب زد كه تمامي نقشه هاي او به هم ريخت و با جمله «يا ذاالعُثنون اتّق اللّه» جلوه هائي ديگر از تقواي خويش را فرا راه عبّاسيان قرار داد. [4] در زمان امام عسكري عليه السلام نيز توطئه هايي از اين دست تدارك ديدند. جعفر برادر آن حضرت را بسوي لهو ولعب كشاندند امّا در مقابل عصمت امام عسكري عليه السلام ناتوان ماندند و جذبه هاي عبادت و بندگي و تقواي آن حضرت بگونه اي بود كه نه تنها نتوانستند نقطه ضعفي پيدا كنند بلكه همان گونه كه گذشت، مأموران دژخيم آنان را به سوي عبوديّت و بندگي رهنمون مي كردند. در اين زمان بود كه صفت «زكيّ» (پاك و آراسته) زيبنده وجود او شد و او را يادگاري صالح و تجسّمي زيبا از آيه ي «انّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا» [5] قلمداد مي كردند.

ج ـ صامت [6] يكي از صفات ارزشمند و متعالي انساني سكوت و لب فروبستن از سخنان بي فايده و غير اخلاقي است.

در جهت اهتمام به اين صفت در اديان گذشته نيز دستورالعمل هايي براي آن مقرّر شد كه از آن جمله روزه ي سكوت بود. در تفسير آيه ي شريفه ي «اِنّي نَذَرْتُ لِلرّحمانِ صَوما» [7] گفته اند: منظور روزه ي سكوت است [8] و اين بالاتر از ترك محرّمات مثل غيبت و تهمت مي باشد.

همين صفت حضرت بود كه گاه موجب هدايت انسان ها مي گشت. در توضيح صفت مهابت و شكوه حضرت خوانديم كه يكي از ويژگي هائي كه موجب شيفتگي زندانبانان حضرت شد، اين بود كه مي گفتند: «او جز به ذكر خدا سخني نمي گويد» بدين خاطر حضرت به صامت لقب يافت. ممكن است اين صفت اشاره اي به شرايط اجتماعي ـ سياسي دوران آن حضرت نيز داشته باشد كه ظلم و خفقان آن چنان در زمان آن بزرگوار حاكم بود كه حضرت سكوت را به عنوان شيوه رفتاري با آنان برگزيده بود.

زندانهاي متعدد از سويي و پاكي امامان معصوم عليهم السلام عاملي بود كه دل هاي مردم را بدان سوي هدايت مي كرد. آنان خورشيدهايي فروزان بودند كه تقوا و عدالت را به جان هاي مستعدّهديه مي كردند محاصره ي آن بزرگوار در محلّه ي «عسكر» از سوي ديگر موجب مي شد كه آن حضرت نتواند مسائل ديني و الهي را بازگو كند. شيعه كه آن حضرت را منزوي استكبار و استبداد مي ديد، با صفت «صامت» از آن حضرت ياد مي كرد تا خود حكايت درد و هجران شيعه و باطل بودن خلافت بني عباس بوده باشد.

صفات ديگري نيز براي آن حضرت از قبيل خالص (منزّه از هر عيب)، هادي (هدايت كننده) و سراج (چراغ فروزنده)، تقيّ [9] (پرهيزكار و تقوا پيشه) شمرده شده است كه هر كدام به سهم خود مي تواند پرتوي از نور پرفروغ آن حضرت باشد.

ميلادش بر همگان مبارك باد


پاورقي

[1] همان، ص 62.

[2] حياة الامام العسكري، ص 216.

[3] مناقب، ج 4، ص 421؛ بحارالانوار، ج 50، ص 236.

[4] مريم / 26.

[5] احزاب / 33.

[6] همان.

[7] همان، ص 237.

[8] اعراف / 58.

[9] همان، ص 326.