بازگشت

كرامت و اعجاز


مرحوم حر عاملي قدس سره از علي بن حسين بن سابور روايت كرده كه در زمان امام حسن عسكري عليه السلام در سامرا خشك سالي شده و قحطي بوجود آمد.

خليفه (معتمد عباسي) به تمام اهل شهر دستور داد كه همه بايد جهت طلب باران از شهر خارج شده و نماز باران بخوانند. سه روز پشت سر هم مسلمانان از شهر به سوي مصلا حركت كرده و نماز باران خوانده و راز و نياز نمودند ولي باران نيامد.

روز چهارم جاثليق (رئيس روحاني نصاري، عالم و عابد ترسايان) با همكيشان خود براي طلب باران به صحرا رفتند، در ميان آنان راهبي، بود كه هر وقت دست به



[ صفحه 183]



آسمان بلند مي كرد ابر ظاهر شده باران مي آمد. از اين جريان مسلمانان متزلزل شده و بعضي از آنان به شك افتادند و بعضي به آيين نصاري راغب شدند.

وقتي خبر به خليفه رسيد دستور داد امام حسن عسكري عليه السلام را كه در زندان بود بيرون آوردند. حضرت را از زندان بيرون آورده نزد خليفه بردند، خليفه به امام عليه السلام گفت: «ادرك امة جدك فقد هلكت» درياب امت جد خود را پيش از آن كه هلاك شوند، مسلمانان براي باران بيرون رفتند اثري بر نماز و دعاي آنان مترتب نگرديده، ولي طايفه ي نصاري هر وقت دست به دعا بر مي دارند باران مي آيد مردم به شك افتاده اند اگر چاره نكنيد دين از دست مي رود.

حضرت فرمود: «اني خارج في ذلك و مزيل الشك ان شاء الله» غم مخور كه در اين مورد براي طلب باران، بيرون مي روم شك را از خاطره ها بيرون مي كنم.

روز پنجم خليفه امر كرد جاثليق با همكيشان خود، و امام حسن عسكري عليه السلام همه با چند نفر از اصحاب خود بيرون آمده در مصلا حاضر شدند.

هنگامي كه چشم حضرت به راهب افتاد كه دستش را به سوي آسمان بلند نموده و مي خواهد دعا نمايد، به غلام خود دستور داد كه دست راست راهب را بگيرند و چيزي را كه بين دو انگشت او است بردارند، غلام دستور امام حسن عسكري عليه السلام را اجرا نموده و پاره ي استخوان از ميان دو انگشت (شهادت و وسطي) او بيرون آورد و به حضرت تحويل داد.

حضرت به راهب فرمود: «استسق الآن، فاستسقي و كانت السماء متغيمة فتقشعت و طلعت الشمس» اكنون طلب باران كنيد، راهب به دعا و زاري پرداخت در حالي كه هوا ابري بود، ابرها از آسمان پراكنده شده و خورشيد نمايان گشت، مردم تعجب كردند و خليفه (معتمد عباسي) از حضرت پرسيد راز اين چه بود؟ «و ما هذا العظم» و اين استخوان چيست؟

حضرت فرمود: اين راهب از كنار قبر پيامبري از پيامبران مي گذشت كه ديد استخواني از قبر بيرون آمده، آن استخوان را برداشت و هر بار كه آن را به دست مي گرفت باران مي باريد «و ما كشف عن عظم نبي الا هطلت السماء بالمطر» هر گاه



[ صفحه 184]



استخوان پيامبر ظاهر شود حتما باران مي بارد. [1] .

مرحوم حسن سلطان محمد، در كتاب معجزات چهارده معصوم افزوده است كه حضرت فرمود: اگر مي خواهيد امتحان كنيد.

چون استخوان را بيرون آورده روي دست گرفتند باز ابرها نمايان شدند.

حضرت فرمود: استخوان را پنهان كنيد، پنهان كردد. بعد از آن حضرت به روش خود نماز خوانده، از حق تعالي باران خواست، پس به بركت دعاي آن حضرت باران گرفت و شك از دلها زايل گرديد و خليفه (معتمد عباسي) از حضرت عذرخواهي نموده و احترامش كرد.


پاورقي

[1] اثبات الهداة، ج 3، ص 419.