بازگشت

شهادت آن حضرت


حضرت ابومحمد عسكري عليه السلام در موقع رحلت پدرش 22 ساله بود و در حدود شش سال نيز دوران امامت آن حضرت بوده كه در سن 28 سالگي مسموما رحلت فرموده است بنابراين آن بزرگوار بعد از امام جواد عليه السلام كه در سن 25 سالگي درگذشته جوانترين ائمه اطهار عليهم السلام بوده است كه از دار فاني به عالم باقي شتافته است.

امام حسن عسكري عليه السلام در مدت شش سال زمان امامتش با سه تن از خلفاي عباسي معتز و مهتدي و معتمد معاصر بوده است، معتز بالله پس از مسموم نمودن امام هادي عليه السلام مدت 13 ماه نيز در زمان امامت ابومحمد عليه السلام خلافت نمود و ظاهرا متعرض آن حضرت نشد و چنانكه در قسمت اول كتاب نگارش گرديد در سال 255 به دست صالح بن وصيف مقتول گرديد و پس از وي پسرعمويش مهتدي بالله (محمد بن واثق) به خلافت منصوب شد و نزديك يك سال حكومت نمود و اگر چه به نقل سيوطي و بعضي مورخين ديگر او پرهيزكار و زاهد و عابد و عادل بوده و در ميان خلفاي عباسي مانند عمر بن عبدالعزيز در بني اميه بوده است. [1] ولي چنانكه در فصل معجزات اشاره شد تصميم داشت كه ابومحمد عليه السلام را به قتل رساند كه خداوند به عمر وي خاتمه بخشيد و



[ صفحه 194]



طائفه اتراك بر او حمله كرده و خونش بريختند آنگاه پسرعموي وي معتمد علي الله (احمد بن متوكل) در رجب سال 256 به جاي وي نشست و پس از 22 سال حكومت در سنه 279 درگذشت بنابراين امام حسن عسكري عليه السلام مدت 4 سال نيز (از 256 الي 260) معاصر معتمد بوده و بيشتر اين مدت را در حبس آن ملعون سپري نموده است و آخرالامر به دستور وي مسموم گرديده و رحلت فرموده است چنانكه شيخ صدوق گويد: قتله المعتمد لعنه الله بالسم.

و در تاريخ وفات آن حضرت تقريبا اكثر مورخين اتفاق نظر داشته و نوشته اند كه در روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 هجري دار فاني را بدرود گفته است. [2] .

احمد بن عبيدالله بن خاقان ضمن توصيف و تمجيد امام حسن عسكري عليه السلام كه جريان آن قبلا در صفحات گذشته نگارش گرديد در اين مورد چنين گويد: در موقع وفات حسن بن علي عليهماالسلام حالتي به خليفه و يارانش روي داد كه من از آن تعجب كردم و گمان نمي كردم چنين شود هنگامي كه او بيمار شد خليفه كسي را به نزد پدرم فرستاد كه ابن الرضا بيمار شده است، پدرم فورا سوار مركب خود شد و به دارالخلافه رفت و سپس با عجله برگشت و پنج تن از خدمتكاران مخصوص و مورد اعتماد خليفه كه نحرير (خادم خليفه) هم در ميان آنها بود، همراه پدرم بودند و پدرم به آنها دستور داد كه ملازم خانه حسن عسكري عليه السلام بوده و از حال او باخبر باشند و به چند تن از پزشكان هم پيغام فرستاد كه به عيادت آن حضرت بروند و صبح و شام از او ديدن كنند.

پس از دو يا سه روز گزارش دادند كه (در اثر شدت بيماري) ضعيف و رنجور گشته است پدرم به پزشكان دستور داد كه (براي مراقبت بيشتر) در خانه آن حضرت بمانند و سپس به دنبال قاضي القضاة فرستاد و پس از آنكه او حاضر



[ صفحه 195]



شد دستور داد كه ده نفر از كساني را كه دين و ورع و امانت آنها مورد وثوق باشد انتخاب كند!

چون آن عده حاضر شدند همه را به خانه حسن عليه السلام فرستاد و دستور داد كه شب و روز در آنجا بمانند و آنها همچنان آنجا بودند تا آن حضرت وفات يافت و شهر سامراء يكپارچه ناله و شيون شد خليفه كسي را به خانه آن حضرت فرستاد و او اطاقها را بازرسي كرد و هر چه در آنجا بود مهر و موم نمود و در جستجوي فرزند او بودند و زنان قابله را براي بازرسي كنيزان حسن عسكري عليه السلام آوردند يكي از آنها گفت در اينجا كنيزي است كه اثر حمل در او مشاهده مي شود او را در اطاقي تحت نظر چند زن قرار دادند و نحرير خادم و يارانش را مراقب آنها گذاشتند سپس آماده تجهيز آن حضرت شدند بازارها تعطيل گرديد بني هاشم و فرماندهان و نويسندگان و قضات و معتمدين و ديگران بر جنازه او حاضر شدند و وضع سامراء در آن روز شبيه روز قيامت بود و موقعي كه جنازه را براي نماز آماده نمودند او عيسي (پسر متوكل) نزديك جنازه شد و صورت آن حضرت را نمايان ساخت و به بني هاشم از علويين و عباسيان و فرماندهان و نويسندگان و قضات و ديگران گفت اين شخص حسن بن علي بن محمد بن الرضا عليه السلام است كه به مرگ طبيعي از دنيا رفته است و هنگام مرگش هم از خدمتكاران مورد وثوق خليفه فلاني و فلاني و از قضات هم فلاني و فلاني و از پزشكان فلاني و فلاني بر بالينش حاضر بوده اند سپس روي او را پوشانيد و بر او نماز خواند و دستور داد آن را حمل كردند و در خانه اي كه پدرش دفن شده بود به خاك سپردند و چون جنازه را دفن كردند خليفه و مردم به جستجوي فرزندش برخاستند و منازل و خانه ها را تفتيش كردند و از تقسيم ميراثش خودداري نمودند تا تكليف ورثه اش روشن شود و از طرفي كساني كه مراقبت كنيزي را كه به او احتمال حمل مي دادند به عهده داشتند همواره در نزد او بودند تا معلوم شد كه او را



[ صفحه 196]



حملي نبوده است آنگاه ميراثش را ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم نمودند و خليفه باز در صدد جستجوي فرزند آن حضرت بود.

پس از دفن جنازه آن حضرت برادرش جعفر نزد پدرم آمد و گفت مقام برادرم را به من بدهيد و من در عوض ساليانه بيست هزار دينار به شما مي دهم!

پدرم او را به تندي از پيش خود راند و به او گفت:

اي احمق خليفه شمشير كشيد تا كساني را كه معتقد به امامت پدر و برادرت بودند از عقيده شان برگرداند نتوانست اگر تو هم نزد شيعيان پدر و برادرت شايسته اين مقام باشي نيازي به خليفه و غير خليفه نداري كه تو را به جاي آنها بنشانند و اگر در نظر شيعيان چنين مقامي نداشته باشي به وسيله ما هم بدان مقام نخواهي رسيد و پدرم از اين عمل او دانست كه وي مردي سبك سر و كوته فكر است و دستور داد از مجلسش بيرون كردند و تا زنده بود اجازه نمي داد كه او نزدش بيايد تا اينكه پدرم مرد و ما از سامراء بيرون آمديم و جعفر به همان وضع و حال بود و خليفه هم تا امروز به دنبال فرزند حسن بن علي عليهماالسلام مي گردد و در جستجوي او است و هنوز راهي بدان نيافته است و شيعيان او نيز معتقدند كه حسن عسكري عليه السلام وفات يافته و فرزندي به جاي نهاده است كه براي احراز مقام امامت جانشين او است. [3] .

شيخ طوسي از ابوسهل اسماعيل بن علي نوبختي نقل مي كند كه گفت وارد شدم بر امام حسن عسكري عليه السلام در مرضي كه به همان مرض از دنيا رحلت فرمود و در خدمت آن حضرت بودم كه به خادم خود عقيد دستور فرمود كه جوشانده مصطكي تهيه كند و صقيل (به نقل بعضي صيقل) جاريه وي نيز كه مادر حضرت حجة عليه السلام بود آب جوشانده مصطكي را به دست آن حضرت داد و چون ابومحمد عسكري عليه السلام خواست از آن آب بياشامد دستش لرزيد به طوري كه



[ صفحه 197]



ظرف آب به دندان هاي او مي خورد لذا ظرف را از دست نهاد و به خادمش فرمود داخل اين اطاق كه مي شوي طفلي را در حال سجده مي بيني او را نزد من بياور!

عقيد گويد داخل اطاق شدم و نگاهم به كودكي افتاد كه سر به سجده نهاده و انگشت سبابه را به سوي آسمان بلند كرده بود خدمتش سلام كردم و آن حضرت نماز را به اختصار تمام نمود و من عرض كردم كه مولايم فرمود شما نزد او برويد و در اين حال مادرش آمد دستش را گرفت و او را به نزد پدرش برد.

ابوسهل گويد چون آن كودك خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيد سلام كرد و من به او نگاه كردم و ديدم كه رنگ مباركش تلألو و روشني خاصي داشت و موي سرش پيچيده و مجعد بود و ميان دندانهايش گشادگي داشت همين كه نظر مبارك امام حسن عسكري عليه السلام به فرزندش افتاد بگريست و فرمود اي سيد اهل بيت خود مرا آب بده كه من به سوي پروردگارم مي روم و وفاتم نزديك شده است.

پس آن كودك ظرف آب را كه جوشانده مصطكي بود به دست خود گرفت و ضمن حركت دادن لبهايش (دعاء خواندن) پدر خود را سيراب نمود چون حضرت عسكري عليه السلام آب را بياشاميد فرمود مرا براي نماز آماده كنيد آنگاه در كنار آن حضرت دستمالي افكندند و آن كودك پدرش را وضوء داد و پدرش به وي فرمود پسر جانم تو را بشارت باد كه توئي مهدي و حجت خدا در روي زمين و تو پسر و كودك من و منم پدر تو و توئي م ح م د بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام و رسول خدا پدر تو است و توئي خاتم ائمه طاهرين و رسول خدا تو را بشارت داد و تو را نام نهاده و كنيه داده است و اين عهدي است به سوي من از پدرم از پدرهاي طاهرين تو و آنگاه حسن عسكري عليه السلام رحلت فرمود. [4] .



[ صفحه 198]



باري جنازه مطهر امام حسن عسكري عليه السلام در كنار مرقد پدرش در سامراء مدفون گرديد و نه تنها زيارتگاه عاشقان و صاحبدلان جهان قرار گرفت بلكه دشمنان و مخالفين نيز با ديده اكرام و تعظيم بدان مي نگرند چنانكه شيخ اربلي مي نويسد يكي از ياران من حكايت كرد كه مستنصر بالله (سي و ششمين خليفه عباسي) سالي سامراء رفت و مرقد مطهر عسكرين عليهماالسلام را زيارت نمود و پس از آنجا خارج شد و متوجه قبور خلفاي عباسي كه از پدران و خاندان وي بودند گرديد و قبور مزبور در يك محل مخروبه كه باران در آن ريزش نموده و پرندگان فضله انداخته بودند قرار گرفته و من آن قبور را به همين كيفيت به چشم خود ديده ام! مستنصر گفتند شما كه خلفاي روي زمين و ملوك دنيا بوده و اوامرتان در اطراف دنيا نافذ است اين وضع قبور پدران شما است كه نه زائري دارد و نه كسي از آنها ياد مي كند و نه كسي پيدا مي شود كه اين كثافات را از آنها دور نمايد و اين قبور علويين است كه در كمال نظافت و پاكي مشاهده مي كني و داراي پرده و قنديل و فرش و خدمه و شمع و چراغهاي فراواني هستند مستنصر گفت اين امر آسماني است و با كوشش ما حاصل نشود و اگر ما مردم را بدين كارها مجبور كنيم نمي پذيرند. اربلي گويد: مستنصر درست گفته زيرا اعتقادات قلبي را نمي توان به اكراه و اجبار بر كسي تحميل نمود. [5] .



[ صفحه 199]




پاورقي

[1] تاريخ الخلفاء ص 334.

[2] منتخب التواريخ ص 739.

[3] اصول كافي - ارشاد مفيد - اعلام الوري - روضة الواعظين و كتب ديگر.

[4] انوار البهية ص 164.

[5] كشف الغمه ص 339.