بازگشت

احسان به ابوهاشم جعفري


ابوهاشم جعفري مي گويد: روزي همراه امام عسكري عليه السلام به صحرا رفتيم. ناگاه در مسير به فكر قرض هايم افتادم كه چگونه آن ها را پرداخت كنم. ناگهان امام عليه السلام به من متوجه شد و فرمود: خداوند ادا مي كند.

سپس از روي زين خم شد و با تازيانه ي خود خطي بر زمين كشيد، فرمود: اي اباهاشم! پياده شو و بردار و بپوشان. امتثال كردم و قطعه اي طلا از روي زمين برداشتم. وقتي سوار شدم، پس از اندك زماني با خودم گفتم، بسيار خوب است امام عليه السلام مخارج زمستان ما را نيز عطا فرمايد.

آنگاه از فراز اسبش به سوي زمين خم شد و با تازيانه اش خطي بر زمين كشيد و به من فرمود: پياده شو و آن را بردار و بپوشان. ناگاه قطعه اي نقره ديدم. وقتي از محضر امام



[ صفحه 242]



مرخص شدم، حساب كردم و ديدم به اندازه ي قرض و مخارج زمستان امام به من مرحمت كرده است. [1] .


پاورقي

[1] بحار، ج 50، ص 259.