بازگشت

غمنامه




نمي دانم چرا دل پرزغم شد

گمانم عسكري مسموم سم شد



به شهر سامرا محشر به پا شد

دگر خاك سيه ما را به سر شد



از اين غم مصطفي زار و ملول است

علي نالان و هم گريان بتول است



كه نور ديده اش مهدي موعود

كنار بسترش با خون دل بود



كنون رخت سيه مولا به بركن

عزاداران بابت را نظركن