بازگشت

اصحاب و روات


شرح حال اصحاب و روات امام حسن عسكري عليه السلام در كتب تاريخ و رجال ثبت گرديده و بعضي از آنان از اصحاب و روات ائمه ديگر نيز بوده اند و ذيلا به نگارش اسامي چند تن از آنها اشاره مي شود.

1- ابوهاشم داود بن قاسم جعفري كه حضور پنج تن از ائمه (امام هشتم تا امام دوازدهم) را درك كرده وي از آنان نقل حديث نموده است چنانكه ضمن شرح حال اصحاب و روات امام هادي عليه السلام در قسمت اول كتاب در اين مورد توضيح داده شده است.

2- اسحاق بن اسماعيل نيشابوري از اصحاب ابومحمد عسكري عليه السلام است و حضرت نامه اي به وي نوشته كه در آن نامه اسحاق و شيعيان نيشابور را بر طريق هدايت و ملازمت احكام شرع و مودت ذوي القربي و رعايت حقوق آنها دلالت نموده است و توقيع مزبور در كتاب تحف العقول و غيره نقل گرديده است.

3- ابوعلي احمد بن اسحاق بن عبدالله ثقه رفيع القدر و از بزرگان مردم قم بوده و خانواده و خويشان وي نيز از اصحاب ائمه اطهار بوده اند.

احمد بن اسحاق از امام جواد عليه السلام و امام هادي عليه السلام حديث روايت كرده و از



[ صفحه 247]



خواص اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام بوده است. [1] .

4- عثمان بن سعيد شيخي ثقه و جليل القدر و عالي مقام و از اصحاب امام هادي عليه السلام بوده كه از سن يازده سالگي در خدمت آن حضرت نشو و نما يافته و سپس به شرف وكالت امام حسن عسكري و فرزندش مهدي صاحب الامر فائز گرديد و اول كسي است از سفرا و ابواب كه ابومحمد عسكري عليه السلام او را جهت وكالت صاحب الامر عليه السلام منصوب ساخت و فرمود كه وكالت صاحب الامر پس از وي به پسرش محمد بن عثمان مفوض خواهد بود. [2] .

5- ابوسهل اسماعيل بن علي بن اسحاق نوبختي كه در زمان خود مقام بزرگي در دين و دنيا داشت و كتب بسياري تأليف كرده كه از جمله آنها كتاب انوار در تاريخ ائمه اطهار است.

محدث قمي از كتاب غيبت شيخ طوسي نقل مي كند كه ابوسهل نوبختي موجب رسوائي حسين بن منصور حلاج شد بدين ترتيب كه چون ابوسهل نوبختي يكي از علماء و ادباء و موثقين مردم بود حلاج در صدد برآمد كه او را به جانب خود جلب كند تا در نتيجه مردم عوام نيز به سوي او بگروند لذا نامه اي به وي نوشت كه من وكيل امام زمان عليه السلام هستم و مأمور شدم كه تو مراسله كنم تا به نزد من بيائي و مبادا در اين امر تو را شك و ريبي حاصل شود! ابوسهل چون بر مضمون نامه حلاج مطلع شد به او پيغام فرستاد كه اگر تو وكيل آن حضرت باشي ناچار تو را دليل و برهاني است و براي اينكه من به وكالت تو معتقد باشم يك چيز كوچكي از تو خواهش مي كنم كه گواه ادعاي تو باشد و آن اين است كه مرا چند جاريه است و من از وصال آنها بهره مند مي شوم ولي چون در اثر پيري موي سر و صورتم سفيد شده است به حكم اجبار هر هفته خضاب مي كنم تا سفيدي موي خود را از آنها پوشيده دارم زيرا چنانچه آنها متوجه سفيدي موي



[ صفحه 248]



من شوند از من كناره مي گيرند اگر تو در دعوت خود صادق هستي چنان كن كه ريش من سياه شود تا احتياج به خضاب نداشته باشم آنگاه من سخن تو را قبول مي كنم و مردم را به سوي تو دعوت مي نمايم!

چون اين پيغام به حلاج رسيد دانست كه تيرش به سنگ خورده لاجرم جوابي نگفت و ابوسهل اين مطلب را نقل مجالس و محافل كرده و او را رسوا نمود. [3] .



[ صفحه 249]




پاورقي

[1] منتهي الامال جلد 2 ص 278.

[2] مجالس المؤمنين جلد 1 ص 441.

[3] تتمة المنتهي ص 286.