بازگشت

مناقب امام حسن عسكري


497 / 1 قطب راوندي قدس سره از ابوهاشم نقل مي كند كه از امام عسكري عليه السلام درباره ي اين آيه ي شريفه سؤال كرد:

(ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله له ذلك هو الفضل الكبير) [1] .

سپس وارث كتاب گردانيديم كساني را كه از ميان بندگان خود برگزيديم بعضي از آنها به خود ظلم كردند، و بعضي ميانه رو بودند و راه عدل پيمودند، و برخي به اذن پروردگار به كارهاي خير و صلاح پيشي گرفتند، و اين همان برتري و فضيلت والا است.

امام عليه السلام فرمود: كلهم من آل محمد عليهم السلام الظالم لنفسه: الذي لا يقر بالامام، و المقتصد، العارف بالامام، و السابق بالخيرات: الامام.

همه ي ايشان از آل محمد عليهم السلام هستند، (سپس به تفسير آنها پرداخت و فرمود:) دسته ي اول كه ستم به خود كرده اند كساني هستند كه به امام عليه السلام اقرار ندارند، دسته ي دوم كه راه عدل پيموده اند كساني هستند كه نسبت به امام معرفت و شناخت دارند، دسته ي سوم كه به خوبي ها پيش گرفته اند مقصود امام عليه السلام است.

من در فكر فرورفتم كه چه عظمتي خداوند به آل محمد عليهم السلام عنايت كرده است و گريستم.

امام عليه السلام به من نگاهي كرد و فرمود:

الأمر أعظم مما حدثت به نفسك من عظم شأن آل محمد عليهم السلام.

مطلب بالاتر از آن است كه تو راجع به عظمت مقام آل محمد عليهم السلام در خاطر گذراندي.

خدا را شكر كن كه تو را از چنگ زنندگان به رشته ي ولايت آنها قرار داده است، و تو را فرداي قيامت همراه آنها مي خوانند وقتي كه هر طايفه اي از مردم را همراه امامش مي خوانند، و تو سعادتمند و عاقبت به خير هستي. [2] .

مؤلف رحمة الله در تأييد اين مطلب بخشي از فرمايش حضرت رضا صلوات الله عليه را ذكر مي كند كه فرموده است:

مراد از «فمنهم ظالم» در آيه ي شريفه آل محمد عليهم السلام است زيرا اگر «امت» مقصود بود در نتيجه همه ي امت بايد جايگاه آنها در بهشت باشد، چون در آيه ي بعد در مورد همه ي آنها فرموده است:

(جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من أساور من ذهب...) [3] .

«در بهشت برين براي هميشه وارد شوند و در آنجا با دستبندهاي طلائي خود را زيور دهند و آراسته گردانند.»

پس وراثت كتاب - در آيه شريفه - مخصوص عترت اطهار پيغمبر اكرم عليهم السلام است و شامل ديگران كه همه ي امت باشد نمي شود. [4] .

498 / 2 در تفسير امام حسن عسكري عليه السلام حديثي وارد شده است كه آن را ابويعقوب يوسف بن زياد و علي بن سيار روايت كرده اند، اين دو بزرگوار مي گويند:

شبي در خدمت امام عسكري عليه السلام بوديم - در آن زمان حاكم آن سامان نسبت به امام عليه السلام تعظيم مي كرد و اطرافيان او نيز احترام مي نمودند - ناگهان حاكم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردي دست بسته همراه او بود او امام عليه السلام را كه در بالاي خانه قرار داشت و از بيرون مشاهده مي شد ديد، همينكه چشمش به آن حضرت افتاد به خاطر احترام از مركب پياده شد.

امام عسكري عليه السلام فرمود: به جاي خود برگرد، و او در حالي كه تعظيم مي كرد به جاي خود يعني روي مركب برگشت و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا اين شخص را امشب كنار يك دكان صرافي گرفته ام به گمان اينكه مي خواسته راهي به دكان باز كند و از آن سرقت كند. همين كه خواستم او را تازيانه بزنم - و اين روش من است متهمي را كه دستگير مي كنم پنجاه تازيانه مي زنم تا تنبيه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتري مرتكب نشود - او به من گفت: از خدا بترس و كاري كه باعث خشم خداوند مي شود انجام نده، من به راستي از شيعيان علي بن ابي طالب و شيعه ي اين امام بزرگوار پدر كسي كه به امر خدا قيام مي كند مي باشم.

من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امام عليه السلام مي برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصديق كرد كه از شيعيان او هستي تو را رها مي كنم، و اگر دروغ گفته بودي بعد از آنكه هزار تازيانه به تو مي زنم دست و پايت را قطع خواهم كرد، اكنون او را به حضور شما آورده ام، آيا او همان طور كه ادعا كرده است از شيعيان شما مي باشد؟

امام عليه السلام فرمود:

پناه بر خدا مي برم، اين كجا از شيعيان علي بن ابي طالب مي باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار كرده است به خاطر اينكه به خيال خود اعتقاد دارد كه از شيعيان حضرت علي عليه السلام است.

حاكم گفت: راحتم كردي، الآن پانصد ضربه به آن مي زنم و هيچ اعتراضي هم بر من نيست. و چون او را به فاصله زيادي از آنجا دور كرد دستور داد او را به رو بر زمين افكندند، دو جلاد را يكي از طرف راست و ديگري در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنيد و بدرد آوريد.

اين دو نفر شلاق هاي خود را به طرف او پايين آوردند، ولي به او برخورد نكرد و هر چه مي زدند بر زمين مي خورد، حاكم ناراحت شد و گفت:واي بر شما، زمين را مي زنيد؟ به پشت و كمر اين شخص بزنيد، دوباره شروع به زدن كردند و پشت و كمر او را نشانه گرفتند ولي اين بار دستهاي آنها خطا رفت و آن دو به يكديگر زدند و داد و فرياد آنها بلند شد. حاكم به آنها گفت: واي بر شما، مگر شما ديوانه شده ايد؟ چرا خودتان را مي زنيد؟ اين مردي كه بر زمين افتاده بزنيد گفتند: ما همين كار را مي كنيم و جز او را هدف نمي گيريم و نمي زنيم ولي دست هاي ما بي اختيار منحرف مي شود به طوري كه ضربه ها بر خود ما وارد مي شود.

حاكم چهار نفر ديگر از مأموران خود را صدا زد و به اين دو نفر اضافه كرد و گفت: او را احاطه كنيد و تا مي توانيد بزنيد، شش نفر دور او را گرفتند و شلاق ها را بالا بردند كه او را بزنند ولي اين بار شلاق به حاكم اصابت كرد. او از مركب پياده شد و فرياد كرد: مرا كشتيد خدا شما را بكشد، اين چه كاري است كه مي كنيد؟ گفتند: ما غير اين شخص را نمي زنيم و نمي دانيم چرا چنين مي شود؟

حاكم با خود گفت: شايد اينها توطئه كرده اند، لذا چند نفر ديگر را مأمور كرد كه اين شخص را بزنند، ولي آنها هم حاكم را زدند بار ديگر گفت:واي بر شما چرا مرا مي زنيد؟ گفتند: به خدا قسم ما جز اين شخص را نمي زنيم.

حاكم گفت: سر و صورت مرا مجروح كرديد، اگر مرا نمي زنيد از كجا اين جراحتها پيدا شد؟ گفتند: دست ما بشكند اگر تو را قصد كرده باشيم. مرد گرفتار به حاكم گفت: اي بنده ي خدا، آيا به اين لطفي كه به من مي شود و ضربات شلاق از من دفع مي گردد هيچ توجه نمي كني و عبرت نمي گيري؟ واي بر تو، مرا نزد امام عليه السلام برگردان و هر چه در مورد من فرمان داد اجرا كن. حاكم او را نزد امام عليه السلام برگردانيد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، كار اين شخص عجيب است، از طرفي انكار كرديد كه از شيعيان شما باشد - و هر كه شيعه ي شما نباشد ناگزير شيعه ي ابليس است و جايگاهش در آتش است - و از طرف ديگر معجزاتي از او مشاهده كردم كه مخصوص پيامبران است.

امام عليه السلام فرمود:

بگو: يا جانشينان پيغمبران (يعني اظهار معجزه منحصر به پيامبران نيست بلكه جانشينان واقعي آنها هم به آوردن معجزه توانائي دارند). حاكم هم كلام خود را با اضافه كردن جمله اي كه امام عليه السلام فرمود تصحيح كرد.

سپس امام عسكري عليه السلام به حاكم فرمود: اي بنده ي خدا اين شخص در اينكه ادعا كرده از شيعيان ما است دروغ گفته است دروغي كه اگر مي فهميد و از روي عمد آن را مي گفت به تمام آن عذاب تو گرفتار مي شد و در زندان زيرزميني سي سال باقي مي ماند، ولي خداوند به او رحم كرد زيرا كلمه را بر آنچه قصد كرده اطلاق نموده است و از روي عمد دروغ نگفته است و تو اي بنده ي خدا بدان كه خداوند او را از دست تو نجات داده است، او را رها كن، زيرا از دوستان و ارادتمندان ما است گر چه از شيعيان ما نيست.

حاكم گفت: نزد ما اين تعبيرات همه مساوي است، چه فرقي بين اينها است؟ امام عليه السلام به او فرمود: الفرق أن شيعتنا هم الذين يتبعون آثارنا، و يطيعونا في جميع أوامرنا و نواهينا، فأولئك من شيعتنا، فأما من خالفنا في كثير مما فرضه الله عليه فليسوا من شيعتنا .

شيعيان ما كساني هستند كه از آثار ما پيروي مي كنند، دستورات ما را به كار مي بندند، و از آنچه نهي كرده ايم اجتناب مي نمايند، و اما كساني كه در بسياري از آنچه خداوند بر آنها واجب كرده با ما مخالفت مي كنند از شيعيان ما نيستند.

سپس امام عليه السلام به حاكم فرمود: و تو دروغي گفته اي كه اگر از روي عمد مرتكب شده بودي خداوند تو را به هزار تازيانه و سي سال زنداني زير زميني گرفتار مي كرد.

حاكم عرض كرد: آن دروغ چه بوده است اي فرزند رسول خدا؟

امام عليه السلام فرمود: معجزاتي را كه ديدي به اين شخص نسبت دادي در حالي كه معجزه كار او نيست بلكه كار ما است كه خداوند در مورد او ظاهر كرد تا حجت ما را آشكار كند و عظمت و شرافت ما را روشن سازد، و اگر گفته بودي معجزاتي در مورد او مشاهده كردم - و عمل را به او نسبت نمي دادي - آن را انكار نمي كردم، آيا حضرت عيسي كه مرده را زنده كرد معجزه نيست؟ آيا معجزه كار آن مرده بود يا عيسي؟ آيا گل را كه به شكل پرنده ساخت و به اذن پروردگار پرنده گرديد، اين معجزه كار پرنده بود يا حضرت عيسي؟ آيا آنهائي كه مسخ شدند و با خواري بوزينه گرديدند معجزه نيست؟ آيا اين معجزه كار بوزينه ها بود يا پيغمبر آن زمان؟

حاكم گفت: «أستغفر الله ربي و أتوب اليه» از خدا طلب آمرزش مي كنم و به سوي او بازگشت مي نمايم».

سپس امام عسكري عليه السلام به آن شخص كه ادعا كرده بود شيعه ي علي بن ابي طالب عليه السلام است، فرمود:

يا عبدالله لست من شيعة علي عليه السلام، انما أنت من محبيه.

اي بنده ي خدا تو شيعه ي علي بن ابي طالب عليه السلام نيستي بلكه از دوستان او مي باشي.

همانا شيعيان آن حضرت كساني هستند كه خداوند تبارك و تعالي درباره ي آنان فرموده است: (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك أصحاب الجنة هم فيها خالدون) [5] .

«كساني كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام مي دهند اهل بهشت خواهند بود، و در آن جا براي هميشه خواهند ماند».

هم الذين آمنوا بالله و وصفوه بصفاته، و نزهوه عن خلاف صفاته و صدقوا محمدا صلي الله عليه و آله و سلم في أقواله و صوبوه في كل أفعاله، و رأوا عليا بعده سيدا اماما و قرما هماما لا يعدله من أمة محمد صلي الله عليه و آله و سلم أحد، و لا كلهم اذا جمعوا في كفة يوزنون بوزنه، بل يرجح عليهم كما ترجح السماء و الأرض علي الذرة.

شيعيان كساني هستند كه به خدا ايمان آورده اند و او را به صفاتي كه خودش فرموده، توصيف مي كنند و از صفات ديگر كه برخلاف آن باشد پاك و منزه مي دانند، ومحمد صلي الله عليه و آله و سلم را در همه ي گفتارش تصديق مي كنند، و همه ي كارهاي او را عين صواب و راستي مي دانند و عقيده دارند كه علي عليه السلام بعد از او سرور و پيشواي همگان است و بزرگواري است كه هيچكس از امت محمد صلي الله عليه و آله و سلم همتاي او نيست، بلكه اگر همه ي آنها را در كفه اي و علي عليه السلام را در كفه اي ديگر قرار دهند كفه ي علي عليه السلام بر آنها ترجيح پيدا مي كند مانند ترجيح داشتن وزن آسمان و زمين بر يك ذره ي بي مقدار.

و شيعيان علي عليه السلام كساني هستند كه در راه خدا هيچ باكي ندارند كه مرگ سراغ آنها آيد، يا آنها در دام مرگ قرار گيرند و شيعيان علي عليه السلام آنها هستند كه برادرشان را بر خود ترجيح مي دهند گرچه در حال نياز و حاجت باشند. و آنها كساني هستند كه خداوند در جائي كه نهي فرموده آنها را نمي بيند، و جائي كه امر فرموده خالي از آنها نيست.

و شيعيان علي بن ابي طالب عليه السلام كساني هستند كه در احترام نمودن و بزرگداشت برادران مؤمن به مولاي خود علي عليه السلام اقتدا مي كنند.

و آنچه گفتم گفتار خودم نيست بلكه گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و اين فرمايش پروردگار است كه فرموده است: (و عملوا الصالحات) يعني بعد از اعتراف به توحيد و اعتقاد داشتن به نبوت و امامت همه ي فرائض و تكاليف الهي را به جا مي آورند، و در رأس آنها دو فريضه است:

يكي ادا كردن و پرداختن حقوق برادران ديني، دوم رعايت تقيه و آشكار نكردن عقيده ي مذهبي خود در مقابل دشمنان خداوند براي آنكه جان و مال خود را حفظ كنند. [6] .

499 / 3 علامه ي مجلسي رحمه الله در كتاب شريف «بحارالأنوار» از كسي كه مورد وثوق و اطمينان است نقل مي كند كه گفت: اين حديث را به خط امام عسكري عليه السلام يافتم كه در پشت كتابي نوشته شده بود:

قد صعدنا ذري الحقائق بأقدام النبوة و الولاية، و نورنا السبع الطرائق بأعلام الفتوة، فنحن ليوث الوغي، و غيوث الندي و فينا السيف و القلم في العاجل، و لواء الحمد والعلم في الآجل، و أسباطنا خلفاء الدين و حلفاء اليقين و مصابيح الأمم، و مفاتيح الكرم.

عالي ترين مراتب حقيقت را با گام هاي نبوت و ولايت بالا رفتيم، و طبقات هفتگانه را با نشانه هاي جوانمردي نوراني ساختيم، پس ما شيران بيشه ي شجاعت و ابرهاي رحمت و سخاوت هستيم، در اين جهان اهل شمشير و قلم، و در آن جهان پرچمدار حمد و دانشيم، و قبيله ما هم پيمانان ديني و جانشينان پيغمبران و چراغ هاي هدايت در ميان امت و كليد خزانه هاي جود و كرم مي باشند.

موساي كليم خلعت اصطفاء (برگزيده شدن) پوشيد زيرا نسبت به عهد ما از خود وفاداري نشان داد، و روح القدس در بهشت برين از ميوه هاي نورس باغ ما چشيده است، و شيعيان ما گروه رستگاران و طايفه ي نيكوكاران و پارسايان هستند كه مدافع و پشتيبان ما و خصم و دشمن ستمگران مي باشند، و به زودي چشمه هاي آب حيات بعد از شعله هاي آتش براي ايشان آشكار مي گردد و آن وقتي است كه به عدد طواويه و طواسين [7] از سالها بگذرد.

مجلسي رحمه الله پس از نقل اين خبر مي گويد: و اين حكمتي رسا و نعمتي سرشار است كه گوش هاي كر آن را مي شنود، و كوههاي بلند بر آن كوتاهي مي كند. [8] .

اين حديث را مجلسي رحمه الله در كتاب «اربعين» نقل كرده است و بعضي اختلاف نسخه ها را ذكر نموده و سپس در تفسير آن وجوهي را برشمرده است:

1- بنابر نسخه ي اول و خارج كردن الف و لام «الطواسين» كه براي عهد خارجي است از حساب، مجموع اين جمله سال 1385 مي گردد.

2- آنچه «الم» در قرآن وارد شده شمرده شود، خواه با آن حرف ديگري ضميمه شده باشد مثل حرف صاد كه به «المص»، و حروف راء كه به «المر» ضميمه شده است و خواه حرف ديگري به آن اضافه نشده باشد، كه در اين صورت مجموع آنها با طه و طواسين [9] سال 1159 مي شود.

3- آنچه «الم» در قرآن وارد شده بدون در نظر گرفتن ضميمه ها شمرده شود كه در اين صورت 858 مي گردد، و اگر ابتداي آن را وقت فرمايش اين حديث قرار دهيم و امام عليه السلام آن را در اواخر عمر شريف خود يعني سال 260 هجري بيان كرده باشد بايد اين عدد را با 858 جمع كرد كه در اين صورت سال 1118 هجري مي شود.

4- «الم» را فقط يك بار ولي با حركات و بينات آن، و «طه» و «طواسين» را همانگونه حساب كنيم، كه در اين صورت نيز عددي موافق با فرض سوم حاصل مي شود.

5- اين خبر از خبرهاي مشروط و بدائيه باشد كه هنوز به خاطر پيدا نشدن شرطش تحقق نيافته است.

6- جمله «لتمام الطواوية و الطوسين من السنين» بيان «لظي النيران» باشد كه آن اشاره به جنگ و بلا و سختي و فتنه هائي است كه در عالم پيدا مي شود، در اين صورت فرج بعد از آنها واقع مي شود، و اين خبر از توقيت يعني معين كردن وقت فرج خارج مي شود، و بايد انتظار قريب الوقوع فرج را داشت تا از اين فتنه ها رها شويم.

و بعد از بيان وجوه ششگانه، وجه ششم را تقويت مي فرمايد و مي گويد از وجوه ديگر معتبرتر است.

500 / 4 قطب الدين راوندي رحمه الله در كتاب «خرائج» مي نويسد: از محمد بن عبدالله روايت شده است كه گفت:

امام عسكري عليه السلام در حالي كه طفل خردسالي بود ميان چاه افتاد و پدر بزرگوارش حضرت هادي عليه السلام مشغول نماز خواندن بود و زنها از ترس فرياد مي زدند. همينكه امام عليه السلام از نماز فارغ شد به آنها فرمود:

چيزي نيست، چرا فرياد مي زنيد!

سپس اشاره اي فرمود و آب چاه بالا آمد به طوري كه تا لبه ي چاه رسيد، و همگي ديدند كه ابومحمد يعني امام عسكري عليه السلام روي آب نشسته و با آب بازي مي كند. [10] .

501 / 5 حسين بن عبدالوهاب رحمه الله در كتاب «عيون المعجزات» از ابوهاشم نقل مي كند كه گفت:

خدمت امام عسگري عليه السلام رسيدم، آن حضرت مشغول نوشتن نامه اي بود، همين كه وقت نماز فرا رسيد نامه را رها كرد و به نماز پرداخت، ديدم قلم خود به خود روي آن كاغذ حركت كرد و بقيه نامه را نوشت تا به آخر رسيد. من از مشاهده ي اين معجزه به سجده افتادم، و امام عليه السلام وقتي نماز را به پايان رسانيد قلم را به دست گرفت و به مردم اجازه ي ملاقات داد. [11] .

502 / 6 حسين بن محمد قمي رحمه الله در كتاب «تاريخ قم» از بزرگان قم روايت كرده است:

حسين بن حسن كه از نوادگان امام صادق عليه السلام بود، در قم به طور علني و آشكار شراب مي نوشيد، روزي براي حاجتي به خانه ي احمد بن اسحاق كه وكيل اوقاف بود رفت، ولي احمد بن اسحاق به او اجازه نداد و با غم و اندوه فراوان برگشت.

مدتي كه از اين قضيه گذشت احمد بن اسحاق عازم حج گرديد و از شهر خارج شد همينكه به سامراء رسيد به خانه ي امام عسكري عليه السلام آمد و از آن حضرت اجازه خواست وارد شود، ولي امام عليه السلام به او اجازه نداد.

احمد از بي اعتنائي امام عسكري عليه السلام خيلي غمگين شد و گريه ي فراواني كرد، و آن قدر التماس نمود تا آن حضرت اجازه اش داد.

وقتي خدمت امام عليه السلام شرفياب شد عرض كرد: اي فرزند رسول خدا چرا مرا از شرفيابي به حضورت منع كردي در حالي كه من از شيعيان و ارادتمندان شما هستم؟

امام عسكري عليه السلام فرمود:

زيرا تو پسر عموي ما را از در خانه ات راندي.

احمد گريه كرد و قسم ياد نمود كه فقط به خاطر اينكه از آشاميدن شراب توبه كند او را نپذيرفته است.

امام عليه السلام فرمود:

صدقت و لكن لا بد عن اكرامهم و احترامهم علي كل حال، و أن لا تحقرهم و لا تستهين بهم لانتسابهم الينا فتكون من الخاسرين.

راست مي گوئي ولي در هر حال چاره اي جز گرامي داشتن و احترام آنها نيست، هرگز نبايد آنها را به خاطر انتسابي كه به ما دارند حقير و كوچك شمرده و به آنها اهانت كني، تا از زيانكاران نباشي.

وقتي احمد به قم برگشت اشراف و بزرگان قم به ديدن او آمدند، حسين هم همراه آنها بود، همينكه احمد او را ديد از جا برخاست و بطرف او رفت، و با احترام زياد او را در بالاي مجلس نشانيد، اين برخورد احمد و اظهار محبت او با آن سابقه اي كه داشت در نظر حسين خيلي عجيب آمد، لذا از علت آن پرسش كرد.

احمد آنچه بين او و امام عسكري عليه السلام رخ داده بود تعريف كرد.

همينكه حسين گفتار او را شنيد از اعمال خود شرمنده و پشيمان شد و در همان مجلس توبه كرد، و چون به خانه اش مراجعه كرد، همه ي شراب ها را بيرون ريخت، و ظرفها و وسايل ديگرش را شكست و از بين برد، و بعد از آن تقوا پيشه كرد و از هر گناهي اجتناب كرد به طوري كه از پارسايان گرديد و در زمره ي صلحاء و عبادت پيشه گان قرار گرفت، و همواره در مساجد اعتكاف مي كرد و به عبادت خدا مي پرداخت تا اينكه وفات يافت، و در كنار مزار حضرت فاطمه ي معصومه عليهاالسلام مدفون گرديد. [12] .

503 / 7 علامه ي مجلسي رحمه الله در كتاب شريف «بحارالأنوار» مي نويسد:

در بعضي از مؤلفات شيعه از علي بن عاصم كوفي نابينا [13] روايت شده است كه گفت:

خدمت مولايم امام عسكري رسيدم و به او سلام كردم، آن حضرت سلام مرا جواب داد و فرمود:

خوش آمدي اي پسر عاصم، بنشين و استراحت كن، گوارايت بايد مقامي كه خداوند به تو مرحمت فرموده است، اي پسر عاصم آيا مي داني زير قدمهاي تو چيست؟

عرض كردم: مولاي من زير قدم خود فرشي را احساس مي كنم كه گسترده اند، خداوند صاحب آن را گرامي بدارد.

امام عليه السلام به من فرمود: اي پسر عاصم، بدان كه تو اكنون بر فرشي قدم نهاده اي كه بسياري از پيامبران و رسولان الهي بر آن نشسته اند.

عرض كردم: اي سرور من، كاش تا زماني كه در دنيا هستم همواره در خدمت شما باشم و هرگز شما را رها نكنم.

سپس با خود گفتم: كاش چشم بينائي داشتم و آن را مشاهده مي كردم. امام عليه السلام كه از ضمير و باطن همه آگاه است به من فرمود: نزديك بيا، وقتي نزديك رفتم دست مبارك خود را بر ديدگان من كشيد و به اذن خداوند فورا روشن شد و بينا گشتم.

سپس فرمود: اين، جاي پاي پدر ما حضرت آدم است، و اين جاي پاي هابيل است، و به ترتيب جاي پاي شيث، هود، صالح، ابراهيم، شعيب، موسي، داود، سليمان، خضر، دانيال، ذي القرنين، عدنان، عبدالمطلب، عبدالله، عبد مناف را به من نشان داد.

و هذا أثر جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و هذا أثر جدي علي بن أبي طالب عليه السلام.

(سپس فرمود:) و اين، جاي پاي مبارك خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله و سلم، و اين، جاي پاي مبارك اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام است.

علي بن عاصم گويد: خود را بر آن جاي قدمها افكندم و آنها را بوسيدم و سپس دست مبارك امام عليه السلام را بوسيدم و عرض كردم: من از اينكه شما را با دست ياري كنم ضعيف و ناتوانم و جز اظهار دوستي و ولايت نسبت به شما و بيزاري از دشمنان شما و لعنت كردن آنها در تنهائي قدرت ندارم. حال من چگونه خواهد بود اي سرور من؟

امام عليه السلام فرمود:

پدرم از جدم، و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد كه آن حضرت فرمود:

من ضعف عن نصرتنا أهل البيت و لعن في خلواته أعداءنا بلغ الله صوته الي جميع الملائكة فكلما لعن أحدكم أعداءنا صاعدته الملائكة و لعنوا من لا يلعنهم.

كسي كه از ياري ما اهل بيت عاجز باشد و دشمنان ما را در تنهائي ها لعنت كند خداوند صداي او را به تمام فرشتگان برساند، پس هرگاه يكي از دشمنان ما را لعنت كند فرشتگان آن را بالا برند و كسي كه آنها را لعنت نكند لعنت كنند.

و هرگاه صداي او به فرشتگان رسد براي او طلب آمرزش كنند و بر او درود فرستند و گويند:

خداوندا! بر روح اين بنده ات كه در راه ياري دوستان تو تلاش كرد درود فرست، و اگر توانائي زيادتري داشت و بيشتر مي توانست ياري كند حتما ياري مي كرد.

در اين هنگام از طرف پروردگار ندائي رسد كه: اي فرشتگان من دعاي شما را درباره ي بنده ام اجابت كردم و صداي شما را شنيدم و بر روح او به همراه ارواح بندگان صالح ديگر درود فرستادم، و او را از برگزيدگان نيكو قرار دادم. [14] .

نظير اين روايت را برسي رحمه الله در كتاب «مشارق» نقل كرده است. [15] .

504 / 8 علامه ي مجلسي رحمه الله در كتاب شريف «بحارالأنوار» از ابوهاشم نقل مي كند كه گفت:

يكي از دوستان امام حسن عسكري عليه السلام ضمن نامه اي از آن حضرت درخواست كرد كه به او دعايي بياموزد.

امام عليه السلام در جواب او نوشت:

خدا را با اين دعا بخوان:

«يا أسمع السامعين، و يا أبصر المبصرين و يا عز الناظرين [16] و يا أسرع الحاسبين، و يا أرحم الراحمين، و يا أحكم الحاكمين صل علي محمد و آل محمد، و أوسع لي في رزقي، و مدّ لي في عمري، و امنن عليّ برحمتك، و اجعلني ممن تنتصر به لدينك و لا تستبدل بي غيري».

«اي شنواتر از همه ي شنوندگان، و اي بيناتر از همه ي بينايان، اي آنكه بيشتر از همه مراقبي و سريعتر از همه حساب مي كني، اي مهربانتر از همه ي مهربان ها.

و اي كسي كه در حكومت از همه قوي تر هستي بر محمد و آل محمد عليهماالسلام درود فرست و روزي مرا فراخ گردان، و بر عمر من بيفزا، و به رحمت خود بر من منت گذار، مرا از كساني قرار بده كه دين تو را ياري كند، و غير از مرا جاي من قرار مده».

ابوهاشم گويد: با خود گفتم: خدايا! مرا از حزب و گروه خودت قرار بده. امام عسكري عليه السلام رو كرد به من و فرمود:

تو در حزب و گروه او هستي، زيرا به خدا ايمان داري و به رسالت فرستاده ي او اقرار داري، و به اولياي او كه از طرف او بر بندگان ولايت و سرپرستي دارند معرفت داري، و از آنها پيروي مي كني، پس تو را مژده باد، و تو با اين بشارت شادمان باش. [17] .

505 / 9 و نيز در همان كتاب از محمد بن حسن نقل كرده است كه گفت: به آن حضرت نامه اي نوشتم و در آن از فقر و ناداري شكايت كردم سپس با خود گفتم: آيا امام صادق عليه السلام نفرموده است كه:

فقر و ناداري با ما از ثروت و بي نيازي با غير ما بهتر است، [18] و جان دادن در راه ما اهل بيت از زندگي كردن با دشمنان ما بهتر است.

امام عليه السلام در جواب نامه اش نوشت:

خداوند تبارك و تعالي دوستان ما را وقتي كه گناهان انبوهي مرتكب شده باشند مبتلا به فقر مي كند و اين را وسيله ي پاك شدن آنها قرار مي دهد تا آنكه بسياري از گناهان آنها را مي بخشد و همان طور كه با خودت گفتي:

الفقر معنا خير من الغني مع غيرنا، و القتل معنا خير من الحياة مع عدونا، و نحن كهف لمن إلتجأ الينا، و نور لمن استبصر بنا و عصمة لمن اعتصم بنا، من أحبنا كان معنا في السنام الأعلي، و من انحرف عنا فإلي النار.

فقر و ناداري با ما از ثروت و بي نيازي با غير ما بهتر است، و كشته شدن در راه ما از زندگي كردن با دشمنان ما بهتر است، و ما پناه كساني هستيم كه به ما پناهنده شوند، و نور و روشنائي هستيم براي كساني كه از ما بينش و آگاهي بخواهند و هر كه به ما متوسل شود و به رشته ولايت ما چنگ زند او را حفظ مي كنيم، كسي كه ما را دوست بدارد در مراتب عالي بهشت با ما خواهد بود، و كسي كه از ما روي بگرداند و از راه ما منحرف گردد سرانجام او آتش است. [19] .

506 / 10 حسين بن حمدان در كتاب خود از جعفر بن محمد رامهرمزي نقل كرده است كه گفت:

به همراه عده اي از برادران، مولا و سرور خود را ديدار كرديم، من با خود گفتم: دوست دارم از فضيلت و برتري آقايم امام حسن عسكري عليه السلام دليل روشن و آشكاري را مشاهده كنم كه چشمم را روشن سازد.

ناگهان ديدم آن حضرت به طرف آسمان بالا رفت به طوري كه كرانه ي آسمان را پر كرد: به همراهانم گفتم، آيا مي بينيد آنچه را من مي بينم؟

گفتند: چه چيزي را؟ تا اشاره كردم ناگهان امام عليه السلام به شكل اوليه ي خود برگشت و داخل مسجد شد.

507 / 11 كليني رحمه الله در كتاب «كافي» از محمد بن ربيع شيباني [20] نقل كرده است كه گفت:

با يكي از مشركين و دوگانه پرستان در اهواز برخورد كردم سپس به سامراء رفتم در حالي كه بعضي از گفتار او به دلم نشسته بود، در كنار خانه ي احمد بن خضيب نشسته بودم كه امام عسكري عليه السلام از دارالخلافة به طرف من آمد، نگاهي به من نمود و با انگشت سبابه [21] اشاره كرد و فرمود:

أحد أحد فرد.

يگانه است، يگانه است، يكتاست.

وقتي امام عليه السلام اين جمله را فرمود، من از هيبت گفتارش بيهوش گشته و بر زمين افتادم. [22] .

508 / 12 ابن شهر آشوب رحمه الله در كتاب «مناقب» از ادريس بن زياد كفر توثايي نقل كرده است كه گفت:

درباره ي اهل بيت عليهم السلام غلو مي كردم و گفتار عظيمي را مي گفتم: روزي براي ديدار امام عسكري عليه السلام به عسكر رفتم، بر اثر سختي و خستگي راه خود را روي سكوي حمام انداخته و خوابيدم و چيزي نفهميدم تا اينكه احساس كردم كسي مرا با چوبدستي خود مي زند، بيدار شدم و ديدم امام عسكري عليه السلام است، او بر مركبي سوار گشته و غلامان در اطراف او هستند، از جا برخاستم و قدمهاي مبارك او را بوسيدم، اول جمله اي كه به من گفت اين بود كه فرمود:

اي ادريس! (بل عباد مكرمون - لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون) [23] (آن گونه كه تو مي انديشي نيست)، «بلكه آنها بندگان گرامي و مقرب خداوند مي باشند كه در گفتار بر او پيشي نمي گيرند و همواره به فرمان او عمل مي كنند».

عرض كردم: اي مولاي من، همين مقدار كافي است، و همانا آمده بودم كه از شما آن را سؤال كنم، آنگاه امام عليه السلام مرا رها كرد و رفت. [24] .

509 / 13 قطب راوندي رحمه الله در كتاب «خرائج» از خدمتگزار امام عسكري عليه السلام نقل كرده است كه گفت:

همواره مي ديدم بالاي سر آن حضرت را نوري فراگرفته كه به طرف آسمان مي درخشيد در حالي كه امام عليه السلام خوابيده بود. [25] .

510 / 14 حميري رحمه الله در كتاب «دلائل» نقل كرده است كه گفت:

امام عسكري عليه السلام را ديدم كه در بازار راه مي رفت و براي آن حضرت سايه اي نبود. [26] .

511 / 15 و نيز در همان كتاب نقل كرده است كه گفت:

به امام عسكري عليه السلام عرض كردم: معجزه ي ويژه اي را به من نشان بده تا براي ديگران بازگو كنم. فرمود:

يابن جرير، لعلك ترتد.

اي پسر جرير، گويا دچار شك و ترديد شده اي.

سه بار براي آن حضرت سوگند ياد كردم، آنگاه ديدم امام عليه السلام از جايگاه نماز خود پائين رفت و در زمين ناپديد گرديد، و پس از مدتي برگشت و ماهي بزرگ در دست داشت، و فرمود:

جئتك به من البحر السابع.

اين ماهي را از درياي هفتم آورده ام.

آن را گرفتم و با خود به مدينة السلام بردم، و با آن از دوستان و آشنايان خود پذيرائي كردم. [27] .

512 / 16 قطب راوندي رحمه الله گويد: امام عسكري عليه السلام اخلاق شريفش مانند اخلاق جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، چهره ي مبارك او گندمگون و قامتي زيبا و بدني مناسب داشت، سن و سال او كم بود ولي هيبت و عظمت بسياري داشت، همگان او را تعظيم مي كردند، حتي مخالفين بخاطر فضل و دانشي كه داشت به ناچار در مقابل او سر فرود مي آورند، و به خاطر پاكي و پاكدامني و زهد و عبادت و راستي و درستي و شايستگي او را مقدم مي داشتند.

و آن حضرت بسيار بزرگوار، شريف، دانشمند و بخشنده بود، بار سنگين مشكلات را به دوش مي گرفت، و هرگز در برابر سختي ها از خود ضعف و سستي نشان نمي داد. [28] .

513 / 17 نامه ي آن حضرت به شيخ بزرگوار ابن بابويه قمي رحمه الله كه در شهر مقدس قم مدفون است:

بنام خداوند بخشنده ي مهربان

سپاس و ستايش سزاوار خداوندي است كه پروردگار جهانيان است ؛ و عاقبت از آن پرهيزگاران، و بهشت مخصوص يكتاپرستان، و دوزخ براي منكرين و منحرفين است و هيچ ستم آشكاري جز بر ستمگران نيست، و معبودي جز خداوند كه نيكوترين آفريننده است نمي باشد، و تحيت و درود بر بهترين آفريده هاي او محمد و اهل بيت پاك او باد.

اما بعد، تو را سفارش مي كنم - كه خداوند براي جلب رضايت و خشنودي خود توفيقت دهد، و از نسل تو فرزندان صالح و درستكار قرار دهد - به پيشه كردن تقوي، و برپاداشتن نماز و پرداختن زكات، زيرا نماز از شخصي كه زكات نپردازد پذيرفته نمي شود.

و سفارش مي كنم تو را به بخشش گناه، و فرونشاندن خشم، و احسان به خويشاوندان، و همدردي كردن با برادران و تلاش كردن در برآوردن حوائج و خواسته هاي ايشان در حال سختي و آساني، و بردباري در هنگام جهل و ناداني، و فهم و آگاهي پيدا كردن در دين، و تأمل و درنگ كردن در كارها، و هم پيمان شدن با قرآن، و داشتن اخلاق نيكو، و به كارهاي نيك فرمان دادن و از كارهاي زشت باز داشتن، و از همه ي زشتي ها خودداري كردن.

خداوند تبارك و تعالي فرموده است:

(لا خير في كثير من نجواهم الا من أمر بصدقة او معروف أو اصلاح بين الناس) [29] .

«در بسياري از گفتگوهاي پنهاني ايشان خيري و فايده اي نيست مگر كسي كه به احسان كردن يا كارهاي نيكو دستور دهد يا ميان مردم را اصلاح نمايد».

و عليك بصلاة الليل، فان النبي صلي الله عليه و آله و سلم أوصي عليا عليه السلام فقال: يا علي، عليك بصلاة الليل، عليك بصلاة الليل عليك بصلاة الليل، و من استخف بصلاة الليل فليس منا.

و بر تو باد به نماز شب، همانا پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين عليه السلام را به آن سفارش كرد و فرمود: اي علي، بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، و كسي كه نماز شب را سبك شمارد از ما نيست.

پس به اين سفارشات من عمل كن و تمام شيعيانم را دستور بده كه آنچه را به تو دستور داده ام عمل نمايند.

و عليك بالصبر و انتظار الفرج، فان النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال:

«أفضل أعمال امتي انتظار الفرج».

و لا تزال شيعتنا في حزن حتي يظهر ولدي الذي بشر به النبي صلي الله عليه و آله و سلم أنه يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

و بر تو باد كه صبر پيشه خود سازي و منتظر فرج و گشايش باشي، همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است:

برترين و با ارزش ترين عمل امت من انتظار فرج است.

و همواره شيعيان من دچار غم و اندوه باشند تا فرزند من كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به آمدن او مژده داده و درباره اش فرموده است: «او زمين را پر از عدل و داد كند همان طور كه پر از جور و ستم شده باشد» ظاهر گردد.

پس صبر و شكيبايي را پيشه كن و تمام شيعيانم را به آن سفارش كن، و بدان كه:

(ان الأرض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين) [30] .

«زمين از آن خداوند است، به هر كس از بندگان خود كه خواهد به ارث بخشد، و عاقبت از آن پرهيزكاران است».

و سلام بر تو و تمام شيعيان، و رحمت خداوند و بركات او بر آنها باد، و خداوند ما را كفايت مي كند و خوب پشتيباني است، و او مولا و ياور خوبي است. [31] .

1132 / 1 در كتاب «الثاقب في المناقب» مي نويسد:

ابوهاشم جعفري مي گويد: روزي مولايم امام حسن عسكري عليه السلام سوار بر مركب شده و به سوي صحرا حركت كرد، من نيز به همراه حضرتش سوار بر مركبم شده و حركت كردم، حضرت جلوتر حركت مي نمود من نيز پشت سرش در حركت بودم، ناگاه به ياد بدهي خود افتادم، در فكر بودم كه چگونه پرداخت خواهم نمود.

ناگاه امام عليه السلام متوجه من شد و فرمود:

الله يقضيه؛ خداوند آن را پرداخت مي نمايد.

آنگاه از زين مركبش خم شد و با تازيانه اش خطي در زمين كشيد و فرمود: يا أباهاشم! انزل فخذ واكتم.

اي اباهاشم! فرود آي، بردار و كتمان كن!

من از مركبم فرود آمدم، ديدم شمش طلايي است، برداشتم و در خورجينم گذاشتم و باز به راه خود ادامه داديم، باز به فكر فرورفتم، و با خودم گفتم: اگر قيمت اين طلا به اندازه ي بدهي من باشد بهتر است، و گرنه بايد طلبكارم را با آن راضي كنم، الآن بايد به فكر خرجي فصل زمستان - از قبيل، لباس و چيزهاي ديگر - باشم.

همين كه اين امور از ذهنم خطور كرد ديدم امام عليه السلام براي دومين بار از مركبش خم شد و با تازيانه اش همانند خط نخستين، خطي ديگر كشيد و فرمود:

انزل فخذ و اكتم؛

فرود آي، بردار و كتمان كن.

من بار ديگر از مركبم فرود آمده و شمش نقره اي برداشته و در خورجين ديگرم گذاشتم، بعد حضرتش اندكي به راه خود ادامه داده و به منزلش بازگشت.

من نيز به خانه ام آمدم، وقتي به خانه رسيدم، مقدار بدهي خود را محاسبه كرده و مبلغ آن را بدست آوردم، سپس آن شمش طلا را وزن كرده و قيمتش را بدست آوردم، ديدم بي كم و زياد به اندازه ي بدهي من است.

(نويسنده كتاب «الثاقب في المناقب» پس از نقل اين حديث شريف گويد:) آري، اگر كسي در اين حديث بينديشد مي فهمد كه اين معجزه از معجزه ي حضرت عيسي عليه السلام كه از آنچه مي خوردند و در خانه هايشان ذخيره مي كردند، خبر مي داد، بالاتر است، و توفيق از خداوند متعال است. [32] .

1133 / 2 شيخ صدوق رحمه الله نقل مي كند: احمد بن اسحاق رضي الله عنه، وكيل قمي گويد: به محضر مولايم امام حسن عسكري عليه الصلاة والسلام شرفياب شده، عرض كردم: قربانت گردم، مطلبي در دلم هست كه به خاطر آن غمگين هستم، مي خواستم اين آن را از پدر بزرگوارت بپرسم، ولي ممكن نشد.

فرمود: آن مطلب چيست؟

عرض كردم: آقاي من! از پدران بزرگوارتان - عليهم الصلاة والسلام - چنين روايت شده:

أن نوم الأنبياء علي أقفيتهم، و نوم المؤمنين علي أيمانهم، و نوم المنافقين علي شمائلهم

نوم الشياطين علي وجوههم.

خوابيدن پيامبران بر پشتشان، خوابيدن مؤمنان به طرف راستشان، خوابيدن منافقان به طرف چپشان و خوابيدن شياطين بر رويشان است.

(آيا چنين است؟) فرمود: آري.

عرض كردم: آقاي من! من هر چه سعي مي كنم به طرف راستم بخوابم، نمي توانم، و خوابم نمي برد.

امام عليه السلام لحظاتي سكوت نمود، آنگاه فرمود: اي احمد! نزديك من بيا.

من نزديك حضرتش رفتم، فرمود:

يا أحمد! أدخل يدك تحت ثيابك؛

اي احمد! دستت را زير لباست ببر.

من چنين كردم، حضرت دست خود را از زير لباس بيرون آورد و زير لباس من وارد نمود، و دست راست خود را به طرف چپ من و دست چپش را به طرف راست من كشيد و اين كار را سه مرتبه تكرار كرد.

از آن به بعد ديگر من نمي توانم به طرف چپم بخوابم. [33] .

در نسخه «كافي» آمده: از آن پس، هرگز بر آن پهلو خوابم نمي برد. [34] .

1134 / 3 شيخ طوسي قدس سره در كتاب «الغيبه» مي نويسد:

محمد بن احمد انصاري گويد: گروهي از مفوضه و مقصره كامل بن ابراهيم مدني را به سوي امام حسن عسكري عليه السلام فرستادند.

كامل گويد: من با خودم گفتم: وقتي به محضرش شرفياب شدم از او مي پرسم؛ تنها كسي وارد بهشت مي شود كه شناخت و گفتارش همانند شناخت و گفتار من باشد.

وقتي وارد محضر آقايم ابومحمد عليه السلام شدم؛ ديدم كه لباس فاخري بر تن دارد، با خود گفتم: ولي خدا و حجت او لباس فاخر مي پوشد و به ما دستور مي دهد كه با برادران ديني مواسات و ياري نماييم و ما را از چنين لباسهايي نهي مي كند؟!

چون اين سخن از ذهنم خطور كرد، حضرت لبخندي زد و آستين هاي خود را بالا زد، ديدم لباس پشمي سياه زبر و خشني بر تن داشت، آنگاه فرمود:

هذا لله و هذا لكم....

اين لباس به خاطر خداوند متعال و اين يكي به خاطر شماست... [35] .

1135 / 4 قطب الدين راوندي قدس سره در كتاب «خرائج» مي نويسد: ابوهاشم جعفري گويد:

من با خودم مي گفتم: دوست دارم بدانم امام حسن عسكري عليه السلام در مورد قرآن چه مي فرمايد؟ آيا به نظر آن حضرت قرآن مخلوق است يا غير مخلوق؟ [در حالي كه قرآن سواي خداوند متعال است].

در اين فكر بودم كه مولايم رو به من كرد و فرمود:

مگر روايتي كه امام صادق عليه السلام فرموده به تو نرسيده؟ آنجا كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

لما نزلت (قل هو الله أحد) [36] خلق لها أربعة ألف جناح، فما كانت تمر بملاء من الملائكة الا خشعوا لها؟! و قال: هذه نسبة الرب تبارك و تعالي.

وقتي (سوره ي) (قل هو الله أحد)؛ نازل شد، خداوند براي آن چهار هزار بال آفريد، او از مقابل هر گروهي از فرشتگان مي گذشت، آنان براي او تواضع مي نمودند، و مي گفتند: اين نسبت پروردگار متعال است. [37] .

1136 / 5 باز در همان منبع و همچنين در «مناقب» آمده است: علي بن حسن بن سابور گويد:

سالي در سامراء در زمان امام حسن عسكري عليه السلام خشكسالي شد، خليفه به حاجب و اهل كشور دستور داد تا براي نماز استسقا؛ (طلب باران) به بيرون شهر بروند.

مردم سه روز پشت سر هم براي نماز استسقا رفتند و دعا كردند؛ ولي باران نباريد.

روز چهارم جاثليق به همراه مسيحيان و عده اي از راهبان به سوي صحرا رفتند، در ميان آنان راهبي بود، همين كه او دست بر دعا برداشت بارش باران از آسمان شروع شد، وي روز ديگر نيز براي دعا به صحرا رفت،باز هم باران باريد، وقتي مردم اين صحنه را ديدند، به شك و ترديد افتادند، و از اين امر در شگفت شده و به دين مسيحيت متمايل شدند.

(اين قضيه به خليفه رسيد)، وي ناگزير از امام حسن عسكري عليه السلام كه در آن موقع در زندان بود (!!) ياري طلبيد، او مأموري به نزد حضرتش فرستاد و آن حضرت را از زندان آزاد كرده و گفت: امت جدت را درياب كه هلاك شدند.

امام حسن عسكري عليه السلام فرمود:

من فردا بيرون مي روم و ان شاء الله شك و ترديد را از بين مي برم.

روز سوم جاثليق به همراه راهبان به سوي صحرا رفتند، امام حسن عسكري عليه السلام نيز به همراه عده اي از يارانش به صحرا رفتند، وقتي حضرت چشمش به راهب افتاد و ديد كه دستش را براي دعا بلند نموده به يكي از غلامانش دستور داد تا دست راست او را نگهدارد و آنچه ميان انگشتانش است، بگيرد.

غلام، طبق فرمايش امام عليه السلام دست او را نگهداشت و از ميان دو انگشت سبابه اش استخوان سياهي گرفت.

امام عليه السلام آن را گرفت آنگاه به راهب فرمود:

اكنون دعا كن و طلب باران نما!

راهب شروع به دعا كرد، آسمان ابري بود، ولي ابرها پراكنده شده و آفتاب درخشان آشكار گشت.

خليفه، از امام حسن عسكري عليه السلام پرسيد: اي ابامحمد! اين استخوان چيست؟ حضرت فرمود:

هذا رجل مر بقبر نبي من الأنبياء فوقع الي يده هذا العظم، و ما كشف من عظم نبي الا و هطلت السماء بالمطر.

اين شخص از كنار قبر يكي از پيامبران عبور نموده و اين استخوان را از قبر آن پيامبر بدست آورده و استخوان هيچ پيامبري در پيشگاه خدا ظاهر نمي شود مگر آن كه به زودي از آسمان باران مي بارد. [38] .

1137 / 6 در رجال كشي قدس سره آمده است: محمد بن حسن گويد:

بيماري سختي در چشمم پديد آمد، نامه اي به محضر مولايم امام حسن عسكري عليه السلام نوشته و از آن حضرت خواستم كه براي من دعا بفرمايد.

وقتي نامه را فرستادم با خودم گفتم: كاش از حضرتش مي پرسيدم كه سرمه اي براي چشمم بيان مي كرد.

پاسخ نامه كه با خط مبارك آن حضرت نوشته بود، آمد، در آن براي سلامت چشم بيمارم دعا فرموده بود، چرا كه يكي از چشمانم نابينا بود، و پس از آن مرقوم فرموده بود:

أردت أن أصف لك كحلا، عليك بصبر مع الاثمد كافورا و توتيا، فانه يجلو ما فيها من الغشاء و ييبس الرطوبة.

خواسته بودي كه براي تو سرمه اي را بيان كنم، بر تو باد كه: صبر [39] را با اثمد [40] ، كافور و توتيا مخلوط كن و از آن سرمه اي تهيه كرده و به چشمت بكش كه اين سرمه تاري چشم را از بين برده و چشم را جلا مي دهد و رطوبت آن را نيز از بين مي برد.

محمد بن حسن گويد: من طبق دستور مولايم اين سرمه را درست كردم و چشمم بهبود يافت و خدا را سپاس مي گويم. [41] .

1138 / 7 باز در همان كتاب آمده است: فضل بن حارث گويد:

من در سامراء بودم. هنگامي كه جنازه ي امام هادي عليه السلام را براي تشييع بيرون آوردند امام حسن عسكري عليه السلام را ديديم كه در سوگ پدر بزرگوارش گريبان چاك كرده و در حركت بود.

من از جلالت و بزرگي او - كه سزاوار چنين بزرگي بود - در شگفت بودم، و نيز از چهره ي زيبا و گندمگوني كه رنگ باخته بود در تعجب بودم و از رنج ناراحتي كه داشت دلم براي حضرتش مي سوخت. همان شب به خواب رفتم و آن حضرت را در خواب ديدم، فرمود:

اللون الذي تعجبت منه اختيار من الله لخلقه يختبر به كيف يشاء، و أنها هي لعبرة لاولي الأبصار، لايقع فيه علي المختبر ذم، ولسنا كالناس فنتعب مما يتعبون، نسأل الله الثبات و نتفكر في خلق الله، فان فيه متسعا، و اعلم ان كلامنا في النوم مثل كلامنا في اليقظة.

از رنگ چهره ام كه در شگفت شدي آن امتحاني است از خداوند نسبت به بندگان خويش كه آن گونه كه مي خواهد مي آزمايد. و آن عبرتي است براي صاحبان بينش و بصيرت و براي آزمايش شونده مذمتي نيست، ما همانند مردم نيستيم كه چون آنان دچار رنج شويم، از خداوند متعال ثبات قدم و تفكر در آفريدهاي او را خواستاريم، چرا كه در آن وسعتي است، و بدان كه سخن ما در خواب مانند سخن ما در بيداري است. [42] .

1139 / 8 در كتاب «اعلام الوري» تأليف شيخ جليل القدر، ابوعلي طبرسي، صاحب «مجمع البيان» و نيز در «الثاقب في المناقب» و «الصراط المستقيم» آمده است:

ابوهاشم جعفري گويد: من در محضر با صفاي مولايم امام حسن عسكري عليه السلام بودم، براي ورود، شخصي از مردم يمن از حضرتش اجازه خواستند، (حضرت اجازه دادند) مردي زيبا، بلندقامت و تنومند وارد شد و بر امام عليه السلام با اظهار ولايت سلام نمود.

حضرت با پذيرش ولايتش به او پاسخ داد و دستور جلوس فرمود.

او در كنار من نشست، من با خودم گفتم: اي كاش! مي دانستم اين شخص كيست؟

در اين هنگام امام حسن عسكري عليه السلام فرمود:

هذا من ولد الأعرابية صاحبة الحصاة التي طبع آبائي فيها بخواتيمهم فانطبعت، فقد جاء بها معه يريد أن نطبع فيها.

او از فرزندان همان زن عربي است كه داراي سنگريزه اي بود كه پدران من به آن مهر مي زدند، و آن مهر نقش مي بست، اينك آن را آورده مي خواهد من مهر كنم.

آنگاه امام عليه السلام رو به آن مرد يمني نمود و فرمود: سنگريزه را بده.

او سنگريزه اي را بيرون آورد، يك طرف آن صاف بود، امام عليه السلام آن را گرفت و مهرش را بيرون آورده و بر آن زد، در همان حال نام حضرتش در آن نقش بست، گويي همينك مي بينم كه در آن نوشته بود:

«الحسن بن علي عليهماالسلام».

من رو به مرد يمني كرده و گفتم: آيا تا به حال امام حسن عسكري عليه السلام را ديده بودي؟

گفت: نه، به خدا سوگند! من مدتي بود كه دوست داشتم و عاشق بودم كه او را ببينم، تا اين كه ساعتي پيش جواني آمد - كه او را نيز نمي شناختم - و به من گفت: برخيز و حضور آن حضرت شرفياب شو. من برخاستم و خدمتش شرفياب شدم.

آنگاه مرد يمني برخاست، در حالي كه او مي گفت: رحمت و بركات خداوند بر شما اهل بيت باد، فرزنداني كه برخي از برخي ديگر (فضيلت) گرفته اند، گواهي مي دهم كه حق تو همانند حق اميرمؤمنان علي و امامان پس از او صلوات الله عليهم أجمعين واجب و لازم است، و حكمت و امامت به سوي تو منتهي مي شود و تو همان ولي خدايي هستي كه در نشناختن تو، عذر احدي پذيرفته نيست.

من پرسيدم: اسمت چيست؟

گفت: نام من، «مهج بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم بن ام غانم» است و او همان بانوي يمني و داراي سنگريزه اي بود كه اميرمؤمنان علي عليه السلام به آن مهر زده بود.

ابوهاشم جعفري گويد: من اشعاري را در اين زمينه سرودم:



بدرب الحصا مولي لنا يختم الحصي

له الله أصفي بالدليل و أخلصا



و أعطاه آيات الامامة كلها

كموسي و فلق البحر واليد والعصا



و ما قمص الله النبيين حجة

و معجزة الا الوصيين قمصا



فمن كان مرتابا بذاك فقصره

من الأمر أن تتلو الدليل و تفحصا



مولاي ما از طريق سنگريزه، كه بر آن مهر مي زند كه خداوند او را برگزيده و اين را بهترين دليل براي او قرار داده است.

و به او همه ي نشانه هاي امامت را همانند موسي عليه السلام - كه شكافتن دريا و يد بيضا و عصا را داده بود - عطا فرموده است.

خداوند هر حجت و معجزه اي كه بر پيامبران خود عطا نموده بر اوصيا نيز عطا فرموده است.

آري، هر كه در اين امر ترديد نمايد در واقع كوتاهي از خود اوست؛ بايد در اين رابطه دليل را بنگرد و آن را جست وجو كند. [43] .

1140 / 9 در كتاب «الثاقب في المناقب» آمده است: ابوهاشم جعفري گويد: از مولايم امام حسن عسگري عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

ان في الجنة بابا يقال له: المعروف، و لايدخله الا أهل المعروف.

همانا براي بهشت دري است كه آن را «معروف» گويند، از آن در، تنها «اهل معروف»؛ (نيكوكاران) وارد مي شوند.

من در دلم خدا را سپاس گفتم و از اين كه در بر آوردن حوايج مردم متحمل زحماتي مي شوم، مسرور شدم.

در اين حال امام عليه السلام متوجه من شد و نگاهي به من كرد و فرمود:

نعم، دم علي ما أنت عليه، فان أهل المعروف في دنياهم هم أهل المعروف في الآخرة، جعلك [الله] منهم يا أباهاشم و رحمك.

آري، به اين كار خودت ادامه بده، زيرا كه اهل معروف در دنيا همان اهل معروف در آخرت هستند. اي ابوهاشم! خداوند تو را از آنان قرار داده و به تو رحمت نموده است. [44] .

1141 / 10 باز در همان منبع آمده است: ابوهاشم جعفري گويد:

من در حضور امام حسن عسكري عليه السلام بودم، محمد بن صالح ارمني از تفسير آيه ي شريفه ي (و اذ أخذ ربك من بني آدم من ظهورهم...) [45] ؛ «و (به خاطر بياور) زماني را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم برگرفت...»، پرسيد. امام عليه السلام فرمود:

آنان با اين كار در شناخت پروردگار استوار مانده و اين امر محقق شد؛ ولي آن موقف و حادثه را فراموش كردند و به زودي بياد خواهند آورد، اگر جز اين بود كسي نمي توانست بفهمد كه آفريدگار و رازق او كيست.

ابوهاشم جعفري گويد: من در دلم از بزرگي نعمتي كه خداوند به ولي خود داده و از فزوني علم و دانش او در شگفت شده و در انديشه فرورفتم كه امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود:

الأمر أعجب مما عجبت منه يا أباهاشم! و أعظم، ما ظنك بقوم من عرفهم عرف الله، و من أنكرهم أنكر الله، و لايكون مؤمنا حتي يكون لولايتهم مصدقا، و بمعرفتهم موقنا.

اي ابوهاشم! مطلب شگفت انگيزتر و بزرگتر از آن است كه تو تعجب مي كني، تو چه مي پنداري در مورد گروهي كه هر كس آنان را شناخت در واقع خدا را شناخته و هر كه منكر آنان شد در واقع خدا را انكار كرده است، و هرگز كسي مؤمن نمي شود تا آن كه ولايت آنها را تصديق و به معرفت آنان يقين داشته باشد. [46] .

1142 / 11 باز در همان منبع و همچنين در «كافي» آمده است: اقرع گويد:

در نامه اي خدمت امام حسن عسكري عليه السلام نوشتم: آيا امام محتلم مي شود؟

وقتي نامه را فرستادم با خود گفتم: (احتلام از شيطان است) و خداوند اولياي خود را از شر شيطان حفظ فرموده است.

پاسخ نامه چنين آمد:

حال الأئمة عليهم السلام في المنام حالهم في اليقظة، لايغير النوم منهم شيئا، و قد أعاذ الله عزوجل أولياءه من الشيطان، كما حدثتك نفسك.

حال امامان عليهم السلام در خواب و بيداري يكسان است، خواب تغييري در حال آنان نمي دهد، و همان گونه كه در دل تو خطور نموده بود خداوند اولياي خود را از شر شيطان حفظ فرموده است. [47] .

1143 / 12 مسعودي قدس سره در «اثبات الوصيه» مي نويسد:

جعفر بن محمد بن موسي گويد: من در سامراء كنار خياباني نشسته بودم، امام حسن عسكري عليه السلام در حالي كه سوار بر مركبي بود از آنجا عبور فرمود، من علاقه ي زيادي داشتم كه داراي فرزندي باشم، با خود گفتم: آيا مي شود من هم داراي فرزندي باشم؟!

در اين حال كه امام عليه السلام از كنار من عبور مي كرد با سر مباركش اشاره فرمود: آري.

با خود گفتم: آيا پسر مي شود؟

امام عليه السلام با سر مباركش اشاره نمود: نه.

پس از آن همسرم حامله شد و براي من دختري به دنيا آورد. [48] .

1144 / 13 در «الثاقب في المناقب» آمده است:

علي بن زيد، يكي از احفاد امام سجاد عليه السلام گويد: من با امام حسن عسكري عليه السلام از دارالخلافه تا منزلش همراه شدم، حضرت به منزلش تشريف برد، وقتي خواستم از حضورش مرخص شوم، فرمود:

عجله نكن و قدري صبر كن.

آنگاه وارد منزل شد و به من اجازه ي ورود داد، وارد شدم، حضرت دويست دينار به من داد و فرمود:

صيرها في ثمن جارية، فان جاريتك فلانة قد ماتت.

با اين مبلغ كنيزي بخر، چرا كه فلان كنيزت از دنيا رفت.

در حالي كه وقتي من از منزل خارج شدم كنيزم صحيح و سالم و بانشاط بود، وقتي به خانه ام رسيدم غلامم گفت: هم اكنون فلان كنيز مرد.

گفتم: چگونه؟

گفت: داشت آب مي خورد ناگهان آب راه تنفس او را گرفت و مرد. [49] .

1145 / 14 ابوهاشم جعفري گويد: روزي در خدمت امام حسن عسكري عليه السلام بودم كه فهفكي از حضرتش پرسيد: چرا زن بيچاره و ناتوان يك سهم، ولي مرد قوي دو سهم ارث مي برد؟

حضرت فرمود:

لأن المرأة ليس عليها جهاد و لانفقة و لامعقلة انما ذلك علي الرجال.

چون زن نه تكليف جهاد دارد نه بار هزينه ي زندگي بر دوش اوست و نه ديه ي كسي را مي پردازد، ولي همه ي اينها بر عهده ي مردان است.

ابوهاشم گويد: من با خودم گفتم: شنيده بودم كه همين پرسش را ابن ابي العوجاء از امام صادق عليه السلام پرسيد و آن حضرت همين پاسخ را دادند.

در اين فكر بودم كه امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود:

آري، اين پرسش ابن ابي العوجاء بود، و اگر معناي پرسش يكي باشد پاسخ ما نيز يكي است.

جري لآخرنا ما جري لأولنا، و أولنا و آخرنا في العلم والأمر سواء، و لرسول الله و أميرالمؤمنين صلوات الله عليهما و آلهما فضلهما.

آنچه براي نخستين ما جاري شده در حق آخر ما هم جاري است، نخستين فرد از ما، با آخرين فرد از نظر دانش و ولايت برابر است، و البته رسول خدا و اميرمؤمنان - صلوات الله عليهما و آلهما- فضايل خودشان را دارند. [50] .

1146 / 15 در كتاب «الأنوار البهيه» آمده است: روايت شده:

امام حسن عسكري عليه السلام در دوران كودكي در چاه آب افتاد، اين در حالي بود كه امام هادي عليه السلام مشغول نماز بود، زنها فرياد مي زدند.

وقتي امام عليه السلام سلام نمازش را داد فرمود: باكي نيست.

در آن حال ديدند كه آب تا لب چاه بالا آمده و حضرت حسن عسكري عليه السلام روي آب است و با آب بازي مي كند. [51] .

1147 / 16 محدث عالي مقام، محمد بن يعقوب كليني رحمه الله در كتاب شريف «كافي» مي نويسد: حسن بن ظريف گويد:

دو پرسش در ذهنم بود كه مي خواستم نامه اي به حضور امام حسن عسكري عليه السلام بنويسم و آنها را بپرسم، نامه اي آماده كرده و نوشتم:

هنگامي كه حضرت قائم ارواحنا فداه قيام كند چگونه داوري مي نمايد؟ و مجلس قضاوت و داوري او در ميان مردم چگونه است؟أ

وقتي نامه را ارسال كردم متوجه شدم كه مي خواستم معالجه ي تب ربع [52] را نيز بپرسم، ولي فراموش كردم.

پاسخي كه آمد چنين بود:

سألت عن القائم عليه السلام، فاذا قام يقضي بين الناس بعلمه كقضاء داود عليه السلام لايسأل البينة.

درباره ي قضاوت و داوري حضرت قائم عليه السلام پرسيده بودي كه چگونه است؟ هنگامي كه او قيام كند همانند حضرت داوود عليه السلام با علم و يقين خود، داوري مي كند و از مردم گواه نمي خواهد.

در ضمن مي خواستي در مورد تب ربع بپرسي، ولي فراموش كردي، براي معالجه ي آن، آيه ي شريفه ي (يا نار كوني بردا و سلاما علي ابراهيم) [53] ، را در ورقه اي بنويس و در گردن شخص بيمار (تب دار) بياويز كه ان شاء الله به اذن خداوند بهبود مي يابد.

حسن بن ظريف گويد: ما طبق فرمايش امام عليه السلام اين آيه را نوشته و به گردن بيمارمان آويختيم و او بهبود يافت. [54] .

1149 / 18 حسن بن سليمان در كتاب «محتضر» مي نويسد: نقل شده كه دست خطي از مولايمان امام حسن عسكري عليه السلام يافت شده كه در آن حضرتش مرقوم فرموده:اعوذ بالله من قوم حذفوا محكمات الكتاب، و نسوا الله رب الأرباب، والنبي و ساقي الكوثر في مواقف الحساب، و لظي والطامة الكبري و نعيم دارالثواب، فنحن السنام الأعظم، و فينا النبوة و الولاية والكرم، و نحن منار الهدي والعروة الوثقي، والأنبياء كانوا يقتبسون من أنوارنا، و يقتفون آثارنا، و سيظهر حجة الله علي الخلق بالسيف المسلول لاظهار الحق.

پناه مي برم به خدا از گروهي كه محكمات كتاب خدا را حذف كرده و خداوند رب الأرباب و پيامبر و ساقي كوثر را در مواقف حساب و آتش جهنم و بلاي هنگامه ي بزرگ (روز قيامت) و پاداش آخرت را فراموش نمودند. ما همان ركن اعظم (الهي) هستيم.

نبوت، ولايت و كرامت در ميان ماست، ما منار و گلدسته ي هدايت و دستگيره ي محكم (عروة الوثقي) هستيم، و پيامبران از پرتو نور ما بهره مي گرفتند، و از آثار ما پيروي مي كردند، به زودي حجت خدا بر مردم با شمشيري آخته و كشيده شده از نيام، براي آشكار نمودن حق، ظاهر خواهد شد.

اين دست خط حسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي أميرالمؤمنين عليهم السلام است. [55] .

1150 / 19 در كتاب «الثاقب في المناقب» آمده است: ابوهاشم جعفري گويد:

از مولايم امام حسن عسكري عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

من الذنوب التي لاتغفر قول الرجل: يا ليتني لااواخذ الا بهذا.

يكي از گناهاني كه آمرزيده نخواهد شد، اين است كه انسان گويد: اي كاش! من جز با اين گناه مؤاخذه نمي شدم.

من با خودم گفتم: به راستي كه اين سخن خيلي دقيق است، سزاوار است كه انسان هر چيزي را از خودش و كارش جستجو كند كه همه ي چيزها در خود اوست. در اين فكر بودم، ديدم امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود:

صدقت يا أباهاشم! الزم ما حدثتك به نفسك، فان الاشراك في الناس أخفي من دبيب الذر علي الصفا في الليلة الظلماء، أو من دبيب الذر علي المسح الأسود.

اي اباهاشم! راست گفتي، به آنچه با خود گفتي پاي بند باش، چرا كه شرك در ميان مردم از حركت مورچه در شب تاريك بر روي سنگ صاف - يا بر لباس سياه - پنهان تر است. [56] .


پاورقي

[1] سوره ي فاطر: آيه ي 32.

[2] الخرائج: 2 / 687، ح 9، بحارالأنوار: 50 / 258 ح 18، مدينة المعاجز: 7 / 634 ح 101، اثبات الهداة: 3 / 423 ح 83، بحارالانوار: 23 / 218 ح 18 به نقل از كشف الغمة: 2 / 418.

[3] سوره ي فاطر: آيه ي 33.

[4] عيون اخبار الرضا عليه السلام: 1 / 126، بحارالأنوار: 25 / 220 ضمن ح 20، ضمن ح 20، بشارة المصطفي: 228.

[5] سوره ي بقره، آيه ي 82.

[6] تفسير امام عسكري: 7: 316، بحارالأنوار: 68 / 160، تفسير برهان: 4 / 23، مدينة المعاجز: 7 / 589 ح 61.

[7] علامه ي مجلسي رحمه الله در كتاب شريف «بحارالأنوار: 52 / 121 ح 50» جمله اي كه در متن ذكر شده - يعني «لتمام الطواويه و الطواسين » - اين گونه آورده است: لتمام «الم» و «طه» و «طواسين» من السنين، و فرموده است: احتمال دارد تمام «الم» و مشتقات ديگري كه از حروف مقطعه دارد يعني «المص» اراده شده باشد كه تمام آنها با «طه» و «الطواسين» به هزار و صد و نود و پنج مي رسد. شرح طويلي ذيل خبر ابولبيد كه پيرامون حروف مقطعه است ذكر كرده است كه براي اطلاع بايد به آنجا مراجعه شود.

[8] بحار الانوار: 78 / 387 سطر 4. و آن را در ج: 26 / 264 ح 50 و 52 / 121 ح 50 از كتاب «محتضر» نقل كرده است. و همچنين اين روايت در كتاب «مسند الامام العسكري عليه السلام: 289 ح 6» ذكر شده است.

[9] طواسين عبارتند از: طسم و طس كه ابتداي سوره هاي «قصص» «شعراء» و «نحل» هستند.

[10] الخرائج: 1 / 451 ذيل ح 36، بحارالأنوار: 50 / 274 ح 45.

[11] عيون المعجزات: 134، بحارالأنوار: 50 / 304 ح 80، اثبات الهداة: 3 / 430 ح 117، مدينة المعاجز: 7 / 597 ح 63.

[12] تاريخ قم: 211، بحارالأنوار: 50 / 323 ح 17.

[13] او در زمان خود از بزرگان شيعه و محدثين بوده است، علامه خوئي رحمه الله در شرح حال او فرموده است: هيچگونه ترديدي در جلالت و بزرگواري او نيست.

[14] بحارالأنوار: 50 / 316 سطر 5.

[15] مشارق الأنوار: 100، بحارالانوار: 50 / 304، ح 81، و 11 / 33 ح 27، مدينة المعاجز: 7 / 594 ح 62.

و در تفسير امام عسكري عليه السلام: 47 ح 21 از آن حضرت نقل شده است كه فرمود:

مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: اي فرزند رسول خدا، من از ياري شما با دست و اعضا خود ناتوانم و قدرت ندارم جز اينكه قلبم از دشمنان شما بيزار باشد، تا آخر حديث.

و اين حديث در بحارالأنوار: 27 / 222 ح 11، و ارشاد القلوب: 2 / 328 به نقل از تفسير امام عسكري عليه السلام ذكر گرديده است.

[16] در نسخه اي «يا أنظر الناظرين» نقل شده است.

[17] كشف الغمة: 2 / 421 سطر 6، بحارالأنوار: 50 / 298، ضمن ح 72، مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 439، اعلام الوري: 374.

[18] يعني آدمي اگر در خط اهل بيت عليهم السلام زيست كند و از ولايت و محبت آنها برخوردار باشد و با فقر و ناداري بسازد بهتر است كه مال و ثروت فراوان داشته باشد ولي از نعمت ولايت اهل بيت عليهم السلام محروم و در صف مخالفين باشد.

[19] كشف الغمة: 2 / 421، رجال كشي: 533 رقم 1018 بحارالأنوار: 50 / 299 سطر 3، مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 435، الخرائج: 2 / 739 ح 54، اثبات الهداة: 3 / 423 ح 86.

[20] در مصدر «شائي» نقل شده است، و علامه ي خوئي رحمه الله در معجم رجال الحديث: 16 / 81 فرموده است: سائي (شائي) و (شيباني) اختلاف الفاظ در مورد محمد بن ربيع است.

[21] انگشتي كه ميان دو انگشت ابهام و وسطي قرار دارد.

[22] الكافي: 1 / 511 ح 20، اثبات الهداة: 3 / 405 ح 24، مدينة المعاجز: 7 / 556 ح 24، الخرائج: 1 / 445 ح 28. كشف الغمة: 2 / 425، بحارالأنوار: 50 / 293 ح 67، مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 429 (با اختصار).

[23] سوره ي انبياء، آيه ي 26 و 27.

[24] مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 428، بحارالأنوار: 50 / 283 ضمن ح 60، مدينة المعاجز: 7 / 643 ح 112.

[25] الخرائج: 1 / 443 ح 25، كشف الغمة: 2 / 426، بحارالأنوار: 50 / 272 ح 39، اثبات الهداة: 3 / 428 ح 105.

[26] دلائل الامامة: 426 ح 387، اثبات الهداة: 3 / 432 ح 126.

[27] نوادر المعجزات: 191، دلائل الامامة: 426 ح 5، مدينة المعاجز: 7 / 574، ح 47، اثبات الهداة: 3 / 432 ح 127.

[28] الخرائج: 2 / 901.

[29] سوره ي نساء، آيه ي 114.

[30] سوره ي اعراف، آيه 128.

[31] مناقب ابن شهر آشوب: 4 / 425.

[32] الثاقب في المناقب: 217 ح 20.

[33] الدعوات راوندي: 70 ح 169، بحارالأنوار: 76 / 190 ح 21.

[34] الكافي: 1 / 513 ح 27 (با اندكي تفاوت)، بحارالأنوار: 50 / 286 ح 61.

[35] الغيبة طوسي: 148، بحارالأنوار: 50 / 253 ح 7.

[36] سوره ي توحيد: آيه ي 1.

[37] الخرائج: 2 / 686 ح 6، بحارالأنوار: 50 / 254 ح 9.

[38] الخرائج: 1 / 441 ح 23، بحارالأنوار: 50 / 270 ح 37، نظير اين روايت در المناقب: 4 / 425 نقل شده است.

[39] صبر: عصاره ي درختي تلخ را گويند كه مصرف داروئي دارد.

[40] اثمد: سنگي است كه آن را نرم كرده و به عنوان سرمه به چشم مي كشند، معادن اين سنگ در شرق زمين واقع است.

[41] رجال كشي: 2 / 815 ضمن رقم 1018، بحارالأنوار: 50 / 299 ح 73.

[42] رجال كشي: 2 / 843 رقم 1087، بحارالأنوار: 50 / 300 ح 75. گفتني است كه اين حديث طبق نسخه ي «بحارالأنوار» ترجمه شده است.

[43] الثاقب في المناقب: 561 ح 1، اعلام الوري: 2 / 138، بحارالأنوار: 50 / 302 ح 78. اين حديث به صورت اختصار در «الصراط المستقيم: 2 / 206 ح 5 «نقل شده است.

[44] الثاقب في المناقب: 564 ح 1، اعلام الوري: 2 / 143، الخرائج: 2 / 689 ح 12 المناقب: 4 / 432 (با اندكي تفاوت)، بحارالأنوار: 50 / 258 ح 16.

[45] سوره ي اعراف، آيه ي 172.

[46] الثاقب في المناقب: 567 ح 8، كشف الغمة: 2 / 419 (با اندكي تفاوت).

[47] الثاقب في المناقب: 570 ح 15، الخرائج: 1 / 446 ح 31، بحارالأنوار: 50 / 290 ح 64، نظير اين روايت را ثقة الاسلام كليني رحمه الله در الكافي: 1 / 509 ح 12 و علامه ي اربلي رحمه الله در كشف الغمة: 2/423 نقل نموده اند.

[48] اثبات الوصية: 247، نظير اين روايت را راوندي در الخرائج: 1 / 438 ح 16 نقل نموده است، بحارالأنوار: 50 / 268 ح 30.

[49] الثاقب في المناقب: 216 ح 19، الخرائج: 1 / 426 ح 5 (با اندكي تفاوت)، بحارالأنوار: 50 / 264 ح 23. اين روايت در المناقب: 3 / 431 (به صورت اختصار) نقل گرديده است.

[50] الخرائج: 2 / 685 ح 5، المناقب: 3 / 437، بحارالأنوار: 50 / 255 ح 11.

[51] الأنوار البهية:311، الخرائج: 1 / 451 ضمن ح 36، بحارالأنوار: 50 / 274 ح 45.

[52] تب ربع يا تب نوبه: تبي را گويند كه يك روز مي گيرد و دو روز نمي گيرد، باز روز چهارم شروع مي شود (مؤلف رحمه الله).

[53] سوره ي انبياء، آيه ي 69؛ «اي آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش».

[54] الكافي: 1 / 509 ح 13، الخرائج: 1 / 431 ح 10 (با اندكي تفاوت)، بحارالأنوار: 50 / 264 ح 24.

[55] بحارالأنوار: 26 / 264 ح 49.

[56] الثاقب في المناقب: 567 ح 9، المناقب: 4 / 439، بحارالأنوار: 50 / 250 ح 4.