بازگشت

انقراض خلافت


يادداشت هاي ما درباره ي معصومين چهارده گانه ي اسلام عليهم افضل الصلوات و السلام مخصوص به خودشان است و اينكه احيانا نامي از اغيار در اين اوراق برده مي شود علتي جز يك سلسله اصطكاك هاي اجتماعي و سياسي كه با تاريخ وابسته است ندارد و از خلفاي بني اميه و بني عباس هم بدين جهت در اين كتابها نام برديم.

و اكنون كه گفتار ما به اينجا رسيد بي مناسبت نديديم سرنوشت ملوك آل عباس را با منتهاي اختصار ناپايان حكومتشان نقل كنيم و بدين ترتيب براي آنان كه اين نوشته را از نظر مي گذرانند درس عبرتي بگذاريم.

المعتضد بالله.

احمد معتضد پسر موفق و نواده ي متوكل است. پس از عم خود معتمد بر كرسي خلافت قرار گرفت. مردي شجاع و جسور و مخوف بود. به سال دويست و نود هجرت در چهل و شش سالگي از دنيا رفت. مدت خلافتش نه سال و نه ماه بود.

المكتفي باالله

علي ابومحمد لقبش مكتفي بود. وي پسر معتضد بود. بيماري خنازير داشت و به همين جهت پس از دو سال و هشت ماه خلافت درسي سالگي درگذشت. تاريخ مرگش سال دويست و نود و سه هجري است المقتدر باالله.

ابوالفضل جعفر برادر مكتفي و پسر معتضد به جاي او قرار گرفت در آن روز كه خليفه مي شد كودكي بود كه سيزده سال و چهل روز



[ صفحه 204]



از عمرش مي گذشت. معهذا اميرالمومنين شد و خليفه شد.

پس از چندي امراي لشكر وي را از خلافت خلع كردند و عبدالله بن معتز نواده ي متوكل را به خلافت برداشتند اين عبدالله كه از شعراي نامور عرب و شايد در صنعت تشبيه ميان شعراي عرب بي نظير باشد هنوز خليفه نشده از خلافت معزولش كردند و دوباره مقتدر را بر تخت سلطنت نشانيدند. مقتدر هم عبدالله مرتضي را كشت تا حكومتش بي مزاحم بماند ولي پس از چند سال از نو مردم مقتدر را از خلافت معزول ساختند. مدت حكومت اين مقتدر بيست و چهار سال و يك ماه بود. در سيصد و شانزده هجرت كشته شد. و بيش از سي و هشت سال زندگاني نكرد.

القاهر باالله.

ابومنصور محمد پسر سوم معتضد جاي برادرها را گرفت. مردي خونخوار بود. ملت بر ضدش آشوب كردند. از خلافت خلعش ساختند و به چشمانش ميل سرخ كشيدند و كورش كردند. مردي حكايت مي كند در جامع منصور بغداد فقير كوري را ديدم كه گدائي مي كرد و مي گفت:

- اي مردم رحم كنيد بر كسي كه ديروز اميرالمومنين بود و امروز مسكين تر از همه مساكين است.

پرسيدم اين كيست گفته شد كه محمد قاهر بالله خليفه ي مخلوع است

الراضي باالله

احمد ابوالعباس پسر مقتدر به جاي عمويش قاهر خليفه شد. عمويش قاهر را در سال سيصد و بيست و دو خلع كرده بودند و او در همان سال به خلافت رسيد و در نتيجه ي افراط در اعمال قواي جنسي به سال سيصد و بيست و نه هلاك شد در اين وقت سي و دو سال داشت.

المتقي باالله

ابراهيم متقي پسر دوم مقتدر پس از مرگ برادر بر كرسي سلطنت



[ صفحه 205]



قرار گرفت ولي بيش از چهار سال سلطنت نكرد. در سيصد و سي و سه از تخت به زيرش آوردند و كورش كردند و او بيست و چهار سال ديگر هم زنده ماند و بعد دار فاني را وداع گفت.

المستكفي باالله

ابوالعباس عبدالله مستكفي نخستين خليفه بود كه ديالمه را به بغداد راه داد. از آن تاريخ شوكت ايران تخت خلافت را تحت تسلط گرفت.

مستكفي را پس از يكسال و چهار ماه با رسواترين هيئتي از تحت خلافت فروكشيدند و به دستور معزالدوله ديلمي خلع و حبس و بالاخره كورش كردند.

مستكفي در سيصد و چهل و سه هجرت در خانه ي معزالدوله از دنيا رفت به وقت مرگ چهل و شش سال داشت.

المطيع باالله

او هم پسر مقتدر بود. هر چند بيست و نه سال و چند ماه خلافت كرد ولي دو ماه پيش از مرگ از خلافت خلعش كردند. در دويست و شصت و چهار هجرت از جهان ديده بربست.

الطائع باالله

پسرش (پسر مطيع) عبدالكريم طائع لله نوبت خلافت را دريافت. اين مرد چهل و هفت ساله بود كه خليفه شد و هفده سال بر سرير خلافت جاي داشت اما سرير خلافت به او هم وفا نكرد. بهاء الدوله ديلمي از خلافت خلعش كرد. مرگ طائع را در سال سيصد و نود و سه هجرت ضبط كرده اند.

القادر باالله

ابوالعباس احمد بن اسحاق پس از طائع بنام خليفه بر تخت نشست پس از چهل و يك سال خلافت و هشتاد و هفت سال زندگاني به سال چهارصد و بيست و دو دنيا را بدرود گفت

القائم باالله



[ صفحه 206]



اين قائم ابوجعفر عبدالله پسر قادر است كه جاي پدر را گرفت وي چهل و چهار سال و هشت ماه سلطنت كرد و در چهارصد و شصت و هفت هجرت تخت سلطنت و دار دنيا را از چنگ داد.

المقتدي بامرالله.

ابوالقاسم عبدالله نواده ي قائم بامرالله بنا به وصيت جد خود بر سرير خلافت قرار يافت اما بيش از نوزده سال مهلت سلطنت نداشت. سي و سه ساله بود كه در محرم چهارصد و هشتاد و هفت هجرت پشت به اين جهان كرد.

المستظهر باالله

ابوالعباس احمد مستظهر پسر مقتدي بعد از پدر خليفه شد.

بيست و پنج سال خلافت كرد و در پانصد و يازده هجري با چهل و يك سال زندگي به هلاكت رسيد.

المسترشد باالله

فضل مسترشد احمد مستظهر هفده سال و هشت ماه خلافت كرد و در چهل و چهار سالگي به سال پانصد و بيست و نه كشته شد.

الراشد بالله

پسر مستر شد جعفر راشد بيش از يك سال بر كرسي سلطنت دوام نيافت. در پانصد و سي و دو هجري در سن بيست و يك سالگي به قتل رسيد.

المقتضي لامرالله.

ابوعبدالله محمد بن مستظهر لقب مقتضي داشت. بيست و نه سال خلافت كرد و در پانصد و پنجاه و پنج هجري ديده از جهان پوشيد مردي بود كه شصت و شش سال زندگي كرده بود.

المستنجد باالله.

ابوالمظفر يوسف مستجد پسر مقتضي بيست و يك سال پس از پدر كرسي خلافت را در زير پا داشت و پس از اين مدت در چهل و هشت



[ صفحه 207]



سالگي به تاريخ پانصد و هفتاد و شش جاي از اين جهان بپرداخت.

المستضي بنور الله

ابوالحسن علي المستضي پسر مستجد به جاي پدر نوزده سال خلافت كرد و در پانصد و نود و پنج به سن سي و نه سالگي بدرود زندگي گفت. مرد كريمي بود.

الناصر الدين الله.

احمد ناصر پسر مستضي بيست و سه ساله بود كه خليفه شد و در ششصد و بيست و دو هجرت به سن پنجاه سالگي جهان را وداع كرد. مدت خلافتش را بيست و هفت سال نوشته اند.

المستنضر بامرالله.

محمد مستضر پسر احمد ناصر هجده سال خلافت كرد. اين خليفه در ششصد و چهل به دست حاجب ترك خود «قريفدي» به قتل مي رسيد. وي سي ساله بود كه كشته شد.

المستعصم باالله

ابواحمد عبدالله مستعصم پسر محمد مستنصر آخرين خليفه ي عباسي است كه در سال ششصد و پنجاه و پنج به دست هلاكوخان مغول بنا به دستور علامه علي الاطلاق خواجه محمد نصيرالدين طوسي كشته شد و بدين ترتيب به حكومت جابرانه بني عباس و خلافت مفتضح و نامشروع مردمي كه فرومايه ترين و فاسق ترين و لجام گسيخته ترين افراد ملت اسلام بودند خاتمه گرفت و اساس اين دروغ كه (خلافت مسلمين) باشد با قتل مستعصم يكباره واژگون شد و به عقيده ي نگارنده اين بزرگترين خدمتي بود كه خداوند متعال با دست تواناي خواجه ي ايران حكيم طوسي در راه ملت ايران و مذهب اسلام انجام داد.

مستعصم مردي احمق و تنبل و لئيم الطبع و كودن بود.

كارش كبوتر بازي و فكرش همچون فكر كودكان از رشد و رونق نشاني نداشت.



[ صفحه 208]



عبدالله مستعصم پانزده سال با اين طبيعت و فكر به نام اميرالمومنين بر ملت اسلام فرمانفرمائي مي كرد اما خداوند بزرگ وي را از سرير سلطنت و حيات فروافكند و يكباره نام خليفه و عنوان خلافت و اين مسخره بازي هاي نامشروع و ننگين را از تاريخ اسلام محو ساخت.

فقطع دابر القوم الذين ظلموا! و الحمد لله رب العالمين.

پايان