بازگشت

از معجزات و كرامات


از امام حسن عسكري عليه السلام نيز مانند ائمه ديگر در دوران امامت خود معجزات و كراماتي مشاهده شده است كه علاوه بر نصوص وارده درباره امامت و جانشيني آن حضرت اينگونه معجزات نيز دليل ديگري بر امامت وي محسوب مي گردند و ذيلا به چند فقره از آنها اشاره مي شود.

1- ابوهاشم جعفري گويد از امام حسن عسكري عليه السلام شنيدم كه مي فرمود در بهشت دري است كه آن را باب معروف گويند و جز اهل احسان و نيكي كسي از آن در وارد نشود، من در دل خود خدا را سپاسگزاري كردم و از اينكه براي روا ساختن حوائج مردم خود را به زحمت مي اندازم خوشحال شدم امام نگاهي به من كرد و فرمود: بلي اي اباهاشم تو به كار خود ادامه بده كه نيكي كنندگان در دنيا همان اهل معروف در آخرتند. [1] .

2- همچنين ابوهاشم گويد (در حضور امام حسن عسكري عليه السلام) از خاطر من گذشت كه آيا قرآن مخلوق است يا غير مخلوق؟ حضرت عسكري عليه السلام فرمود: اي اباهاشم خداوند خالق هر چيز است و جز او مخلوق است. [2] .

3- مسعودي از علي بن حميد روايت مي كند كه گفت نامه اي به امام حسن عسكري عليه السلام نوشتم و تقاضا كردم كه آن حضرت براي برطرف شدن تنگي



[ صفحه 185]



معيشت ما دعاء كند، در پاسخ نامه ام مرقوم فرمود به زودي فرج و گشايش نصيب تو مي شود و از ناحيه فارس مالي به تو مي رسد! راوي گويد عموزاده من كه در فارس بود از دنيا رفت و پس از چند روز مالي به من رسيد. [3] .

4- شيخ مفيد از ابوهاشم جعفري روايت مي كند كه گفت (موقعي كه در زندان بودم) از تنگي زندان و فشار زنجير به امام حسن عسكري عليه السلام شكايت كردم حضرت مرقوم فرمود امروز نماز ظهر را در خانه ات مي خواني! من هنگام ظهر از زندان آزاد شدم و چنانكه آن حضرت فرموده بود نماز را در منزلم خواندم و چون از نظر مالي در مضيقه بودم در نامه اي كه از زندان به امام نوشته بودم مي خواستم تقاضاي كمكي كنم ولي خجالت كشيدم و چيزي ننوشتم و همين كه به خانه رسيدم حضرت ابومحمد عليه السلام صد دينار برايم فرستاد و به من نوشت كه هر گاه حاجتي داشتي شرم و ملاحظه نكن و آن را بخواه كه انشاء الله به تو خواهد رسيد. [4] .

5- از محمد بن اسماعيل روايت شده است كه حضرت ابومحمد عليه السلام بيست روز پيش از مرگ معتز به اسحاق بن جعفر زبيري نوشت كه در خانه ات بنشين تا حادثه اي پيش آيد، چون بريخه كشته شد اسحاق به امام نوشت كه حادثه اي كه فرموده بوديد وقوع يافت اكنون چه دستور مي فرمائيد؟ حضرت مرقوم فرمود منظور من اين حادثه نبود بلكه پيشامد ديگري است و آنگاه معتز به قتل رسيد.

و نيز همين راوي نقل مي كند كه امام به مرد ديگري نوشت كه عبدالله بن محمد بن داود كشته مي شود و اين نامه ده روز پيش از قتل او بود كه چون روز دهم فرارسيد عبدالله كشته شد! [5] .



[ صفحه 186]



6- مسعودي از ابوحمزه خادم روايت مي كند كه گفت من چندين مرتبه از مولاي خود امام حسن عسكري عليه السلام شنيدم كه با غلامان رومي خود به زبان رومي و با غلامان صقالبه (محلي است بين بلغار و قسطنطنيه) با زبان آنها و با غلامان ترك با زبان تركي صحبت مي كرد من تعجب كردم و در دل خود گفتم امام در مدينه ولادت يافته و تا موقع رحلت پدرش كسي را نديده است! ناگاه ديدم حضرت متوجه من شد و فرمود خداي تعالي حجت خود را از ميان ساير خلق آشكار و معلوم مي كند و كليه لغات (زبانها) را به او ياد دهد و حسب و نسب ها را نيز به او مي شناساند و اجلها و حوادث را براي او معلوم مي كند اگر چنين نبود ميان حجت خدا و مردم ديگر فرقي نبود. [6] .

7- اسماعيل بن محمد گويد من در راهي نشستم و هنگام عبور امام حسن عسكري عليه السلام به خدمتش عرضه داشتم كه چيزي ندارم و از وي درخواست كمك مالي نمودم و قسم ياد كردم كه براي تهيه غذا درهمي ندارم. حضرت فرمود سوگند دروغ ياد مي كني در حالي كه دويست دينار در زير خاك پنهان دستور داد كه صد دينار به من بدهد سپس فرمود دينارهائي را كه در زير خاك پنهان كرده اي از دست خواهي داد و در موقع نياز هم بدانها دسترسي پيدا نخواهي كرد!

راوي گويد فرمايش ابومحمد عليه السلام تحقق پيدا كرد و من پولهائي را كه آن حضرت عطاء فرموده بود به مصرف رسانيدم و سپس بسيار درمانده شده و به آن دينارها احتياج پيدا كردم و موقعي كه رفتم آنها را از زير خاك خارج كنم چيزي نيافتم و معلوم شد كه يكي از فرزندان من دينارها را از زير خاك بيرون كشيده و فرار كرده است. [7] .

8- احمد بن محمد روايت مي كند موقعي كه مهتدي خليفه عباسي به كشتار



[ صفحه 187]



مواليان و وابستگان خود دست زد من نامه اي به امام حسن عسكري عليه السلام نوشتم كه اي مولاي من خدا را سپاس كه او را از ما به خود سرگرم نمود چون شنيدم كه شما را تهديد كرده و گفته است كه من او را از روي زمين برمي دارم!

ابومحمد عليه السلام به خط خويش توقيع فرمود كه عمر او كوتاه تر از آن است كه به چنين كاري دست زند از امروز بشمار و روز ششم از خواري و ذلتي كه به او خواهد رسيد كشته خواهد شد و قضيه همانگونه شد كه آن حضرت فرمود. [8] .

9- عيسي بن فتح گويد: موقعي كه ابومحمد حسن عليه السلام در زندان به ما وارد شد به من گفت عمر تو 65 سال و يك ماه و دو روز است! عيسي گويد من دفتري همراه داشتم كه تاريخ ولادت من در آن نوشته شده بود نگاه كردم و ديدم همانگونه است كه آن حضرت فرمود آنگاه به من گفت آيا فرزندي داري؟ عرض كردم نه گفت اللهم ارزقه ولدا يكون له عضدا، فنعم العضد ولد

خدايا به او فرزندي عطاء كن كه بازوي (كمك) او باشد و چه خوب كمكي است فرزند سپس اين بيت را انشاء فرمود:



من كان ذا عضد يدرك ظلامته

ان الذليل الذي ليست له عضد



يعني: هر كه صاحب فرزند باشد داد خود را مي ستاند و خوار و ذليل كسي است فرزند و كمكي براي او نباشد. عيسي گويد عرض كردم: اي سيد من آيا خود شما فرزندي داريد؟ فرمود به خدا براي من به زودي فرزندي خواهد بود كه (در آينده) زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد ولي حالا نه. [9] .

10- شيخ اربلي از سيف بن ليث روايت مي كند كه گفت من در مصر بودم و پسر كوچكي داشتم كه عليل و بيمار بود من براي مسافرت از مصر خارج شدم و پسر ديگرم كه بزرگ و شرور بود در غياب من سرپرست اموال و



[ صفحه 188]



خانواده ام بود سپس (از محل مسافرت) به امام حسن عسكري عليه السلام نامه اي نوشتم كه دعاء فرمايد تا پسر بيمارم بهبودي يابد آن حضرت در پاسخ مرقوم فرمود كه پسر كوچكت صحت يافت و پسر بزرگت كه قيم و وصي تو بود مرد بنابراين خدا را سپاسگزاري كن و جزع و بي تابي منما كه مبادا اجر و پاداشت ضايع شود آنگاه من نامه اي از خانواده ام دريافت كردم كه پسر بيمارم بهبودي يافته و ديگري مرده است. [10] .

11- كليني از محمد بن قاسم نقل مي كند كه گفت خدمت ابي محمد عليه السلام رسيده بودم و تشنه بودم، جلالت و شكوه وي مانع از اين بود كه من در حضورش آب بخواهم آن حضرت به غلامش فرمود برايش آب بيار! و چه بسا كه با خود گفتم (براي رفتن) برخيزم و در اين مورد فكر مي كردم كه مي فرمود اي غلام مركبش را حاضر كن! [11] .

12- ابوهاشم جعفري گويد روزي خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيدم و در نظر داشتم كه براي تبرك از آن حضرت نگيني (يا نقره اي) بگيرم و انگشتري بسازم، در حضورش نشستم ولي فراموش كردم كه براي چه آمده ام، موقع خداحافظي كه برخاستم امام انگشتري به سوي من انداخت و فرمود تو مي خواهي نقره اي بگيري و ما انگشتري به تو داديم كه نگين و مزد ساختن آن را هم سود بردي خدا بر تو گوارا كند، اي اباهاشم! عرض كردم:

اي مولاي من گواهي دهم كه تو ولي خدا و امام من هستي كه من با طاعت شما خدا را دينداري مي كنم فرمود خدا تو را بيامرزد: اي اباهاشم. [12] .

13- از جعفر بن محمد قلاني روايت شده است كه گفت برادرم در آن موقع كه زوجه اش باردار بود به امام حسن عسكري عليه السلام نامه اي نوشت و از



[ صفحه 189]



آن حضرت تقاضا نمود كه دعاء كند تا زوجه اش به آساني وضع حمل كند و خدا پسري به او كرامت فرمايد و از امام خواست كه نام آن مولود را نيز تعيين نمايد! حضرت عسكري عليه السلام در پاسخ نامه او مرقوم فرمود محمد و عبدالرحمن نام هاي خوبي هستند راوي گويد زوجه برادرم دو پسر دوقلو زائيده يكي از آنها را محمد و ديگري را عبدالرحمن نام نهادند. [13] .

14- قطب راوندي از جعفر بن شريف جرجاني روايت مي كند كه گفت در آن سالي كه به حج مي رفتم در سامراء خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيدم، مقداري از اموال شيعيان كه براي آن حضرت داده بودند در نزد من بود و من مي خواستم بپرسم كه اموال را به چه كسي تحويل دهم پيش از اينكه من سؤال كنم ابومحمد فرمود آنها را به خادم من مبارك تحويل بده!

من امر او را اطاعت كردم و موقعي كه مي خواستم خارج شوم عرض كردم شيعيان شما كه در جرجان هستند به خدمت تان سلام رسانيدند، فرمود مگر پس از مراسم حج به جرجان برنميگردي؟ عرض كردم چرا فرمود تو پس از يكصد و هفتاد روز ديگر در اول روز جمعه سيم ماه ربيع الاخر وارد جرجان مي شوي پس مردم را از ورود من به جرجان در آخر همان روز آگاه گردان و به راه راست برو كه خداوند تو و آنچه همراه داري به سلامت به زن و فرزندانت مي رساند و براي فرزند تو شريف پسري متولد شده است نام او را صلت بگذار كه خداوند او را به زودي بالغ گرداند و او از دوستان ما خواهد بود!

راوي گويد عرض كردم يابن رسول الله ابراهيم بن اسماعيل جرجاني از شيعيان شما است و به دوستان شما زياد احسان و نيكي مي كند و ساليانه بيش از صد هزار درهم از مال خود را براي اين كار كنار مي گذارد و او از جمله كساني است كه در جرجان از نعمتهاي خدا بهره مند است،



[ صفحه 190]



فرمود خداوند ابراهيم را در عوض احساني كه به شيعيان ما مي كند جزاي خير دهد و گناهانش را بيامرزد و به او پسري سالم و بي عيب عطاء فرمايد كه قائل به حق باشد و از قول من به ابراهيم بگو كه نام پسرت را احمد بگذار!

راوي گويد من از خدمت امام مرخص شدم و پس از آنكه مراسم حج را بجا آوردم و خدا مرا سلامت نگهداشت به سوي جرجان راه افتادم و همانطور كه ابومحمد عسكري عليه السلام فرموده بود در اول روز جمعه سيم ربيع الاخر وارد آن شهر شدم و به دوستان و آشنايان كه براي تهنيت نزد من آمده بودند گفتم كه آن حضرت در آخر امروز به اينجا تشريف خواهند آورد بنابراين شما حوائج و مسائل تان را آماده كنيد كه از وي بپرسيد. پس از آنكه شيعيان و دوستان نماز ظهر و عصر را بجا آوردند در منزل من اجتماع كردند و به خدا بدون اينكه ما متوجه شويم ناگاه ديديم كه ابومحمد عليه السلام وارد شد و بر ما سلام كرد و ما استقبالش نموده و دست مباركش را بوسيديم آنگاه فرمود من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه آخر وقت امروز نزد شما بيايم لذا نماز ظهر و عصر را در سامراء خواندم و (به صورت اعجاز و طي الارض) متوجه شما شدم كه تا با شما تجديد عهد كنم و حالا حوائج و مسائل تان را بپرسيد.

اول كسي كه حاجت خود را اظهار كرد نصر بن جابر بود كه عرض كرد يابن رسول الله يك ماه است كه پسر من چشمهاي خود را از دست داده است از خدا بخواهيد كه چشمان او را شفا دهد امام فرمود آن پسر را حاضر نمودند و دست مباركش را به چشمان او كشيد و بلافاصله چشمهايش روشن گرديد سپس شيعيان يك يك مي آمدند و حوائج خود را مي خواستند و آن حضرت آنها را برآورده مي نمود و پس از آنكه همه خواسته هاي آنها را برآورد و در حق همه دعاء



[ صفحه 191]



كرد و همان وقت به سامراء مراجعت فرمود. [14] .

15- كليني و ديگران از محمد بن ابراهيم معروف به ابن الكردي او نيز از محمد بن علي بن ابراهيم روايت كرده است كه گفت ما تنگدست شديم و پدرم (علي بن ابراهيم) به من گفت بيا نزد اين مرد يعني ابومحمد عليه السلام برويم كه او به جود و بخشش معروف است گفتم آيا او را مي شناسي؟ گفت نمي شناسم و هرگز هم او را نديده ام!

راوي گويد: ما به قصد او راه افتاديم و در راه پدرم به من گفت اگر پانصد درهم به ما بدهد چقدر نيازمند آن هستيم! دويست درهم براي پوشاك و دويست درهم براي اداي دين و صد درهم براي مخارج ديگر، من هم در دل خود گفتم كاش سيصد درهم نيز به من بدهد كه يكصد درهم آن را الاغي بخرم و يكصد درهم براي خرجي و يكصد درهم نيز براي پوشاك كه به كوهستان (به نقل بعضي مقصود از كوهستان اطراف همدان است) بروم و همين كه به در منزل آن حضرت رسيدم غلامش از خانه بيرون آمد و گفت علي بن ابراهيم و پسرش محمد وارد شوند! چون وارد شديم و سلامش كرديم و به پدرم فرمود: اي علي چرا تاكنون نزد ما نيامدي؟

پدرم عرض كرد: اي مولاي من خجالت مي كشيدم با اين وضع خدمت شما بيايم پس از كمي مصاحبه و گفتگو موقعي كه از حضور او خارج شديم همان غلام نزد ما آمد و كيسه اي به پدرم داد و گفت اين پانصد درهم است دويست درهم براي تهيه پوشاك و دويست درهم براي اداي دين و صد درهم نيز براي خرجي! و به من نيز كيسه اي داد و گفت اين سيصد درهم است صد درهم قيمت الاغ و صد درهم براي پوشاك و صد درهم براي خرجي و به سوي كوهستان مرو بلكه به سوراء (اطراف حله) برو!



[ صفحه 192]



محمد بن ابراهيم گويد: او به سوراء رفت و در آنجا با زني ازدواج كرد و اكنون هزار دينار (به نقل شيخ مفيد دو هزار دينار) درآمد املاك او است و با وجود اين واقفي مذهب است (از امام هفتم به بعد كسي را به امامت قبول ندارد و معتقد است كه امام هفتم نمرده و زنده است)!

محمد بن ابراهيم گويد: به او گفتم واي بر تو ديگر دليلي روشن تر از اين (براي امامت امام حسن عسكري عليه السلام كه از مكنونات قلبي تو و پدرت خبر داد) چه مي خواهي؟

گفت تو راست مي گوئي ولي اين عقيده اي است كه ما بدان عادت كرده ايم. [15] .

در كتب معتبره فريقين معجزات زيادي از امام حسن عسكري عليه السلام نقل گرديده است و براي احتراز از تطويل كلام به نگارش همين چند فقره اكتفاء گرديد.



[ صفحه 193]




پاورقي

[1] نور الابصار شبلنجي ص 185.

[2] مناقب ابن شهرآشوب جلد 2 ص 467.

[3] اثبات الوصيه.

[4] ارشاد مفيد جلد 2 باب 33 حديث 9.

[5] اصول كافي باب مولد ابي محمد عسكري عليه السلام حديث 2.

[6] بحارالانوار جلد 50 ص 268.

[7] اعلام الوري - اثبات الوصيه.

[8] ارشاد مفيد جلد 2 باب 33 حديث 14.

[9] نور الابصار شبلنجي ص 184.

[10] كشف الغمه ص 307.

[11] اصول كافي باب مولد ابي محمد عسكري عليه السلام حديث 22.

[12] مناقب ابن شهرآشوب جلد 2 ص 468.

[13] عيون المعجزات ص 135.

[14] بحارالانوار جلد 50 ص 262 - 264.

[15] اصول كافي - ارشاد مفيد - روضة الواعظين جلد 1 ص 247.