بازگشت

سفر امام حسن عسكري به گرگان


مرحوم علامه محقق علي بن عيسي اربلي در كتاب كشف الغمه مي نويسد: احمد بن محمد از جعفر بن شريف گرگاني نقل كرده كه: من سالي عازم حج بودم در شهر سامرا به خدمت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف شدم، شيعيان اموالي (بعنوان امانت) به من داده بودند كه به حضرت برسانم. خواستم از حضرت بپرسم كه اين اموال را به چه كسي تحويل دهم، پيش از آن بپرسم، حضرت فرمود: «ادفع ما معك الي المبارك خادمي» اموالي را كه با تواست به خادمم مبارك تحويل ده و من بفرموده ي حضرت اموال را به مبارك دادم.

پس عرض كردم: اي پسر رسول خدا! شيعيان شما در گرگان به شما سلام مي رسانند! فرمود: مگر بعد از فراغ از حج به گرگان بر نمي گردي؟ عرض كردم: آري، بر مي گردم. فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز ديگر، سوم ماه ربيع الآخر اول روز جمعه به شهر خود بر مي گردي، به مردم بگو كه من آخر همان به گرگان خواهم آمد. «فامض راشدا» برو به سلامت. خداوند تو را و آنچه با تو است به زودي و با سلامتي به وطن خواهد رساند، پيش اهل و عيال و فرزندان مي روي، وقتي آنجا رسيدي براي پسرت كه شريف نام دارد فرزندي متولد خواهد شد اسم آن نوزاد را صلت بگذار، به زودي بزرگ شده و از دوستان ما خواهد بود. جعفر گويد: من عرض



[ صفحه 185]



كردم: اي فرزند پيامبر خدا! ابراهيم بن اسماعيل گرگاني شيعه شما است و از او مال زيادي به دوستان و شيعيان شما مي رسد و هر سال بيش از صد هزار درهم از مال خود را جدا كرده و به شيعيان آن منطقه مي رساند.

حضرت فرمود: «شكرا لله» خدا جزا به ابو اسحاق ابراهيم بن اسماعيل در مقابل احساني كه در حق شيعيان انجام مي دهد پاداش خير دهد و گناهانش را بيامرزد و به او پسري مستوي الخلقه (صحيح و سالم) عطا فرمايد كه قايل به حق باشد.

اي جعفر! به ابراهيم بگو: «يقول لك الحسن بن علي سم ابنك احمد» حسن بن علي مي گويد: اسم پسرت را احمد بگذار.

راوي گويد: از خدمت حضرت مرخص شده و به زيارت بيت الله الحرام نايل گرديده و بعد از اعمال حج، همان طوري كه حضرت فرموده بود با سلامتي در اول روز جمعه سوم ماه ربيع الآخر وارد گرگان شدم. دوستان جهت باز ديدم آمدند. من هم به آنها مژده دادم كه حضرت امام حسن عسكري عليه السلام وعده داده كه امروز طرف عصر به گرگان خواهد آمد؛ مهيا شويد، سوال ها و حوايج خود را آماده كنيد.

هنگامي كه نماز ظهر و عصر را خواندند همگي در منزل ما گرد آمدند «فوالله ما شعرنا الا و قدوافي ابو محمد عليه السلام» به خدا قسم ما متوجه نبوديم، ناگهان حضرت امام حسن عسكري عليه السلام وارد شد و به جمع ما سلام فرمود: «فاستقبلناه و قبلناه يده» پس ما حضرت را استقبال كرديم و دست مباركش را بوسيديم.

حضرت فرمود: من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه در آخر امروز به نزد شما بيايم. نماز ظهر و عصر را در سامرا خواندم به نزد شما آمدم تا تجديد عهد كنم، پس الآن در جمع شما هستم. مسايل و حوايج خود را به من اظهار نماييد.

نخست نضربن جابر عرض كرد. يابن رسول الله، پسرم جابر نابينا شده از خداوند بخواه نور چشمانش را برگرداند. حضرت فرمود: «فهاته فجاء به فمسح يده علي عينيه فعاد بصره» او را بياور، پسرش را آورد، پس حضرت دست مباركش را بر چشمان او كشيد در همان لحظه چشمانش روشن گرديد.

سپس مردم يكي پس از ديگري مسايل و حوايج خود را به حضرت اظهار كردند و حضرت هم پس از قضاي حاجات و رد مسايل، آنان را دعاي خير فرمود و در همان روز به سامرا برگشت. [1] .



[ صفحه 186]




پاورقي

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 427.